#دلخوشی های این روزهای من🍃🍃🍃🍃🌹
سلام تنها دلخوشی این روزهای من امید داشتن به خدا برای معجزه کردن و شفای پسرم هست که چشم امیدم فقط به اون بالای سری هست التماس دعا از همه دوستان 🙏🙏
🍃🍃🍃🌸🍃🌸
که خدا
برای هردردی کافیست...
به امید شفای بچه ی دوستمون صلوات 🙏🏻🌹
💕@Delbarongi 💕
#ارسالی_اعضا_ی_خوبمون 🍃
چندوقتی بود قصد داشتم متنی با این مضمون بنویسم و در کانال قرار بدم برای دوستانی که پرسیده بودند چرا حاجت ما برآورده نمیشه...
ممنون از دوست خوبمون....
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
✨به نام خداوند بخشنده و مهربان✨
همه انسانها از روی هدف، به این دنیا فرستاده شدند.
تمام موجودات برای عبادت خلق شدند.
زمانی که به چله شهدا روی میآوریم، به این نکات توجّه کنیم.
اوّل اینکه، 💫 نمازها را اوّل وقت بخوانیم.
دوّم اینکه، ✨ هر روز تمرین کنیم، در مواجه با مسائل زندگی، خشم خود را، فرو ببریم.
اگر میخواهید حاجت بگیرید، به این نکات توجّه کنید که، شهدا هم مخلوقهای الهی هستند، بدون اذن الهی، نمیتوانند یاری کنید.
در حد تعادل به خون پاک ایشان، یاری بجوییم، و اگر دعا برآورده نشد، بدانیم چند علّت دارد؟.
🍓 دعا برآورده نمیشود، زیرا هنوز زمان مناسب برای استجابت دعا، نرسیده است، و شرایط فراهم نشده.
🍎 دعا برآورده نمیشود چون گناهان دل را، تیره و تار کردند.
💫 قبل از دعا زیاد صلوات بفرستید، نمازها را اوّل وقت بخوانید.
سعی کنید گوش دادن به غنا، و موسیقی را، در طول روز ترک کنید.
اگر بدانید ترانههای لهو، فقط باعث پریشانی انسان است، و فایدهای ندارد، ترک خواهید کرد.
🥝 برای اینکه شهدا دعایتان کنند، سوره مبارکه حمد و یس را، بیشتر زمانها، به روح ایشان هدیه کنید.
🍫 برای ترک گناه، از شهدا یاری بخواهیم.
⚠️ پشت سر هیچ کس حرف نزنیم، بدانیم دنیا حساب و کتاب دارد، و مکافات بدگویی از دیگران، دیر یا زود، به ما خواهد رسید.
🍊 دعا برآورده نمیشود، چون به مصلحت نیست، و در صورت برآورده شدن، ممکن است به ضرر انسان باشد.
🍋 دعاهایی که برآورده نشدند، به خاطر اینکه، بنده درخواستی داشته، و خدای متعال، حکمتی دارد که برآورده نکرده است، در قیامت، جبران میکند. ( جایزهای به بندهاش؛ به خاطر دعاهایی که کرده است، خواهد داد).
🍍خدای متعال دوست دارد، صدای بنده را بشنود. زمانی که خدای متعال بندهای را دوست داشته باشد، استجابت را به تاخیر میاندازد، تا بنده بیشتر درخواست، و با خالقش، صحبت کند.
نتیجه اینکه......برای شهدا کار کنیم. اوّل ما کار کنیم.....و انتظارمان معقول باشد؛ و به زور حاجت نخواهیم.
شهید هم بنده الهی است. تمام موارد هم حساب و کتاب دارد.
عمل به واجب امر به معروف و نهی از منکر، که خیلی مهم است.
💕@Delbarongi 💕
#گفتمان_اعضا
قضاوت ممنوع
🍃🌹🍃🌹🍃
سلام عزیزم چندسال پیش بایه خانمی آشناشدم همسرش پلیس بودماجرای جالبی روبرام تعریف کردکه خالی ازلطف نیست
ماجراازاین قراربود (اززبان اون خانم محترم داستان روتعریف میکنم )
ماتوروستازندگی میکردیم روستای کوچیک ولی جوخانواده ماطوری بودکه دختراتحصیل کرده بودیم براکلاس کامپیوتراومدم شهرکه مرکزاستان هم هست همراه شوهرخواهرم بودم که یکی ازدوستانش رودیددوست شوهرخواهرم یک جوان باظاهربرازنده بودکه پلیس بودخلاصه همین باعث شدبیان خواستگاری وبعدازدواج
من بعدازازدواج خیلی اصرارداشتم که باهمه فامیل رابطه داشته باشم اماهمسرم عجیب بارفت وآمدباخانواده داییم مشکل داشت خلاصه پی گیرموضوع شدم ومتاسفانه چیزهایی شنیدم که هنگ کردم
همسرم به من گفت زمانی که من توروعقدکردم یه چندبارتلفن مشکوک به من میشدیه خانم بودکه میگفت دختری که عقدکردی اصلادخترخوبی نیست وفلان وبهمان من مونده بودم که خدایی نکرده واقعامشکلی باشه ازطرفی هم زنم بودی وبه غیرتم برخوردکه همچین حرفایی راجع به همسرم زده میشه باتوجه به اینکه پلیس هستم پیداکردن شماره تلفن کارسختی نبود(اون سالهاهنوزتلفن همراه نبودوتلفن هایی که شماره بندازن هم یانبودیاخیلی کم بود) خلاصه متوجه شدم که ازمخابرات روستای شمابهم تلفن میشه فوری خودم رورسوندم مخابرات وازمتصدی پرسیدم ساعت فلان کی اومده بودمخابرات وازاونجایی که روستا کوچک بودوهمه همدیگه رومیشناختن فوری بهم گفت خانم فلانی بودن زن دایی همسرتون وقتی اینوشنیدم خیلی سریع رفتم منزل دایی همسرم زن دایی هی تعارف میکردبفرماچراهمسرت رونیوردی وانگارنه انگارکه اون حرفاروزده میگه خیلی جدی بهش گفتم زنگ زده بودی اولش انکارکردولی وقتی فهمیدماجراجدی ترازاین حرفاست وشاهدهم داره ازطرفی خوداین آقاهم پلیسه دیگه مجبوری گفت آره من بودم واینا خلاصه باگریه کاشف به عمل اومدکه ازروی حسادت محض این حرفاروزده متاسفانه چقدرحقیرن اینجورآدما حالااگه طرف پی گیری نمیکردیامجبوربودیک عمرباشک وتردید زندگی کنه ویاطلاق بده
خلاصه خانم که این ماجراهاروتعریف میکردبهش گفتم رابطه زن دایی بعداین ماجراباشماچطوربودگفت من که اصلااون ماجراروتابعدازازدواج نمیدونستم ولی اصلاهیچ تغبیری ندیدم
خداوندهمه ی ماروبه راه راست هدایت کنه وان شاالله اگرموضوعی روشنیدیم نه سریع قضاوت کنیم ونه اولین راه جدایی باشه
💕@Delbarongi 💕
شوهرم بعد ده سال میخواد زن دوم بگیره چون....
🍃🌹🍃🌹
سلام فاطمه بانو جان ممنون از کانال بی نهایت خوبتون
ممنون میشم مشکل منم بزارید تا نظر اعضا رو بدونم چون دیگه نمیدونم چیکار کنم
من و همسرم ۱۰ ساله ازدواج کردیم ولی متاسفانه بعد تلاش های بسیار و دکتر رفتن فهمیدیم ک من نازام و اینکه همه راه ها امتحان کردیم و رحم من نمیتونه بچه بپذیره خلاصه
الان بعد ۱۰ سال ک عاشقانه همو دوست داریم همسرم میخواد زن دوم بگیره به خاطر بچه
البته میگ هم من باشم و هم زن دومش میگه فقط به خاطر بچس و البته خانمی رو هم انتخاب کرده و پسندیده....
ما روزای سختی رو تو این سال ها داشتیم مستاجری و کار سخت و من قالی میبافتم و...
الان تازه یه ساله خونمون ساختیم و تلکمیل شده وسیله هامو عوض کردم و کار شوهرم رو به راه شده و ماشین خریدیم....
ولی با این حال چطور بمونم و شوهرمو با کسی #تقسیم کنم یا اینکه چطور طلاق بگیرم؟؟؟خیلی سخته...
@tajrobeh_zendgi 🌿
منم با خواستگار سن بالا ازدواج کردم ولی...
🍃🌹🍃
سلام فاطمه بانو جان جان خوبی؟
من عضو کانال خیلی خوبتون هستم
خواستم نظرم رودرمورد اون خانمی که ی خواستگاربااختلاف سنی بالادارن بگم
متاسفانه منم مثل ایشون بودم اولش حرف هیچ کس مهم نبودولی بعدازدواج اینقدراختلاف ومشکل پیش اومدکه مثل چی پشیمون شدم ومیگم کاش میشدکه زمان به عقب برمی گشت وهیچ وقت اشتباهم روتکرارنمیکردم ۲۲سال دارم ولی هرروزآرزوی مرگ میکنم وی جسد متحرکم اختلاف سن زیادبه هیچ وجه خوب نیست
💕@Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼 صنما مُردهی آنم که تو جانم باشی...😍🌹 💕@Delbarongi 💕
🍃
صبحتون سرشار از خوبی 😍🌹
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹
معجزه
خود تویی
پس به خوت
و امیدت
و آرزوهات
اعتماد و اعتقاد داشته باش
که تو میتونی.... 🌸🍃
💕@Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
شوهرم بعد ده سال میخواد زن دوم بگیره چون.... 🍃🌹🍃🌹 سلام فاطمه بانو جان ممنون از کانال بی نهایت خوبتون
#پاسخ_اعضا 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹
در جواب خانمی ک شوهرش میخواد زن دوم بگیره چون نازا هستند
همه ی کارای خدا حکمتی داره از خدا و ائمه با همه راه های حاجت ک جواب خواهید گرفت و امتحان کنید تا دامنتون سبز شه انشاءالله
اما حکمت چی؟ شاید خدا بچه به شما نداد که بعدا هر چیزی از شوهرتون دیدید بخاطر بچتون به مشکل بر نخورید و بتونید طلاق بگیرید . شاید اگر حتی بچه داشتید سر مسئله دیگری نمیتونستید ادامه بدید و بخاطر بچه باید میموندید . اینو گفتم که ممکنه که شااید اینم یه نشانه باشه
اما اگر با وجود بچه مطمئنید زندگیتون درست میشه قبلا داخل کانال چندین روش حاجت گرفتن هست امتحان کنید . انشاءالله دامنتون سبز شه و طعم شیرین مادری رو بچشید🌸
💕@Delbarongi 💕
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕
دعا کن
یه جوری که انگار
نور اجابتت رو
میبینی.... 💕🍃
💕@Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
اونقدر سنم کم بود که نفهمیدم اون بله ای که گفتم بله به عاقد بود... 🍃🍃🍃🌹 برشی به زندگی شما... 👇🏻 .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹
شب که آقا محمد اومد هنوز کتشو درنیاورده بود من سریع بهش گفتم صمد حالش بده، رفت پیش صمد.بعد که برگشت من چشمم به دهنش بود که ببینم چی شده.دلم میخواست ازش بپرسم چی شده ولی هیچی نپرسیدم.بعد شام آقا محمد گفت صمد به خاطر شمسی چیزی خورده که خودشو بکشه ولی طبیب به موقع رسیده و چیزیش نشده، من تعجب کردم.یعنی واقعا انقدر شمسیو دوست داشت؟ یه هفته صمد توی اتاقش بود تا اینکه کامل خوب شد.بعد از یه هفته رباب خانم اومد توی اتاقو به آقا محمد گفت بارحمت قرار بذاره برن خواستگاری شمسی. موقع رفتن منو نگاه کردو گفت خدا اونیکه این نونو تو سفره ما گذاشته اززمین برداره. وقتی رفت آقامحمد گفت ناراحت نشو صنوبر. زبون رباب خانم همیشه تلخه،من دلم میسوخت که قرار بود شمسی عروس رباب خانم بشهذخلاصه خیلی زود مراسم عقدو عروسيو راه انداختن. تو تمام مدت مراسم رباب خانم از اتاق بیرون نیومد هرچی آقامحمد اصرار کرد که بیاد قبول نکرد، شمسی حتی روز عروسیشم لبخند نمیزد،من تعجب میکردم که چرا انقدر بی احساسه..فردای اونروز تو مطبخ بودیم که رباب خانم با شمسی اومد .گفت زهرا خانم از امروز شمسی هم اینجا کار میکنه، بعد گذاشت رفت،موقع کار من رو سکو نشسته بودمو برنج پاک میکردم که زهرا خانم به شمسی گفت بیاد کمکم، شمسی گفت زهرا خانم اونموقع که من کمک صنوبر میکردم جاریش نبودم.الان دلیلی نداره من بهش کمکی کنم.یه کار دیگه بهم بده. زهرا خانم نگاهش کردو گفت جز این کاری نیست شمسیم گفت پس من میرم اتاقم.اگر کاری بود صدام بزن، زهرا خانم یه لااله الا الله گفتو مشفول کارشد.یه هفته بعد از عروسی شمسی من فهمیدم دوباره باردارم،اینسری هم حالت تهوع نداشتم به خاطر همین حدس میزدم اینسری هم پسر باشه.از ترسم تا فهمیدم باردارم به رباب خانم گفتمولی جز غذایی که زهرا خانم میاورد هیچی نمیخوردم. موقع لباس شستنم سیمین و رقیه میومدن کمکم میکردن، چهارماه بعد شمسی باردار شد. وقتی باردار بود همش رباب خانم بهش میگفت اگر دختر بزایی فرداش برای صمد زن میگیرم، دلم برای شمسی خیلی میسوخت،یه بار رفتم بهش دلداری بدم. گفتم شمسی ناراحت نباش.رباب خانم باهمه همینجو ریه، بهم نگاه کرد گفت صنوبر. تو نگران خودت باش.من اگر سگم بزام آقاصمد سرم هوو نمیاره، من چیزی نگفتمصبالاخره موقع دردم شد.صدای بچه که پیچید باز پرسیدم دختره یا پسر؟ دوست نداشتم دختر باشه، دوست نداشتم مثل خودم بشه. گفتن بسره.خیلی خوشحال بودیم. آقا محمد بهم میگفت صنوبر وقتی پیر بشیم این بچه ها عصای دستمون میشن.اسمشو گذاشتیم اصغرغبچم هنوز چهل روزش نشده بود که یه روز صبح که بیدار شدم و رفتم بهش شیر بدم دیدم انگار نفس نمیکشه،یکم تکونش دادم دیدم نه نفس نمیکشه.خیلی ترسیدم .داد زدم زهرا خانمو صدا کردم.اومد دید نفس نمیکشه.رفتم توی حياط، جیغ زدم طبیب خبر کنید بچم نفس نمیکشه،چند دقیقه بعد رباب خانم اومد توی اتاق، بچرو ازم گرفت،به پشت کردو چندبار زد پشت بچه. من گریه میکردم.رباب خانم بچه رو داد بفلمو گفت مرده.وقتی اینو شنیدم دیگه حال خودمو نفهمیدم. بچمو بفل کردم و زار زار گریه کردم، داغ بچه خیلی سخته، طبیب که اومد معاینه کردو گفت مرده، من فقط تو سر خودم میزدم، فرستادن دنبال آقامحمد، وقتی اومد بچه رو گرفت.ناراحت بود، خلاصه بچه رو دفن کردیم، شمسی زایمان کرده بود یه پسر زایید که اسمشو گذاشتن سجاد، من خیلی خوشحال شدم که پسر زاییده چون اگر دختر بود حتما رباب خانم روزگارشو سیاه میکردروزیکه میخواستم برم دیدن بچش نذاشتن.گفتن شمسی گفته چون من تازه بچمو از دست دادم میترسه برم حسودی کنم و یه بلایی سر بچه اون بیارم.
💕@Delbarongi 💕