سلام بانو میخواستم برای خواهری بنویسم که خواهرش رو از دست داده 😔
جان من کنار آمدن با جدایی هر عزیزی آسان تر از کنار آمدن با مرگ یار هست😔🍃🍃🍃🌹🌹🌹🍃
من خودم همسرم رو از دست دادم و وقتی خبر فوتش رو شنیدم پشتم خالی شد دنیام به هم ریخت و زندگیم رنگ باخت .نذاشتم در خونه ام بنر تسلیت بزنند چون دخترم می ترسید از سیاهی .نذاشتم بیارن داخل خونه و نرفتم برای بار آخر ببینمش و نذاشتم بچه هام هم برن نگاه کنند .هیچ عکسی ازش روی در و دیوار خونه ام نیست و فقط گاهی در تنهایی عکس هامون رو توی گوشی می بینم و اشک میریزم بدون اینکه به بچه ها نشون بدم حتی نذاشتم دخترم با جماعت سر خاک بره و بعد از چند روز فقط خودمون سه تایی رفتیم چون نمی خواستم دلسوزی بقیه رو نسبت به خودم و بچه هام ببینم الان هم سر مزارش پنجشنبه ها نمیرم تا دیگران ببینند ،جمعه ها در خلوت میریم حتی موندن توی اون خونه برامون عذاب آور بود پس خونه رو فروختیم و جای دیگه ساکن شدیم شاید خانواده اش از من ناراحت شدند ولی اصلا به روم نیاوردند چون درد من با اونا فرق داشت خواهرش یا برادرش سرگرم زندگی خودشان هستند و هر از گاهی هم یاد برادرشان می افتند ولی ما لحظه به لحظه خاطراتمون زنده میشه حتی رفت و آمدم رو با خانوادش کم کردم تا هم حرف و حدیثی پشت سرم نباشه و هم طاقت دیدن اون جمع بدون همسرم رو ندارم همسر عزیزی که تمام وجودم و ثروتم رو به پاش ریخته بودم الان هم در خلوت کلی براش خیرات میکنم و نماز و روزه گرفتم و رد مظالم دادم ولی گاهی حتی به بچهها هم نمیگم.
ولی با همه اینها اگه روزی یه آقای خیلی خوب و مومنی مثل جاری شما پیدا بشه سعی میکنم باهاش ازدواج کنم چون تنهایی خیلی سخته خیلی.....
💕@delbarongi💕
سلام فاطمه جان شرمنده من خیلی سر این پیام قلبم دردگرفت داشتم دیگه سکته میکردم تورو خدا بکسی بر نخوره
🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃
خوب راس میگم دیگه😔
اون دختر خانم که دو ران عقد جداشه
باید بهش بگم دخترم عقلت کجابود اگر طرف قبول نکرد کاری که کرده گردن بگیره چون دیده شما از حق و حقوق شرعی و عرفی و قانونی خودت که بی خبری هیچ عقلتم نمیرسه به بزرگترتم چیزی نمیگی که اون بیاد بزنه دهنه مردک بی غیرت
آخه بچه جون چرا فکر میکنید بزرگترا دشمنن و شماهم گناه کردی البته اشتاباه کردی ولی گناه که نبوده حالاهم پیش اومده وقتی بدونه در جریان گذاشتن بزرگترت جداشدی این بده
مردک بی غیرت که حیف اسم مرد روش بذاری که حاضر نیست کار خودشو گردن بگیره دیده شما پشت وپناه نداری پس چه بهتر که بی ارزشت کنه و تو رو با مشکلت که اصلا گردن اونه تنها گذاشته و حتی حاضر نشده جوابگوباشه
ای خدا من و از دست این دخترای سرخود و عقل کول که فکر میکنن خودشون فقط حالیشونه و بزرگترم حرف مفت میزنه بکش راحتشم انقدر حرص نخورم😡😡
آخه بچه جون پاشو برو به بزرگترت بگو بعدم باید بری پزشکی قانونی سند بگیری که کاره این پسره بوده که نتونه فردا پس فردا تهمت بهت ببنده
بعدم برین شکایت و حق و حقوقت که آبرو پاک دامنیته رو بگیری ازون بی وجدان بی غیرت که اگه دوزار غیرت داشت با تو که یه روزی ناموسش بودی طوری رفتار میکرد که دوست داره با خواهرش رفتار بشه
ای خدا من دوباره حرص خوردم
ده پاشو برو تا دیر نشده بچه
دق ام دادید بخدا شما دخترای کم عقل😓☹️
منم مذهبیم بشدتم خانواده دارو آبرومند
اتفاقا بخاطر آبروتم که شده باید ثابت بشه که گناه نکردی و دامنت پاکه عزیزم
برو تادیر نشده شکایت کن و اسم بد و تهمت رو از خودت دور کن
💕@delbarongi💕
تنها فرزندم زهرا و تنها يادگار حاج مهدي در تب مي سوخت و تلاش هايم براي پايين آوردن دماي بدنش اثري نداشت. ....
🍃🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃
نگران بودم. اگر بلايي سرش مي آمد، خودم را نمي بخشيدم.
بالاي سرش نشستم و قدري قرآن خواندم. در همين حال قسمتي از پارچه اي كه روي جنازه ي همسرم انداخته بودند و چند نفر با خواست خدا به وسيله ي تبرك جستن به آن پارچه شفا يافته بودند، افتادم. پارچه را آوردم و كنار زهرا خوابم برد. در عالم رؤيا ديدم حاج مهدي در كنار بستر زهرا نشسته و او را بغل گرفته است. او مرا از خواب بيدار كرد و با لبخندي گفت: «چرا اين قدر ناراحت هستي؟» گفتم: «زهرا تبش پايين نمي آيد، مي ترسم بلايي سرش بيايد.»
حاج مهدي گفت: «ناراحت نباش. زهرا شفا پيدا كرده و ديگر تب ندارد.» از خواب بيدار شدم. به اطرافم نگاه كردم. كسي نبود. دست بر پيشاني زهرا گذاشتم، تب نداشت. آري او شفا يافته بود.
راوي : همسرشهيدحاج مهدي طياري
#یادشهداباذکرصلوات
💕@delbarongi💕
سلام
من مریمم و 17سالمه
اوایل کرونا پدر و مادرم رفتن مشهد اما من چون نهم بودم امتحانا نهایی بود نرفتم اونا تصادف کردنو عمرشونو دادن به شما🍃🍃🍃🌸🍃🌸
فقط داداشم موند🙂
من وقتی فهمیدم غش کردم تا یه هفته هوش می اومدم نگاشون میکردم گریه میکردم دوباره بهم ارامش بخش میزدن خوابم میکردن
1ماهی گذشت کل فامیل داغون بودن خودمو با داداشم سرگرم کرده بودم شب بغلش کرده بودم صب بیدار شدیم دیدیم داداش6سالم ایست قلبی کرده دنیا پیش چشام تار شد
من سرقبر شون میگفتم بر کدومتون گریه کنم مامانم!!!
بابام!!!
داداشم!!!
آبجیم!!!
من نمی تونستم نفس بکشم خیلی بد بود خداروشکر گذشت
بدتر از اون نگهداری من
کل وسایل خونمون رو فروختن عموم و زنش رفتن تو خونه پدرو مادر من زندگی میکنن
پدر بزرگ و مادبزرگام همو قبول ندارم
میرم خونه اینا از اونا بد میگن
میرم خونه اونا از اینا بد میگن
تمام اموال پدر منو برداشتن بین خودشون تقسیم کردن بعدشم میگن ما برا مریم نگه داشتیم😏
هرکس تو آشنا ها منو می بینه دلش برا من می سوزه نمی تونه خودشو کنترل کنه میزنه زیر گریه ببینید من چی کشیدم
خیلی درد داره تورو مزاحم بودنن کسایی که چندسال پیش تاج سرشون بودی
من یه جووونم غرور دارم شما بگید این انصافه دیشب تولد پسر عموم بود همه رفتن رستوران تولد منو گذاشتن خونه خالم اونم خاله ای که همش ازش بد میگن
شما بگید این انصافه؟؟؟ من گشنه پیتزا و سوخاری نبودم من دلم به حال یتیمی خودم سوخت چرا نباید منو می بردن لامصبا شما که همه اموال بابا منو بالا کشیدین یه رستوران رفتین من نبریدن!! مگه چقدر میشد؟؟؟
یه خانم تو روضه من برده تو اتاق دخترش میگه هرکدوم از مانتوهاشو میخوای بردار 😭😭😭
من ادمی بودم همه انگشت به دهن می موندن از لباسام
میدونی درد واقعی کجاست وقتی که اعتراض کنی و کتک بخوری
یه بار سر اینکه چرا برام لباس عید نخریدن خیلی داد و بیداد کردم گفتم همه اموال پدر منو برداشتین عموم چنان زد تو گوشم
گوشم سوت کشید بهش گفتم تنم پدرمو توگور لرزوندی بچه یتیم دیدی بی کس کار دیدی
خیلی پیشمون شد هعی میخواست عذر خواهی کنه. رفتم تو اتاقم در بستم مادربزرگم حالش بد شد اورژانس اوردن بابا بزرگم فشارش رفت بالا منم نشستم بلند بلند گریه کردم و بابامو صدا میزدم اونوقت عموم رفته برا من لباس عیدی خریده خدایی بگید من می تونم این لباسارو که بهاش سیلی بود رو بپوشم
خدا میدونه الان دارم چی اشکی می ریزم
من خیلی تحت فشارم اینا اول هارت و پورت میکنن بعد پشیمون میشن واقعا خسته شدم میخوام فرار کنم
💕@delbarongi💕
سلام وعرض روز بخیر .خدمت اون دختر خانمی که در دوران عقد رابطه داشتن🍃🍃🌹🍃🌹🍃
و جدا شدن عرض کنم عزیزم شما خدای نا کرده کار خلاف شرع که انجام ندادین که الآن ناراحت باشین بابت انجامش . بعد از این هم ان شاألله به خواستگار های بعدیتون صادقانه بگین . از این موقعیتتون به عنوان یه سنگ محک استفاده کنید که ببینید طرف مقابلتون آدم منطقی هست یا نه؟ که ان شاألله باشه.ان شاالله عاقبت بخیر بشیم التماس دعا یا علی.
💕@delbarongi💕
💕دلبرونگی💕
🍃🍃🍃💕🍃💕🍃 روزگارمان وصل خدا باشد و بس❤️ 🍃🍃🍃🍃💕🍃💕🍃
🍃
عصرتون دلبرررررونه😍🌹💕
.
💕دلبرونگی💕
سلام عزیزم خسته نباشید بااین کانال خوبتون واقعا خیلی عالیه من که اززندگیم خسته شده بودم نمیدونم چطور
🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃
من وهمسرم ۱۳سال پیش عاشق هم شدیم جوری که همدیگرو خواستیم چون که فامیل بودیم همه فهمیدن امامادر شوهرم موافق ازدواجمون نشد.خانواده منم که دیدن این راضی نیست اوناهم راضی نشدن.خلاصه ماهمدیگرو چون خالصانه وعاشقانه میخواستیم نتونستیم همدیگرو فراموش کنیم من که ازترسم کلا کشیدم کناراما همسرم ازهمه چی گذشته بود جلوی همه هم وایستاد هرکدوممون یه شهردیگه بودیم شب وروز توشهرما بود گریه میکرد.بزرگای فامیل ومیفرستاد امامنم قبول نمیکردم به خاطرش مامانش.چندماهی گذشت دوباره باواسطه باهام ارتباط گذاشت ازشهرخودشم رفته بود یه شهردیگه خونه ومغازه گرفته بود آخه بااین که اونموقع۲۴ سالش بود وضعیت مالی خیلی خوبی داشت.خلاصه به ماه محرم نزدیک بودیم قسم خورد که ازدواج کنیم ببرمت پیش خودم تا خانوادمم نبینی منم به مامانم گفتم مامانم دعوام کردکه اینهمه خواستگار داری چرا خودت واسه کسی کوچیک میکنی که مادرش نمیخواد. اما همسرم خودش وبه آتیش ومیزد بیاباهم فرار کنیم منم چون میترسیدم قبول نکردم گفتم بایدخانواده هامون راضی باشن اونم گف ازامشب توشهرتونم تا ۳شب اومدی هیچ نیومدی باماشین میرم زیریه ماشین بزرگ به حضرت ابوالفضل قسم خورد گف یه شهردیگه هم رفتم نتونستم فراموشت کنم گناهم چیه آخه دوستت دارم بیا بریم زندگیمون شروع کنیم بعددوشب که توخیابون ما بودهیجاهم نمیرفت. تصمیم وگرفتم استخاره کردم خیلی خوب اومد رفتم باهم زندگیمون وبسازیم وقتی صب رفتیم بعدظهر همه فامیل مطلع شدن داشتیم میرفتیم همون شهری که خودش تازه مستقل بود.خواهرشوهرم زنگ زد نمیدونم یه نیم ساعتی حرف زدن ازپیش منم رفت تاچیزی نشنوم اومدگف الان باید بریم شهرخودم خونه خواهرم تاعقدکنیم بعد بریم من بدبختم دیگه راه چاره ای نداشتم خلاصه اومدیم واسم عروسی گرفتن مادرشوهرم هم دیگه حرفی نزداما شوهرم میگف عروسی میکنیم بعدعروسی مادیگه باهیچکس کاری نداریم میریم واسه خودمون زندگی کنیم گفتن تا۱ماه باشین پیش خانوادت تا با خانواده همسرت آشتی کنید بعداخه من ته تغاری خانواده ام بودتا۱ماه نشده اوناهم دعوتمون کردن آشتی کردیم ۱ماه من شد۲سال موندم تویه اتاق مادرشوهرم بماندچه عذابهایی کشیدم چه رنج هایی دادواسم اما من انقد خوب بودم اونم ازمن خوب بودن ویادگرفت بعدطبقه بالا رواجاره داده بودن مستاجررفت من وفرستادن طبقه بالا.پسراولم به دنیااومد حامله شدم وظیفه کارکردن درپایین وداشتم مهمون میومد بایدپایین بودم آما جاری هام اصلا کارنمیکنن فقط واسه تفریح وشام میان ومیرن خواهرشوهر ام هم همینطور.مادرشوهرم مریض بشه فقط من بودم برسم پدرشوهرم مریض بشه فقط منم .خداشاهده هرسال واسش روزمادر گرفتم روزپدر گرفتم همشون هم دعوت کردم شام ۵سالی انقدخوب بودم وقتی بچه دومم به دنیااومد باخواهرشوهرم باهم تویه سال بچه هامون به دنیااومد اون از۷سال ازمن هم بزرگتر.چطور لوسش میکردن توکارنکن تازه زایمان کردی وفلان اما به من برسه میگه وظیفه هست یواش یواش کمردرد گرفتم اما فقط توسر بیچاره همسرم خالی میکنم اونم میگه نروپایین کارنکن میگم تومن وبدبخت کردی خلاصه گذشت الان بجه هام بزرگ شدن دیگه خیلی اذیت میشم اینجابمونم یه روز این میاد فرارمیکنن پایین یه روزیکی دیگه میاد میرن پایین نه میتونم به تربیتشون برسم نه به درسش خودم تازگی ها فشارگرفتم قرص فشارمیخورم.همسرمم ۲سال میگه خونه میخرم بریم امانمیدونم تامیگه خونه میخوام بخرم چیکارمیکنن منصرف میشه .الان مهرماه به من گف وسایلا مون وجم کن میرم خونه بخرم بریم دیگه اعصاب ندارم.الان میگم نمیخری میگه چه خونه ای اینجام.من با شوهرم خیلی خوب هستم عاشقانه هم همدیگروخواستیم ومیخواییم امااین روزا دیگه اعصاب ندارم اینجا بمونم بچه هام اذیتم میکنن مادرشوهرم هم کاری کرده شوهرم نمیزاره بیرونم بریم خودش اگه برد میبره نبرد دائم خونه ایم امااگه مادرشوهرم نباشه میگه بچه هاروبرداربرین بیرون.خلاصه ببخشیدطولانی شد من چیکارکنم همسرم یه خونه بگیره بریم تازندگیم اینهمه عذاب نکشم
اینم بگم چندماهی هم شده به خاطر اینکه بچه هام شلوغه میرن پایین مادرشوهرم غرمیزنه همه جارو کثیف کردن مجبورم برم تمیز کنم درحالی که اون یکی نوه هاش بیاد صداشم درنمیاد خودش تمیز میکنه میرن حیاط بازی کنن دادوبیداد علکی میکنه همسر خودمم خسته شد ازدست کارای مامانش اما به روش نمیاره منم که فشارگرفتم فقط توسرهمسرم خالی میکنم باهاش قهرمیشم راضی نمیشم بیاد خونه دلم انقد ازش شکسته اما اونم بیچاره فقط توسکوت وهیچی نمیگه بعد اینکه اینهمه غرمیزنم ناراحت میشم میگم آخه این وچراناراحت میکنم ازیه طرفم میگم تقسیر اینه اگه یه خونه بگیره منم خوشبخت میشم میرم خونه خودم
💕@delbarongi💕
💕دلبرونگی💕
برای خانمی که کاری کرد که مادرشوهرش به گدایی بیوفته🍃🍃🍃🌹🍃🌹 .
🍃🍃🌹🍃🌹🍃🌹
سلام دوستان
در مورد خانمی که مادر شوهرش را به گدایی واداشت.
بزرگواران همه ی ما آدم هستیم و غرور داریم. چطور می شود یک مادر یکی از عروسهایش را تاج سرش کند و دیگری را مثل برده در خدمت او بگیرد. پسر بزرگش زبان نداشت چرا باید زنش را با آنهمه وقاهت می چزاند. حتی بچه ی دختر بیچاره را هم ازش گرفتند و دادند به عروسی که خودش عرضه ی مادر شدن نداشت. واقعاً نمی توانم باور کنم که در این مملکت هنوز هم آدمهای بی شعور و شخصیت پیدا می شوند که عروس پا به ماه را بفرستند کارگری و عروس عقیم را توی خانه پروار کنند. تازه بدبخت بعد از کار از دست مادرشوهر کینه ای کتک هم می خورد آدم چقدر باید بی وجدان باشد که با عروس پا به ماه چنان رفتار زشتی داشته باشد. به نظر می رسد غلامرضا پسر خودش نبوده که با زنش هم اونطوری تا می کرده. من که می گم این خانم حق داشته چون هر کنشی واکنشی دارد. خواهر عزیز مادر شوهرت دستش از این دنیا کوتاهه. چون خودت دچار عذاب وجدان شده ای چنین خوابهای پریشانی می بینی. بی احتیاطی خودش باعث مرگش شده تو چه گناهی داری؟ مگر پسرش هم در تصادف از دنیا نرفته نکنه باعث و بانی آنهم تو بوده ای. هر هفته برایش خیرات کن و صدقه بده باشد که خدا هم اگر بخواهد از سر تقصیرش بگذرد.
خدایا پناه بر خودت
💕 @delbarongi💕