یه خاطره از جا موندن پارسالم تعریف کنم؟

پارسال چند روز مونده بود به اربعین دایی که خرمشهر بود زنگ زد پاشید بیایید اینجا صبح یه سر به شلمچه و مواکب‌ها بزنیم.... نمیخواستم باشون برم ولی بردنم! شب حرکت کردیم به سمت خرمشهر تو راه ماشین ها رو که میدیدم با خودم میگفتم چند درصد این افراد دارن میرن به سمت مرز؟و بعدش عراق و.... _ این عکسو همون شب تو راه گرفتم!)

اخر شب رسیدیم خرمشهر پیش دایی و صبح خیلی زود بیدار شدیم که بریم ولی توان رفتن نداشتم.... توان اینکه برم سمت مرز ولی....

کل مسیر با بغض به جاده‌ای خیره شده بودم که همه یا در حال رفتن هستن یا برگشتن))

یه بغضی داشت از درون خفم میکرد....

واقعا فشار سختی روم بود اون لحظات)

تا اینکه برگشتیم و تو راه برگشت شلمچه به خرمشهر چفیمو گذاشتم رو سرم و هندزفری تو گوشم و فقط سه تا مداحی گوش میدادم... یادم نمیره کل مسیر شلمچه به خرمشهر با گریه گذشت... یادم نمیره چقدر سخت گذشت

رفیق‌جا‌نمونی!

‌باورم نمیشد امسال حرمت رو نبینم!)

اسم بدید به نیابتتون بعد از اینجا میرم حرم مولا ابا عبدالله الحسین... یه نماز زیارت و زیارت عاشورا هدیه من به شما... https://daigo.ir/secret/4329020898 @ir_mohebin