دلگویه♡
مرد چوپانم .. چند وقتی است نی نمیزند نی اش را در آتش سوزاند.. حرفی نمیرند اصلا،، ساکت یک گوشه خیره ب
مرد چوپانم...
با دستان ترک خورده اش،
پرچین دور خانه را ترمیم میکند،
دیشب از لای همین پرچین
گرگی بره کوچکمان را درید!
هنوز رد خون لای چوبها مانده ...
آب ولرم و روغن و یک پارچه ی پاک و تمیز اینجاست..تا دستان پر زخمش را ببندم
و کودکم خواب است....
سجاده را گسترده ام
چشمم به آفتاب است،،
دارد غروب میکند.
┈┉┅━❀♡❀━┅┉┈
@Delsdaa
┈┉┅━❀🐑❀━┅┉┈
تو آزادی اگر میلی ات با من نیست
من تو را #اسیر نمیخواهم..
(یا که ماندنی از روی ترحم)
میروی، برو "در امان خدا"
من اینجا اما؛ لبریز یاد تو میمانم
هر صبح که چشم باز میکنم
دنبال پیامی از تو میگردم،،
به گمانم متوهم شده ام!
صدایت را هنوز میشنوم
چشمان پاک و معصومت از نظرم محو نمیشود..
من حتی انگار بوی تو را احساس میکنم
قلبم به چیزی جز تو گرایش ندارد
هیچ غذایی دیگر لذیذ نیست!
خوابیدن هم حرامم شده،،
و اشکهایی که انگار تمامی ندارند
کارم از غصه گذشتست..
رها کن منه لایعقل را
#مانا
روی تو را که ببینم
بخیر میشود
صبح هر روزم..
حمیدرضا عبداللهی
#صبتونبخیر
┈┉┅━❀♡❀━┅┉┈
@Delsdaa
┈┉┅━❀🗣❀━┅┉┈