eitaa logo
🇱🇧🇵🇸🇮🇷دلکده🇮🇷🇵🇸🇱🇧
306 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
11.6هزار ویدیو
131 فایل
حال دلتو♥️اینجا خوب کن ما دربرابر وقت شما مسئولیم⏲️ ما برای حال شما و‌ وقت شما ارزش قائلیم💯 اخبار موثق را از اینجا پیگیری کن✅ ✔️انتقاد،پیشنهادات: @sarbluki تبادل،تبلیغات: @M_S_1_0_2
مشاهده در ایتا
دانلود
🇱🇧🇵🇸🇮🇷دلکده🇮🇷🇵🇸🇱🇧
🏴روز ششم، روز قاسم بن الحسن(ع)... ⭕️آقای خامنه‌ای بگویید دیگر روضه حضرت قاسم(ع) نخوانند! 🔸فریاد میزد: "آقای رییس جمهور! آقای خامنه‌ای! من باید شما را ببینم." حضرت‌آقا پرسیدند: "چی شده؟ کیه این بنده خدا؟" "حاج آقا! یه بچه است, میگه از اردبیل اومده اینجا و با شما کار واجب داره." حضرت‌آقا می‌فرمایند: "بگو پسرم. چه خواهشی؟" شهید بالازاده می‌گوید: "آقا! خواهش می‌کنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم (ع) نخوانند!" حضرت‌آقا می‌فرمایند: "چرا پسرم؟" 🔹شهید بالازاده: "آقا جان! حضرت قاسم (ع) ۱۳ ساله بود که امام حسین (ع) به او اجازه داد برود در میدان و بجنگد، من هم ۱۳ ساله‌ام ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمی‌دهد به جبهه بروم هر چه التماسش می‌کنم, می‌گوید ۱۳ ساله‌ها را نمی‌فرستیم, اگر رفتن ۱۳ ساله‌ها به جنگ بد است، پس این همه روضه حضرت قاسم (ع) را چرا می‌خوانند؟» حضرت آقا دستشان را دوباره روی شانه شهید بالازاده گذاشته و می‌فرمایند: "پسرم! شما مگر درس و مدرسه نداری؟ درس خواندن هم خودش یک جور جهاد است" شهید بالازاده هیچ چیز نمی‌گوید، فقط گریه می‌کند و این بار هق هق ضعیفی هم از گلوش می‌رسد. 🔸حضرت‌آقا شهید بالازاده را جلو کشیده و در آغوش می‌گیرند و رو به سرتیم محافظانش کرده و می‌فرمایند: "آقای...! یک زحمتی بکش با آقای ملکوتی (امام جمعه وقت تبریز) تماس بگیر بگو فلانی گفت این آقا مرحمت رفیق ما است, هر کاری دارد راه بیاندازید و هر کجا هم خودش خواست ببریدش, بعد هم یک ترتیبی بدهید برایش ماشین بگیرند تا برگردد اردبیل, نتیجه را هم به من بگویید." 🔹حضرت‌آقا خم شده صورت خیس از اشک شهید بالازاده را بوسیده و می‌فرمایند: "ما را دعا کن, پسرم درس و مدرسه را هم فراموش نکن, سلام مرا به پدر و مادر و دوستانت در جبهه برسان."
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شب کربلای پنج پلاکش رو کند و پرت کرد تو کانال پرورش ماهی. گفت: چه کار داری میکنی؟! چرا پلاکت رو میکنی؟ الان تیر میخوری، مفقود میشی. گفت: «فلانی من هر چی فکر میکنم امشب تو شلمچه ما تیر میخوریم؛ با این آتیشی که از سمت دژ میاد دخل ما اومده. من یه لحظه به ذهنم گذشت اگه من شهید بشم جنازه‌ی ما که بیاد مثلاً جلوی فلان دانشگاه عجب تشییعی میشه! به دلم رجوع کردم دیدم قبل از لقاء خدا و دیدار خدا، دارم. میخوام با کندن این پلاکه، با نیامدن جنازه یقین کنم که جنازه‌ای نمیاد که تشییع بشه که جمعیتی بیاد و این شهوت رو بخشکونم.» تیر خورد و مفقود شد... مفقود شد؟ اگه مفقود شد چرا خاطره‌هاش گفته میشه؟ چی برا خدا بود و تو اَبَر کامپیوتر خدا گم شد؟ خدا یه زیر خاکی‌هایی داره که نگه داشته روز قیامت رو کنه و بگه دیدید ملائک؟ ببینید این هم جوون بوده. اونجا فتبارک الله أحسن الخالقین رو ثابت میکنه! به روایت [ ]
♥ . . . | می گویند شهدا از همین مردم عادی هستند ، اهل زمین اند نه آسمان به یقین درست است اگر اینطور نبود برای ما فرهنگ جهاد و شهادت مفهومی نداشت . شاید از بین همین هایی ڪه هر روز با آن ها زندگی می ڪنیم یڪ روزی صد ها و هــزاران_شهــید انتخاب شود ✔️ ای ڪاش عادت ڪنیم تا ڪسی زنده است ڪارهای خوبش را ببینیم → و روی خوب بودنش حساب باز ڪنیم → قدرش را بدانیم از او یاد بگیریم → و پای درس اخلاقش بنشینیم → 🌷🌷 «سربازان امام زمان در بین مردم گمنامند»
شهادت می دهند اما به "اهل درد" نه بی خیال ها فقط دم زدن از شهدا افتخار نیست باید زندگیمان حرفمان نگاهمان لقمه هایمان رفاقتمان بوی شهدا بدهد عطر بندگی خالص برای خدا .
اگر عاشق شهادتیم باید جویای آن باشیم 💔 🍃 شهادت را به بها میدهند نه به بهانه✌️ این جمله را بارها شنیدیم ولی ای کاش....😞✋ فقط ای کاش....‼️ اثرش در عمق وجودمان باشد....😔 بهترین مخلوق خدا ✨ شهید نشی میمیریاااااا😣
همه رفتند استراحت کنند... اما...😔😔
◾️تجمع بزرگ رهروان زینبی، در حرم مطهر پیام آور واقعه عاشورا به ایران 🔺از میدان امام حسن مجتبی(ع) به سمت آستان مقدس حضرت محمد هلال بن علی(ع) ◾پنج شنبه، دوازدهم محرم، ساعت ۱۷:۳۰
✅هفت مصیبتِ شام از زبان امام سجاد علیه السلام... ✍️از امام سجاد علیه السلام پرسیدند:‌ سخت ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟در پاسخ سه بار فرمودند: الشّام، الشّام، الشّام... امان از شام ! در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر ، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود: ▪️1.ستمگران در شام اطراف ما را باشمشیرها احاطه کردند و بر ما حمله می‌نمودند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل می‌زدند. ▪️2.سرهای شهداء را در میان هودج‌های زن‌های ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمویم عباس(علیه السلام) را در برابر چشم عمه‌هایم زینب و ام کلثوم(علیها سلام) نگه‌داشتند و سر برادرم علی اکبر و پسر عمویم قاسم(علیه السلام) را در برابر چشمان خواهرانم سکینه و فاطمه می‌آوردند و با سرها بازی می‌کردند، و گاهی سرها به زمین می‌افتاد و زیر سم سُتوران قرار می‌گرفت. ▪️3.زن‌های شامی از بالای بام‌ها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامه‌ام افتاد و چون دست‌هایم را به گردنم بسته بودند نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامه‌ام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند. ▪️4.از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و می‌گفتند: «ای مردم! بکُشید این‌ها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند؟!» ▪️5.ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را در خانه یهود و نصاری عبور دادند و به آن ها می‌گفتند: این‌ها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را (در خیبر و خندق و ...) کشتند و خانه‌های آن‌ها را ویران کردند . امروز شما انتقام آن‌ها را از این‌ها بگیرید. ▪️6.ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آن ها مقدور نساخت. ▪️7.ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شب‌ها از سرما، آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن، همواره در وحشت و اضطراب به سر می‌بردیم... 📚برگرفته از:‌‌ تذکرة الشهداء ملاحبیب کاشانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا