10.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کمی زرنگتر باشیم!
شهدا هم اهل زد و بند بودند ولی کمی زرنگتر و متفاوتتر از ما؛ اهل لابی و پارتی و التماس به این آقا و آن خانم و ره صدساله را یک شبه رفتن بودند، ولی نه چون مایی که گیر کرده باشیم در همین دنیا! مثلا میرفتند نزد بیبی زینب؛ نزد رهگشا حضرت ابوالفضل؛ نزد سردار، نزد فرمانده، نزد سرباز، نزد سهساله، نزد نوجوان، نزد مولا... امیدشان جز به عاشورائیان نبود! و در محفلی اینچنین در چنین روز و شبهایی که بارشان را میبستند و آماده میشدند، جز توجه به دوست هیچ نمیدیدند! چه مسرورانه رزق شهادت را برنده میشدند! و چه مشعوفانه به عاشورائیان پیوستند! ما نیز کم نمیخواهیم! رمز این کاروان: #اشک
پ.ن: برای همدیگر[با زبانی که با آن گناهی نکردهایم] رزق شهادت طلب بکنیم که دعای مؤمن برای مومن، مستجاب خواهد شد.
#عاشورای_سیاسی
#مدافعان_حرم
#راز_شهادت
#مکتب_عاشورا
#رزق_شهادت
#زد_و_بند_واقعی
اقا حامد سال ها تو هیئت فاطمیه (س) طالقانی تبریز به عزاداری مشغول بود.◾️
وقتی ایام #محرم می شد یکی از چرخ های مخصوص حمل باندها رو برای خودش بر میداشت و وظیفه حمل اون چرخ رو به عهده میگرفت.👌
با عشق و علاقه خاصی هم این کار رو انجام می داد. وقتی عاشورا می شد برای هیئت چهار هزار تا نهار میدادیم که حامد منتظر می شد همه کم کم برن...🚶 تا کار شستن دیگ ها رو شروع کنه... با گریه و حال عجیبی شروع به کار می کرد...😭
بهش میگفتن آقا حامد شما "افسری" و همه میشناسنتون بهتره بقیه این کارو انجام بدن.
می گفت: "اینجا یه جایی هست که اگه سردارم باشی باید شکسته شوی تا بزرگ بشی"☝️
و همینطور می گفت: " شفا تو آخر مجلسه، آخر مجلسم شستن دیگ هاست و من از این دیگ ها حاجتم رو خواهم گرفت "🕊
که بالاخره اینطور هم شد.
شهید مدافع حرم حامد جوانی🌹
کشتی نجات_7.mp3
14.11M
#کشتی_نجات ۷
دقیقاً شبیه اصحابِ عاشورا ،
که به مقامِ سیّدالشهدا رسیدند...
امروز، عاشورایِ توست‼
و رسیدن به مقامِ امام، برای تو هم، ممکن است.
امـــــا...
این رسیدن شرط دارد ❌
تو حتماً امتحان میشوی.
🇱🇧🇵🇸🇮🇷دلکده🇮🇷🇵🇸🇱🇧
🏴روز ششم، روز قاسم بن الحسن(ع)...
⭕️آقای خامنهای بگویید دیگر روضه حضرت قاسم(ع) نخوانند!
🔸فریاد میزد: "آقای رییس جمهور! آقای خامنهای! من باید شما را ببینم."
حضرتآقا پرسیدند: "چی شده؟ کیه این بنده خدا؟"
"حاج آقا! یه بچه است, میگه از اردبیل اومده اینجا و با شما کار واجب داره."
حضرتآقا میفرمایند: "بگو پسرم. چه خواهشی؟"
شهید بالازاده میگوید: "آقا! خواهش میکنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم (ع) نخوانند!"
حضرتآقا میفرمایند: "چرا پسرم؟"
🔹شهید بالازاده: "آقا جان! حضرت قاسم (ع) ۱۳ ساله بود که امام حسین (ع) به او اجازه داد برود در میدان و بجنگد، من هم ۱۳ سالهام ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمیدهد به جبهه بروم هر چه التماسش میکنم, میگوید ۱۳ سالهها را نمیفرستیم, اگر رفتن ۱۳ سالهها به جنگ بد است، پس این همه روضه حضرت قاسم (ع) را چرا میخوانند؟»
حضرت آقا دستشان را دوباره روی شانه شهید بالازاده گذاشته و میفرمایند: "پسرم! شما مگر درس و مدرسه نداری؟ درس خواندن هم خودش یک جور جهاد است" شهید بالازاده هیچ چیز نمیگوید، فقط گریه میکند و این بار هق هق ضعیفی هم از گلوش میرسد.
🔸حضرتآقا شهید بالازاده را جلو کشیده و در آغوش میگیرند و رو به سرتیم محافظانش کرده و میفرمایند: "آقای...! یک زحمتی بکش با آقای ملکوتی (امام جمعه وقت تبریز) تماس بگیر بگو فلانی گفت این آقا مرحمت رفیق ما است, هر کاری دارد راه بیاندازید و هر کجا هم خودش خواست ببریدش, بعد هم یک ترتیبی بدهید برایش ماشین بگیرند تا برگردد اردبیل, نتیجه را هم به من بگویید."
🔹حضرتآقا خم شده صورت خیس از اشک شهید بالازاده را بوسیده و میفرمایند: "ما را دعا کن, پسرم درس و مدرسه را هم فراموش نکن, سلام مرا به پدر و مادر و دوستانت در جبهه برسان."
#شهید_مرحمت_بالازاده