میگوید و میگوید و میگوید . .
و میشنوم و میشنوم و میشنوم . .
از چه میگوید و از چه میشنوم .؟
روضهخوان میگوید و من میشنوم . .
از مادر میگوید و بغض میکنم ؛ میگوید و طاقتم طاق میشود ؛ میگوید و میشکنم .!
از چه بغض میکنم .؟
از مادرِ پشت در ؛ از مادرِ پهلو شکسته .
از مادرِ میان کوچه ؛ از داغ محسن .
از چه طاقتم طاق میشود ؟
از دستان بسته علی ؛ از اشک حسین .
از بغض زینب ؛ از غریبی حسن .
از حسن میانِ کوچه و آن خاطرات تلخ و به یاد ماندنی ، مگر چند سال داشت برای آن اتفاق پیشِ چشمش ؟
از چه میشکنم ؟
از پرپر شدن نگار علی پیش چشمش .
از صورت کبود مادر ؛ از میخ در .
از بغض حسن ؛ از تشیع غریبانه .
از غریبی مولایم حیدر . .
و میسوزم از بغض روضهخوان که میگوید :
ببین میتوانی بمانی بمان . .
عزیزم ، تو خیلی جوانی بمان .!
- دِلـخُوشیم -
دستش از روی سرم رد شد و . . .
بر مادر خورد ،
بر مادر خورد ،
بر مادر خورد ،
چیکشید امامحسن ، چیکشید امامحسن . .
'' مردک پست که عمری نمک حیدر خورد
نعره زد بر سر مادر به غرورم برخورد
ایستادم به نوک پنجهی پا اما حیف
دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد
هرچه کردم سپر درد و بلایش گردم . .
نشد ای وای که سیلی به رخش آخر خورد
آه زینب تو ندیدی ، به خدا من دیدم ،
مادرم خورد به دیوار ولی با سر خورد
سیلی محکم او چشم مرا تار نمود
مادر از من دو سه تا سیلی محکمتر خورد
لگدی خورد به پهلوم و نفس بند آمد
مادر اما لگدی محکم و سنگینتر خورد
حسن از غصه سرش را به زمین زد، غش کرد
باز زینب غم یک مرثیه ی دیگر خورد . .
قصه ی کوچه عجیب است مهاجر اما ،
وای از آن لحظه که زهرا لگدی از در خورد ''
[ بمیریم با این چند بیت ؟ ]
- دِلـخُوشیم -
با صدای گریه ات هر بار هق هق می کنم ،
خوب شو جان علی، با رفتنت دق می کنم .
- دِلـخُوشیم -
هیچ کس باری ز روی شانه هایت برنداشت ،
فاطمه ای کاش اصلا خانه ی ما در نداشت .
- دِلـخُوشیم -
زیر چادر دست بر پهلو بگیر اما بمان ،
باشد اصلا دست بر زانو بگیر اما بمان .
- دِلـخُوشیم -
تو زمین خوردی علی افتاد از پا ناگهان ،
جان حیدر راه اگر دارد بمانی، پس بمان .