eitaa logo
دل‌نوشت
229 دنبال‌کننده
377 عکس
166 ویدیو
5 فایل
همیشه نوشتن حالم را خوب کرده است بی‌آنکه حواسم باشد.امیدوارم خواندن نوشته‌هایم حال شما را هم خوب کند،بی‌آنکه حواستان باشد. دکتری‌تخصصی‌تاریخ‌تشیع.مترجمت.استانبولی 📚کتاب‌‌‌ها: گفتگوهایی‌درباب‌الهیات‌.علوی‌گری‌بکتاشی‌گری. ✍🏻 زهراکبیری‌پور @z_kabiri
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از دل‌نوشت
▪️روایت اول: از دامن زن مرد به معراج می‌رود همسرش را از شک نجات داد. از تردیدی که نزدیک بود مرد را تا لبه‌های دوزخ بکشاند؛ دوزخِ بی‌ حسین بودن. دلِ ‌مرد را یک‌دله کرد، با یک تلنگر؛ «تو را چه شده زهیر؟! پسرِ رسول خدا(ص) تو را دعوت کرده و تو رد می‌کنی؟!» نهیبِ بانو، مرد را از جا کنده و از دودلی جدا کرد. از خیمه‌ی حسین(ع) که برگشت، همه‌ی وجودش را شوقی غریب پر کرده بود. «آقا، چیزی به شما گفته؟ وعده‌ای داده که این‌طور سر از پا نمی‌شناسی؟!» مرد درحالی‌که چشمانش می‌درخشید، گفت: «آقا فرمودند: جانت در راهِ ما فدا خواهد شد.» *** سلام بر تو ای بانوی زهیر بن قین که هر سال شب اول محرم یادت در دل‌هایمان زنده می‌شود. سلام بر آن لحظه‌ای که همسر خود را به بهشتِ با حسین بودن تشویق کردی. سلام ما، از ایرانِ چهارده قرن بعد از آن روز تو، به ایمان و معرفت و شهامت زنانه‌ی تو که هر سال در ماه محرم، ستایشش می‌کنیم. دعا کن ما را بانوی زهیر! دعا کن ما هم کربلایی شویم آن‌گونه که تو شدی. ✍🏻 زهرا کبیری پور پ.ن: ... فقالت له زوجته: -و هیَ دیلم بنتُ عَمر- سبحان الله! ایبعَثُ‌ اِلیکَ ابن رسول الله ثمّ لا یأتیه؟!... منبع: زهره یزدان‌پناه، زنان عاشورایی، نشر موعود عصر، صفحه ۱۲۷. @Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از دل‌نوشت
روایت دوّم: نامی که تا معراج رفت آیا شما یادش داده بودید که در مقابل اسم حضرت زهرا(سلام الله علیها) ادب کند؟ و تمام زندگی‌اش را با همان ادب بخرد؟ که بعدها وقتی قرار است صدای اباعبدالله(علیه‌السلام) در دشت بپیچد که «اَما مِن ذابٍّ یذبّ عَن حرمِ رسول الله؟!» تمام وجودش بلرزد؟! این صدا را تمام آن چند هزار نفر شنیدند؛ اما فقط پسرِ‌ شما مثل ابرِ ‌بهار اشک ریخت. فقط او کفش‌هایش را به گردن انداخت و با اسبش تا خیمه‌ی امام حسین(علیه‌السلام) تاخت. فقط او سرش را پایین انداخت و آرام گفت: «هَل تَری لی مِن توبه؟!» شما یادش داده بودید این‌قدر آزاداندیش باشد؟! چه فرقی می‌کند، وقتی شما اسم او را حرّ‌ گذاشتید، همین کافی بود. راستی آن‌ روز که اسم پسرتان را انتخاب می‌کردید، هیچ فکرش را کرده بودید که یک روز اباعبدالله(علیه‌السلام) بر بالین بی‌جان او بگوید: مادرت چه اسمِ خوبی برایت گذاشته؟! «انت الحرّ کما سمّتک امّک؛ حُرّاً فی الدّنیا و الآخره» *** سلام بر تو ای مادرِ حرّ بن یزید ریاحی! سلام بر آن دامانی که مسیر معراج شد. سلام بر تو بزرگ بانو که حریّت را به حرّ آموختی. ✍🏻زهرا کبیری پور منبع: طبری، محمد بن جریر، تاریخ‌الأمم و الملوک(تاریخ طبری)، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۳۸۷، جلد ۵، صفحه‌ی ۴۲۸. @Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از دل‌نوشت
روایت سوم: بانوی حاجت‌روا شده تا صدای رجز عبدالله در دشت پیچید، با تمام وجود ذوق کردی و دلت را با جمله‌ی «بأبی أنت و أمی عبدالله! در راه پسر رسولِ خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) مقاومت کن.» محکم‌تر کردی. عبدالله نیز حتما صدای تو را شنیده بود که اینگونه به قلب دشمن زد؛ اما نمی‌دانست که تو تاب نخواهی آورد و نیزه به دست وارد معرکه خواهی شد. حتما امام را هم ندیده بودی که خودش را به تو رسانده‌ تا بگوید: «خدا به شما جزای خیر دهد، جهاد بر زنان واجب نیست، به خیمه برگردید.» اما تو در وسط معرکه بودی که ناله‌ی آخر همسرت را شنیدی و حتما از همان‌جا خودت را به بالین او رسانده و گفتی: «بهشت بر تو گوارا باد عبدالله، کاش خدا من را نیز همنشینِ تو کند.» دعایت را چگونه بر زبان آوردی که به این زودی روا شد؟! و هنوز جمله‌ات تمام نشده، غلامِ شمر عمود آهنی‌ را بر فرق تو نشاند و وسیله‌ی اجابت دعایت شد و تو را به عبدالله رساند. *** سلام گرم ما بر تو باد ای بانوی عبدالله بن عمیر! سلام بر تو، که خون‌ عاشقت با خون معشوق به هم آمیخت و پیشِ پایِ حسین بن علی(علیه‌السلام) جاری شد. ✍🏻 زهرا کبیری پور منبع: مرضیه محمدزاده، شهیدان جاوید، نشر بصیرت، صفحه‌ی ۳٠۷_۳۱٠. @Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از دل‌نوشت
روایت چهارم: مردتر از مردان لابد به دلش برات شده بود که این شهر حرمت مهمان را نگه نمی‌دارد و خواست حرمت میزبان را نگهدارد. او همان بانویی بودی که طاقت دیدن تشنگی یک مرد غریبه را نداشت، چه برسد به آوارگی سفیر امامش ... مرد اما تنها و خسته در کوچه‌ها پرسه می‌زد. در کوچه‌های شهری که مردانش نامردی را در حق او تمام کرده بودند. با غم و غربتی که دل او را به آتش می‌کشید به دیواری تکیه داد و در همان لحظه زنی مردتر از تمام مردان آن شهر، کاسه‌ی آبی برای التیام جگر سوخته‌ی سفیر مولایش آورد. **** سلام بر تو ای بانوی نمونه‌ی کوفه. سلام بر تو و بر زنانگی نمونه‌ات که دست تمام مردانگی آن شهر را بست. دعایمان کن بانو، دعاکن مانند تو پیش قدم جاودانگی شویم. ✍🏻زهراکبیری‌پور منبع: تاريخ طبري، ج ۵، ص ۳۵٠؛ لهوف، سید بن طاووس، ص ۱۲٠. @Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از دل‌نوشت
روایت پنجم: رضایت مادر از میدان که برگشت از مادرش سؤال کرد: «آیا از من راضی هستید؟» مادر سر تا پای پسر را برانداز کرد، چقدر مسلمانی به پسرش می‌آمد. نگاهش گره خورد به چشم‌های پسر و تمام رشته‌های تعلّق مادرانه را پاره کرد. چشم‌هایش را بست و به سؤال او پاسخ داد: «به‌ خداوند سوگند که از تو راضی نخواهم شد، تا آن‌که جانت را فدای امامت کنی.» مادر وهب، تو در آن چند روزی که از مسلمان شدنت می‌گذشت، از حسین چه دیده بودی؟! به کجا متصل شده بودی که وقتی این حرف‌ها را می‌زدی؟ در دریای مهر مادرانه‌ات موج‌های تعلق تکان نمی‌خورد؟! تو از کدامین سرزمین آمده بودی که وقتی سر پسرت را به سمت دشمن پرتاب کردی، خطاب به آن‌ها گفتی ما چیزی را که در راهِ خدا داده‌ایم پس نمی‌گیریم؟! *** سلام مادرِ وهب! سلام بر تو از ایران قرن‌ها پس از عاشورا، بر رشته‌ی محبت مادرانه‌ات که با حسین پیوند زده بودی. ✍🏻 زهراکبیری‌پور منبع: ▫️ابن‌اثیر، علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر، ۱۳۸۵ق/۱۹۶۵م. ▫️طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق: محمد أبوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، ۱۳۸۷ق/۱۹۶۷م. ▫️ناظم‌زاده قمی، سید اصغر، اصحاب امام حسین از مدینه تا کربلا، قم، بوستان کتاب، ۱۳۹۰. @Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
45.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در زیر خیمه‌اش همه یک خانواده‌ایم وقتی مدار حسین است چه فرقی می‌کند زبانت چیست رنگت چگونه است ملیت در زیر بیرق حسین، جایی برای عرض اندام ندارد او کشتی نجات و چراغ هدایت است برای هر مسلمان آزاده‌ایی که در تمام دنیا سینه‌اش را برای دفاع از اسلام سپر کرده است او سلطانی است که در درگاهش شاه و گدا، پیر و جوان، زن و مرد و کوچک و بزرگ فرقی ندارند او اربابی است که غلام سفید را می‌خرد سیاه را هم برای حسین تفاوتی ندارد که گنهکاری یا نه؟! غم عزیز او آنقدر جانسوز و گداز است که به هر زبانی که به گوش برسد قلب محزون و چشم اشک‌بار می‌شوند و ما چقدر خوشبختیم که همچو آقایی ما را خریده و به درگهش راه داده است ✍🏻 زهرا کبیری‌پور@Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از دل‌نوشت
روایت ششم: هم‌سر و هم‌راه وقتی حبیب برای محک زدن تو گفت: «من به حسین نمی‌پیوندم» لابد فکرش را کرده بود که با واکنش شدید تو مواجه شود و تو درحالی‌که از شدت ناراحتی و عصبانیت اشک از چشمانت جاری شده بود، حتما نتوانستی لبخند کنج لب حبیبت را ببینی! وقتی پشتت را به حبیب کردی و گفتی: «ای حبیب، آیا سخن پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را درباره‌ی حسینش(علیه‌السلام) فراموش کرده‌ای که فرمود: این دو فرزندم آقای جوانان بهشتند و آن‌ها امام هستند، چه قیام کنند چه نکنند. نامه‌ی مولا به تو رسیده و تو را به یاری می‌خواهد، آیا پاسخ مثبت نمی‌دهی؟!» ندیدی که حبیب با این سخنان تو چه لبخند زیبایی به لب‌هایش نشسته است و حبیب نیز هنگامی که به تو اطمینان داد که در رکاب حسین تا هنگامی که محاسن سفیدش سرخ شود، خواهد جنگید، نتوانست ببیند که با این تصمیمش چه قندی در دل تو آب شده است. ام‌قاسم! خوشا به حالت که توانستی به وسیله‌ی حبیب عرض ارادتت را خدمت عزیز زهرا برسانی. همسر حبیب! تو در مولایت چه دیده بودی که بال پرواز همسرت شدی و خودت نیز به همراهش پرواز کردی، چرا که سیدالشهداء در حق تو نیز دعای عاقبت بخیری کرد. **** سلام بر تو ای بانوی حبیب بن مظاهر؛ سلام ما بر تو و بر آن دل عاشورایت که آنگونه پرحرارت همسرت را برای فدا شدن در رکاب مولایش آماده کرد؛ **** منبع: ▫️معالی السبطین، جلد ۱، صفحه‌ی ۳۷۰ و ۳۷۱؛ ▫️فرسان الهَیجا، جلد ۱، صفحه‌ی ۹۱. ▫️داستان دوستان، تألیف محمد محمدی اشتهاردی، جلد ۵، صفحه‌ی ۲۰. ✍🏻 زهرا کبیری‌پور @Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ انجمن علمی پژوهشی تاریخ معاونت پژوهش جامعه الزهراء (سلام‌الله‌علیها) برگزار می‌کند. 🔆 «گونه شناسی دیدگاهها درباره علت حضور خاندان امام حسین علیه السلام در کربلا» ❇️ استاد محترم: سرکار خانم زهرا کبیری پور(عضو انجمن علمی پژوهشی تاریخ اسلام) 🕕 زمان: یکشنبه 8 مرداد ماه 1402، ساعت 9:30 الی 11 🏬مکان: جامعه الزهرا سلام الله علیها، معاونت پژوهش، طبقه سوم، سالن نشستهای علمی 🔻حضور اعضای انجمن های علمی پژوهشی در نشستهای علمی فعالیت پژوهشی محاسبه می شود. 📌لینک ثبت نام http://forms.jz.ac.ir/f_25/ 🌐 لینک حضور مجازی: http://online.jz.ac.ir/rbhyyb897yoy/ 🌐کانال معاونت پژوهش 🆔https://eitaa.com/jz2602
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از دل‌نوشت
روایت هفتم: خواهرانه قلب شما را بیش از همه، محبت برادر پر کرده بود؛ عشق به حسین در تمام رگ‌های شما جاری بود؛ همان عشقی که با شیره‌ی جانتان به عون و محمّد نیز بخشیده بودید. شاید اگر کسی از شما می‌پرسید، عون برای شما عزیزتر است یا محمّد؟ پاسخ می‌دادید: حسین! عون و محمد نیز این را فهمیده بودند، چون از کودکی‌شان در چشمان شما جز حسین را ندیده بودند و از زبان شما فقط حسین را شنیده بودند و این کار شما و آن‌ها را برای جان‌نثاری در راه دایی عزیزشان آسان‌تر کرده بود. در خیمه بودید که خبر آوردند، عون شهید شد، محمّد هم؛ اشک‌هایتان را پاک کردید، حالا دیگر بند تعلق مادرانه‌تان پاره شده بود و شما تنها خواهرِ حسین بودید. شما از همان ابتدا نیز بیش از اینکه مادرِ عون و محمّد بوده باشید، خواهرِ حسین بودید. *** سلام مادرِ عون! سلام مادرِ محمّد! سلام بر شما و آن شیر پاکتان که دو جان‌نثار برای حسین پروراند. ✍🏻 زهراکبیری‌پور @Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گر بہ دادم نرسی می‌روم از دست حسین...!😔 ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از دل‌نوشت
روایت هشتم: ام‌بنان تا زمزمه‌ی حرکت حسین را شنیدی دست دو طفلت را گرفتی و با کاروان عمویِ پسرانت همراه شدی. مدتی بعد زمانی که از اوج گرفتن قاسم در معرکه چیزی نگذشته بود، عبدالله را به زینب سپردی و به طرف پرده‌ی خیمه رفتی، به این می‌اندیشیدی که چطور به رفتن قاسم رضایت داده‌ای؟! گویی نیرویی ماورائی وجود داشت که قلبِ تو را محکم نگه داشته بود تا زمانی که نعل‌های تازه بر پیکر سیزده ساله‌ات می‌تاخت تو جان ندهی. فکرت به شب گذشته رفت، که قاسم در برابر پرسش عمو گفته بود، شهادت برایش از عسل شیرین‌تر است. این جمله را پسرِ سیزده‌ ساله‌ی تو گفته بود، همان پسری که پایش به رکاب نمی‌رسید. همانی که زره برای قامتش خیلی بزرگ بود. این دو پسر از همان ابتدا، هواییِ عمویشان بودند و همین باعث شد که عبدالله دست‌های زینب را رها کند و سراسیمه خودش را به عمویش برساند تا دستانش را سپرِ عمو کند. آن نیروی ماورائی این بار نیز قلبِ تو را محکم نگه داشته بود تا از هم نپاشد. به گمانم این نیروی ماورائی دستان امام حسن(علیه‌السلام) بود که بر روی قلب تو قرار گرفت و تو را آرام کرد. شاید آن هنگامی که از مدینه خارج می‌شدی فکرش را هم نمی‌کردی که یک روزی بدون فرزندانت دوباره به این شهر برگردی. ✍🏻 زهراکبیری‌پور *** سلام مادرِ قاسم؛ سلام مادرِ عبدالله؛ سلام بر تو که باغبان گل‌های امام حسن(علیه‌السلام) بودی و آن‌ها را با عطر حسینی پرورش داده بودی. سلام بر آن قلب بزرگت که داغدیده‌ی داغ دو پسر شد. منبع: سماوی، محمد بن طاهر، ابصارالعین فی انصار الحسین(ع)، صفحه‌ی ۲۲۴. @Delneveshteeee