eitaa logo
Dₑᵥᵢₗ'ₛ ₐdᵥₒcₐₜₑ
101 دنبال‌کننده
136 عکس
3 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
او مردی کنترلگر و وابسته بود که به هر نحوی میخواست کامیلا را مال خود کند و مهم نبود چند بار کامیلا او را رد کند و نادیده بگیرد.) خاندان دی‌پیِترو، مطابق سنت خانوادگی، کامیلا را از نوجوانی تحت آموزش‌های گسترده قرار دادند: حقوق،مذاکره و چانه‌زنی،تحلیل سیاست‌های جنایی،و ساختارهای قانونی مرتبط با فعالیت‌های مافیایی. به‌مرور، توانایی تحلیلی بالای او، رفتار سرد و تمرکز بی‌وقفه‌اش، او را به فردی قابل‌اعتماد و درعین‌حال هولناک تبدیل کرد. کامیلا از بیست‌سالگی وارد حوزهٔ حقوق شد و در مدت کوتاهی، به وکیل رسمی خانواده تبدیل گشت. شهرت کامیلا تنها به مهارت حقوقی او محدود نبود. آنچه او را به چهره‌ای بحث‌برانگیز تبدیل کرد، بی‌طرفی گزینشی و غیرقابل‌پیش‌بینی بودنش بود. او گاهی به‌شکل بی‌چون‌وچرا از خاندان دی‌پیِترو دفاع می‌کرد؛ اما در پرونده‌های دیگر، برخلاف انتظار، از طرف مقابل پشتیبانی می‌نمود و با استدلال‌های دقیق و ضربه‌زننده، رأی را به نفع کسی صادر می‌کرد که هیچ‌کس انتظارش را نداشت. به همین دلیل، در محافل جنایی و قانونی ناپل، لقب «وکیل مدافع شیطان» را به او دادند—چراکه معلوم نبود چه کسی در هر پرونده، “شیطان” واقعی از نظر اوست. این رفتار، اگرچه او را به چهره‌ای کاریزماتیک و تأثیرگذار تبدیل کرد، اما هم‌زمان بی‌اعتمادی و خشم بسیاری از خاندان‌های جنایی را برانگیخت. در سنین سی‌سالگی، کامیلا به یکی از قدرتمندترین چهره‌های حقوقی زیرزمینی جنوب ایتالیا بدل شده بود. در چند پروندهٔ مهم، با دفاع‌های بی‌رحمانه‌اش علیه خاندان کاستلانِزا—که رقیب دیرینهٔ خاندان دی‌پیِترو بودند—ضربات سنگینی به آن‌ها وارد کرد. بااین‌حال، غیرقابل‌پیش‌بینی بودن او، حتی نسبت به خاندان خودش، باعث شد هردو طرف او را تهدیدی بالفعل بدانند. او به‌صورت رسمی و غیررسمی، از جایگاهی برخوردار بود که در بسیاری موارد تعیین‌کنندهٔ مرگ یا زندگی افراد می‌شد. در سال 2004، زمانی که 34 سال داشت، کامیلا هدف عملیاتی برنامه‌ریزی‌شده از سوی خاندان کاستلانِزا قرار گرفت. در یک شب کاری، هنگام خروج از دفترش، چند فرد مسلح کمین کرده و به او شلیک کردند. سه گلوله به ناحیهٔ قفسهٔ سینه‌اش اصابت کرد و علت اصلی مرگش گشت. انها بدن مجروح کامیلا را به دفتر کارش بازگرداند و ساختمان را آتش زدند. علت مرگ او در گزارش رسمی شلیک به قفسه سینه و سوختگی شدید ذکر شده است.
༶•┈୨♡୧┈•༶ 私は確信したい。人間は恋と革命のために生れて来たのだ。 ༶•┈୨♡୧┈•༶ Reference used! Time: 6 hours ༶•┈୨♡୧┈•༶ | | | ༶•┈୨♡୧┈•༶
༶•┈୨♡୧┈•༶ 𝔚𝔢𝔩𝔠𝔬𝔪𝔢 𝔱𝔬 𝔱𝔥𝔢 ℌ𝔞𝔷𝔟𝔦𝔫 ℌ𝔬𝔱𝔢𝔩. ༶•┈୨♡୧┈•༶ Hazbin Hotel oc | Carmen ༶•┈୨♡୧┈•༶ Time: 9:30 h ༶•┈୨♡୧┈•༶ | | | ༶•┈୨♡୧┈•༶
اسم: کارمن ده لا وگا(Carmen De la Vega ) القاب:کارینو(Carino)(توسط ولنتینو)،می کِریدا(Mi querida)(توسط ولنتینو)،قرمزی(توسط هاسک)،ملکه کارت ها سن قبل از مرگ:20 سن بعد از مرگ:60+ قد قبل از مرگ:168 قد بعد از مرگ:185 علت مرگ:سوختگی شدید در آتش‌سوزی خصوصیات اخلاقی:جذاب،شیطون،بازیگوش،بیخیال و خونسرد،عاشق هیجان،کله‌شق،مغرور،لاس‌زن MBTI: Entp-a Enneagram: 8w7 ملیت:اسپانیایی،بزرگ شده آمریکا علایق:قمار کردن،لباس های کوتاه و سکسی،مشروب خوردن،سر به سر گذاشتن دیگران،بردن،تارت توت‌فرنگی، مامانش،زندر تنفرات: لباس های پرنسسی،ماهی،گوش کردن به کسی، آتش،پدرش گذشته: کارمن در سال 1952 در سویل،شهری واقع در اسپانیا،متولد شد.شهری پر از موسیقی،شراب و قمار.در بین 5 برادر و 3 خواهر،کارمن کوچک ترین فرزند خانواده بود و همچنین زیباترین و باهوش‌ترین.با همه ی اینها،خانواده اش فقیر بودند.شاید چون پدرش دائم درگیر شراب و قمار بود و کل دارایی‌هایشان را به فنا داده بود. پدرش از ترس طلبکارها دو دختر دیگرش را فروخته بود و حتی پسرهایشان را به خدمت طلبکارهایش در اورده بود.مادر کارمن زن ضعیفی بود که در مقابل زورگویی های همسرش کاری از دستش برنمی‌آمد و حتی بارها در حد مرگ برای اینکه مقابلش ایستاده بود کتک خورده بود. اما اینبار نمی‌خواست به خاطر همسر همیشه بدهکارش،کارمن را هم از دست بدهد.بنابراین یک شب،شبانه از خانه بیرون زد و همراه کارمن هفت‌ساله به فلوریدا رفت. مادرش تصور می‌کرد «آمریکا» کلید نجاتشان خواهد بود اما... پدرشان دنبالشان به آمریکا امد و وانمود کرد که تغییر کرده است،با این وجود به محض اینکه مادر کارمن او را به داخل خانه راه داد انقدر او را کتک زد که از شدت جراحات مرد.و کارمن کوچک زیر دست او افتاد.هنوز هفت ساله بود که پدرش او را در کاباره ای استخدام کرد تا بتواند پول به دست بیاورد و خرج مشروب و قمارش را در بیاورد.در پانزده‌سالگی بود که کارمن به طور رسمی به عنوان یک استرایپر( رقصنده با میله) در همان کاباره کارش را شروع کرد و مورد توجه قرار گرفت. اما خواهرانش(همون زن هایی که در کاباره کار می کردند و تا 15 سالگی کارمن هم پیششون بوده و بیشتر با اونا بزرگ شده) نمی‌خواستند او هم،همان راهی را برود که آنها رفته بودند.پس تمام درآمدشان را برای آزادی او خرج کردند و کارمن برای اولین بار در زندگیش مستقل شد.هرچند او از شغلی که داشت بدش نمی آمد و هرازگاهی در این بار و آن بار همان کار را انجام می‌داد. یک بار قمار توجه اش را جلب کرد و پس از اینکه در اولین دور قمارش برد،شیفته و معتاد آن شد. اما اولین باخت در قمار همیشه آخرین باخت است. درست است که کارمن،بخاطر تقلب رقیبانش باخت اما نمی توانست این را ثابت کند و هیچکس حرف یک دختر 18 ساله را باور نمی کرد.بنابراین از تنها راه حلی که میشد استفاده کرد.فرار. مرد جوانی که در نزدیکی بار بود وقتی او را دید که فرار می کند در حالی که چندین مرد گردن‌کلفت دنبالش هستند،تصمیم گرفت به او کمک کند و او را فراری داد.ولنتینو،که همان مرد جوان بود وقتی داستان کارمن را شنید،با کسانی که کارمن به آنها باخته بود ملاقات کرد و بدهی کارمن را پرداخت. علاوه بر اینها وقتی فهمید کارمن جایی برای ماندن ندارد در خانه اش به او جایی برای زندگی کردن داد. دو سال بعد وقتی کارمن برای خرید بیرون رفته بود،پدرش او را دید و یواشکی تعقیبش کرد و مکانی که در آن زندگی می کرد را یاد گرفت.از آنجا که بدهی بسیار بدی به بار آورده بود شانس نجاتش را پیدا کرده بود.در عوض بدهیش دخترش را فروخت و جایش را به طلبکارهایش گفته بود. آنها نیز وقتی کارمن تنها بود او را دزدیدند و به انباری متروکه بردند.بعد از اینکه کارشان تمام شد برای پاک کردن آثار کارشان او را در همان انبار رها کردند و انبار را آتش زدند.این گونه بود که کارمن مثل گوسفند،قربانی گناهان پدرش شد. به دلیل گناهانی که در زندگیش مرتکب شده بود(قمار و روابط نامشروع) کارمن پس از مرگ به جهنم رفت ولی در مقایسه با زندگیش،جهنم برایش مانند بهشت بود. کارمن توانست به کمک هوش و کاریزمایش با بردهای پی در پی در قمار و روح هایی که صاحب گشته بود یک اورلرد بشود و صاحب یک کازینو در پنتاگرام سیتی بود. در این حال شایعاتی در مورد قماربازی شنید که هیچ باختی نداشته و توجه اش جلب شد.کارمن تصمیم گرفت بزرگترین قمار زندگیش را بکند، بدون هیچ حیله ای در مقابل هاسک قمار کرد. هردو روحشان را وسط گذاشته بودند ولی این وسط،این کارمن بود که باخت. کارمن واقعا هاسک را تحسین کرد و ابراز نمود که خوشحال است که به همچین فردی باخته است.اما کارمن آدمی نبود که بخواهد روحش دست کسی بماند و هیچ قدرتی نداشته باشد.پس به سراغ یک آشنای قدیمی رفت،ولنتینو.در عوض اینکه ولنتینو بذارد قدرت‌هایش را داشته باشد و تقریبا آزاد بگذاردش،روحش را با او معامله کرد.
اما از آنجا که قبل تر با هاسک معامله کرده بود،این معامله جدید،معامله قبلی را بهم زد و باطل نمود و روح کارمن به دست ولنتینو افتاد. 
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
༶•┈୨♡୧┈•༶ 𝔚𝔢𝔩𝔠𝔬𝔪𝔢 𝔱𝔬 𝔱𝔥𝔢 ℌ𝔞𝔷𝔟𝔦𝔫 ℌ𝔬𝔱𝔢𝔩. ༶•┈୨♡୧┈•༶ Hazbin Hotel oc | Caroline ༶•┈୨♡୧┈•༶ Time: 6:37 h ༶•┈୨♡୧┈•༶ | | | ༶•┈୨♡୧┈•༶
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
اسم:کرولاین ویلسون( Caroline Wilson) القاب:ملکه ساعت ها،جغد شوم،نجوای مرگ سن قبل از مرگ: 35 سن بعد از مرگ: 170+ قد قبل از مرگ: 172 قد بعد از مرگ: 302 علت مرگ:مسمومیت با آرسنیک خصوصیات اخلاقی:جدی،باهوش،مکار و حیله‌گر،محاسبه گر،با وقار،به شدت دانا Mbti: Entj-a Enneagram:5w4 ملیت: انگلیسی علایق:چای ارل گری،ساعت و درست کردن ساعت، دوخت لباس،صدای پیانو،کتاب های خاک خورده تنفرات:تبعیض،ادم های مغرور،فقر،مهمونی های مجلسی گذشته: ☆⁠او در سال 1850 در حومه لندن متولد شد،مادرش از بعد از تولد او به شدت ضعیف و مریض بود و همواره روی تخت خوابیده بود. پدرش یک ساعت ساز بود که با بزرگتر شدن کرولاین،کارش‌ را نیز به او آموخت. انها وضع مالی خوبی نداشتند و در یکی از محله های پایین شهر لندن ساکن بودند. وضعیتشان تازه داشت بهتر می‌شد که... یکی از مشتری های پدرش،شخص سرشناسی بود و وقتی ساعتی که ساخته شده بود را مورد پسند خود نیافت،پدر کرولاین را کشت.کرولاین که از ترسش در داخل کمد کوچک یک ساعت بزرگ قایم شده بود کل این صحنه را مشاهده نمود و این اولین نقطه عطف در زندگی اش بود که او را به سمت سقوط سوق می‌داد. بعد از مرگ پدرش خوش شخصا کسب و کار پدرش را در دست گرفت و جدای آن به خیاطی هم تا حدودی مشغول شده بود. یک روز برای یک سفارش،برای پیدا کردن قطعه ای کمیاب که در لندن یافت نمی‌شد به ناچار مادرش را در خانه تنها گذاشت و به بیرمنگام سفر کرد. اما... وقتی پس از گیر آوردن آن قطعه به خانه بازگشت،مادرش چند روز بود که مرده بود و بدنش در حال پوسیدن بود.در حدی که در برخی قسمت ها استخوان هایش قابل مشاهده بود. کرولاین که خودش را برای مرگ‌ مادرش مقصر می دانست، تصمیم گرفت خاطره ی مادرش را برای همیشه در زمان ثبت کند.او با استفاده از استخوان های مادر مرده اش قابی برای ساعت هایش ساخت و ساعت هایی با قاب های استخوان و طرح هایی اشرافی ساخت. ساعت های استخوانیش طولی نکشید که توجه افراد سرشناس و پولدار لندن را جلب کردند و سریع به فروش رفتند. کرولاین اکنون با پولی که از فروش ان ساعت ها به دست اورده بود کارگاهی در مرکز شهر لندن زد و کار خود را گسترش داد. در ابتدا از استخوان حیوانات مرده برای ساخت قابب ساعت هایش استفاده می‌نمود تا اینکه... روزی مشتری سرشناسی برایش آمد.همان مردی که پدرش را با بی رحمی در روز روشن به قتل رسانده بود. با این حال کرولاین توانست احساساتش را کنترل کند و با آرامش درخواست آن مرد را انجام دهد.آن مرد که از کار کرولاین به شدت خوشش آمده بود،حتی از او درخواست کرد که به خانه اش بیاید و برای بال‌روم مجللش،ساعتی را طراحی کند و بسازد،هرچند مشخصا اهداف دیگری در پشت این درخواست بود و کرولاین شخص ساده ای نبود. با این حال او پذیرفت که به خانه ی آن مرد برود.این تنها شانسش بود. کرولاین همان شب به خانه ی آن مرد رفت و بدون درنگ او را به قتل رساند و از استخوان هایش برای قاب ساعت های جدیدش استفاده نمود. خانواده ی آن مرد سرشناس که به مسافرتی کوتاه مدت رفته بودند،بعد از برگشتن متوجه ناپدیدی او شدند و تنها یادداشتی که به نظر نامه ی خودکشی می آمد اما با دستخط او نبود یافتند و...ساعتی بزرگ در وسط بال‌روم. ساعتی که به طرز عجیبی قابش کاملا از استخوان تراش خورده و ساخته شده بود که لرزه را در تن همه می‌انداخت. با افزایش ناپدیدی ها در شهر و گسترش پیدا کردن ساعت های استخوانی کرولاین،پلیس شهری کم کم به او مشکوک شدند.شایعه های فراوانی در مورد کرولاین وجود داشت و برخی او را جادوگر صدا می کردند.جوانی به اسم «ادوارد هارت‌ویل» که کارآگاه خبره ای بود وقتی ناتوانی پلیس های شهری را دید تصمیم گرفت با پلیس همکاری کند و ته و توی ماجرا را بفهمد. ابتدا تصور می کرد کرولاین با قبردزدی آن استخوان ها را به دست می‌آورد ولی هیچ مدرکی نیافت ولی این قبل از آن بود که فرد سرشناس دیگری ناپدید شود. کارآگاه هارت‌ویل تا الان متوجه نقطه اشتراک همه این ناپدید شدن ها شده بود،همه این افراد در خانه هایشان ساعت هایی که کرولاین ساخته بود را داشتند و همه ی آن افراد مشتریان کرولاین بودند. هارت ویل با بررسی خانه ی آن افراد بالاخره به مدرکی دست یافت...انگشتری که در لابه‌لای ساعتی استخوانی در خانه ی یکی از آن افراد در قاب ساعت یکی گشته بود. چیزی که مدرکی قوی بر این بود که ان افراد ناپدید نشده بودند و به قتل رسیده بودند.اما قبل از آنکه هارت ویل فرصت گفت و گو با کرولاین را داشته باشد تا ماجرا را بفهمد، متوجه شد که او نیز ناپدید شده است.
چند روز بعد از آن جسدش در رودخانه تیمز پیدا شد و بعد از کالبدشکافی مشخص شد علت مرگش خودکشی با غرق کردن خودش نبوده است،بلکه با آرسنیک مسموم گشته و به قتل رسیده است.(در اصل اتفاقی که افتاده این بوده که یکی از مشتری های سرشناس کرولاین که اون رو به یه مهمونی دعوت میکنه ادم باهوشی بوده و حدس زده بوده که کرولاین قاتله پس قبل از اینکه کرولاین بتونه بکشتش تو نوشیدنیش سم ریخته بود و مسومش کرد و بعد هم جنازه اش رو در رودخانه تیمز انداخت) هارت ویل،بعد از این ماجرا خودش را سرزنش می کرد زیرا نتوانسته بود به درستی راز پرونده را کشف کند و شاید که به راستی،کرولاین قاتلی نبود که او تصور می کرد. حس عذاب وجدان تا چند سال او را به جنون کشید و در آخر در سال ۱۸۸۷ خودش را حلق‌آویز نمود. در مورد کرولاین باید بگویم او نیز بعد از مرگ به جهنم رفت و در آنجا هم به خیاطی و هم به ساعت سازی مشغول شد. درست همان شغلی که در دوران انسان بودنش داشت.