بنظرم زندگی زمانی به آدم یادآوری میکنه که زندست که خوشی های دارچینی لحظه ای رو رقم میزنه .
زمانی که بوی خاک بارون خورده و صدای بارون به گوش آدم میرسونه
زمانی که وسطِ مدرسه و کلی کار روزت تعطیل میشه و توی پتوت میپیچی
زمانی که حتی تصورش نمیکنی و چیزی که خیلی وقته منتظرش بودی میاد جلوی چشات .
شاید یه حرف یه وسیله یه آدم .
زمانی که بوی چای و غذای خونگی توی هوای ابری به مشامت میرسه
زمانی که یه چیز کوچولو میخری و براش کلی ذوق داری و هربار میری سراغش تا ببینیش .
یا یه بغل یا یه حرف ، یه عکس ، یه حس .
بنظرم همینان که زندگی رو قابل تحمل میکنن ، شاید .
جمله ی [ دلم برات تنگ شده] شبیه یه تزریق اکلیل آبی ملیحه اونم دوز بالای بالا.
شبیه یه چایی بعدِ خستگیه .
چاشنیِ دارچینی ؛ چاره ی ازبین بردن و شستنِ خستگی .
مناسبِ از اوی راهِ دور اومده .
طبقه ی دوم قوطی کرمی و درب پارچه ای گلدار .