قسمت (۵۵). « انتظار عشق»
مرتضی رفت داخل اتاق ساک و برداشت
برگشت و با همه خداحافظی کرد ،
بغض تو صورت همه شون پیدا بود
ولی به خاطر حال من هیچ کس گریه نکرد
مرتضی: هانیه جان ،بمون خونه من همراه داداش میرم فرودگاه
هانیه: نمیشه بیام تا فرود گاه 😔
عزیز جون:مرتضی ،مادر بزار هانیه بیاد تا فرود گاه همراهت
مرتضی: چشم
- یه لحظه صبر کن ،الان بر میگردم
رفتم داخل خونه ،عکسی که توی بین الحرمین کشیده بودم گذاشتم داخل جیب مانتوم
بعد برگشتم
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم
با نزدیک شدن به فرودگاه ،ضربان قلبم شدت میگرفت
به فرودگاه رسیدیم
پیاده شدیم
حسین اقا ،از مرتضی خداحافظی کرد و رفت سوار ماشین شد
به چشمای مرتضی نگاه میکردم
مرتضی: هانیه جان،قول بده بیقراری نکنی 😔
- ( اشک از چشمام سرازیر شد) : چشم آقای من 😢
( با دستاش اشک صورتمو پاک کرد، از جیبم کاغذ عکسو در آوردم دادم دستش
- اینو همرات داشته باش تا تو هم به قولت عمل کنی 😢
( بلااخره بغض مرتضی هم شکست) : چشم خانومم
- مرتضی ،خیلی دوستت دارم 😢
مرتضی: ما بیشتر خانومی
( بغض داشت خفم میکرد)
- برو آقایی، دیرت میشه
مرتضی: حلالم کن خانومم
( لبخندی به اجبار زدم ): مهریه ام رو گرفتم ،حلالی آقا
مرتضی پیشانیمو بوسید و رفت
با دور شدن مرتضی ،تمام وجودم در حال آتش گرفتن بود
حسین اقا: بریم زنداداش
- بریم
سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت خونه
همه حیاط نشسته بودن و با دیدن صورتشون مشخص بود که خیلی گریه کردن
ازشون عذر خواهی کردم و رفتم خونه
برقا رو روشن نکردم ،نمیتونستم ببینم مرتضی نیست
تا صبح یه گوشه نشستم و گریه کردم
نفهمیدم کی خوابم برد
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
قسمت (۵۶). « انتظار عشق»
با صدای زنگ در بیدار شدم
بلند شدم چادرمو سرم کردم رفتم بیرون
یه نگاه به خونه عزیز جون کردم ،پنجره هاش بسته بود انگار عزیز جون خونه نبود
رفتم درو باز کردم
باورم نمیشد ، مادرم بود ، چقدر دلن براش تنگ شده بود
مامان ( اومد جلو و بغلم کرد) : سلام مادر 😢،چقدر دلم برات تنگ شده بود
- سلام مامان ،چقدر دیر اومدین، سایه سرم دیشب رفت ، 😔
مامان: میدونم عزیز دلم،میدونم
- از کجا میدونین ؟
مامان: دیروز آقا مرتضی اومده بود خونمون
- خونه شما؟ واسه چی ؟
مامان: اومده بود خدا حافظی کنه و حلالیت بگیره !
( نشستم روی زمین ،سرمو تکیه دادم به دروازه ،شروع کردم به گریه کردن 😭)
مامان : الهی مادرت بمیره ،چرا اینقدر لاغر شدی تو😢،چرا اینقدر داغون شدی تو
پاشو بریم خونه ما
- من خونم همینجاست ، همه جای خونه بوی مرتضی رو میده 😭،من جایی نمیام مامان
مامان: هانیه جان ،خوده مرتضی از ما خواسته بیایم دنبالت ،میدونست اگه بره حالت بد تر میشه ،پاشو بریم خونه
- چه شوهری دارم من 😢،منو از خونه خودمم بیرونم میخواست بکنه 😭
اما نمیدونست که من دیونم و جایی نمیرم 😭😭
مامان جون دستتون درد نکنه که اومدین
من باید برم یه عالم کار دارم
برگشتم توی اتاقم ،مادرم میخواست بره که عزیز جون رسید
بعد با هم رفتن خونه عزیز جون
حالم زیاد خوب نبود ،چشمم به کاغذ طراحیم افتاد ،لباسمو پوشیدم و چادرمو سر کردم
سویچ ماشین و برداشتم رفتم سمت پایگاه
تنها جایی که میتونستم خودمو آروم کنم
کنار شهدا بود
رسیدم پایگاه و ماشین و یه گوشه پارک کردم
پیاده شدم و وسیله هامو برداشتم
دیدم حسین اقا با چند نفر از اقایون در حال صحبت کردن بود
با دیدنم اومد سمتم
حسین اقا: سلام زنداداش!خوبین؟
- سلام ،خیلی ممنونم
حسین اقا: کاری داشتین؟
- اره ، کارام نصفه مونده بود ،اومدم انجامشون بدم
( حسین اقا ،لبخندی زد) : خیلی هم عالی ،صبر کنین بگم براتو یه صندلی بیارن
- دستتون درد نکنه
بعد چند دقیقه اقا یوسف صندلی بدست اومدن سمتم
یوسف: سلام خواهر
- سلام ،خیلی ممنونم ،لطف کردین
یوسف: خواهش میکنم،اگه به چیزی هم احتیاج داشتین من داخل سالن هستم
- چشم
نشستم روبه روی عکس شهدا ، یه بسم الله گفتم و شروع کردم
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
قسمت (۵۷). « انتظار عشق»
موقع ظهر با شنیدن صدای اذان ،رفتم نماز خونه ،نمازمو خوندم و برگشتم دوباره شروع کردم به طراحی کردن
اینقدر محو کشیدن عکسا بودم که نفهمیدم کی هوا تاریک شد
با صدای زنگ گوشیم به خودم اومدم
نگاه کردم فاطمه بود
- جانم فاطمه
فاطمه : سلام هانیه جان خوبی؟
- سلام عزیزم ،مرسی تو خوبی؟ نی نی کوچولوت خوبه؟
فاطمه: شکر ،خوبه ..کجایی ؟ اومدم خونتون نبودی
- اومدم پایگاه ،طراحی چند تا از عکسا مونده بود، تو با این حالت چرا اومدی ؟
فاطمه: شما که بی معرفت شدین،انگار یادتون رفته که یه دوستی هم دارین، ما اومدیم که لااقل شما تنها نباشین
- الهی قربونت برم ،همونجا باش الان میام
فاطمه: باشه منتظرت میمونم
وسیله هامو جمع کردم و گذاشتم داخل ماشین و رفتم سمت خونه
در و باز کردم ،فاطمه کنار حوض نشسته بود
با دیدنم اومد سمتم ،بغلم کرد
فاطمه: سلام بر خاله بی معرفت 😊
- سلام
فاطمه: یعنی من هیچی ، تو نباید بیای یه خبری از این فسقل خانم بگیری؟
- واااییی فاطمه دختره 😍؟
فاطمه: بعللله😄
- به اقا رضا هم گفتی؟
فاطمه: نه تازه امروز رفتم سونو متوجه شدم 😊
- الهیی عزیزم ،خیلی خوشحال شدم
فاطمه: بریم بیرون خرید؟
- الان؟ داره شب میشه ،خیابونا شلوغه بزار فردا صبح میریم
فاطمه: باشه ،پس میرم خونه ،تو فردا بیا دنبالم
- چرا میخوای بری خونه ؟،همینجا بمون پیشم
فاطمه: نه برم ،شاید اقا رضا زنگ بزنه ،خونه باشم بهتره
- باشه پس خودم میرسونمت
فاطمه: به کشتن ندی مارو 😄
- نترس بابا ،از لاکپشت هم آروم تر میرم 😊
فاطمه رو رسوندم خونه و برگشتم خونه
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
#پای_اخلاق_شهدا🌺
💼خیلۍدرسمیخوند؛
هلاڪ مکرد خودشو…
هربار کہ بھش میگفتم:
_بسہ دیگہ!! چرا انقدر
خودتواذیتمیکنـے؟!
🗣مۍگفت:
_اذیتۍنیست(:✌️🏻
اولاًکھخیلۍهمکیفمیده؛🙃
دوماًهموظیفمونہ! 📚
♢بایداینقدردرسبخونیم
کھهیچکسۍ
نتونہبگہبچہ مسلمونا بیسوادن!
🎙شهید محمدعلی رهنمون🌹
#ابووصال
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
دخترانِ پرواツ
- امام صادق (ع):
دوستی با کسی که این دو ویژگی را دارد، رها نکن:
۱- نماز را اول وقت میخواند.
۲- یار و همراه تو در سختیهاست.
نقل شده است که امام صادق (ع) دقایقی قبل از شهادتشان اقوام خود را در بالین خود جمع نموده و فرمودند: شفاعت ما اهل بیت به کسی که نمازش را سبک بشمارد، (در موقع آن نخواند) نخواهد رسید.
#ابووصال
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با ریش قشنگ بدترین خبر ها رو میگه ولی مردم خوششون میاد!
#ابووصال 🚶♀🚶♀
#پیشنهاد_دانلود
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
4_196698794803332983.mp3
1.47M
💖🕊
صلوات خاصه امام رضا علیه السلام:
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
هدایت شده از #حیافاطمھ_غیرت علے
دوستان 100هزار تا ختم صلوات داریم
امروز به نیت فرج مولامون صاحب
الزمان❤️
هرکی هرچقدر که میتونه بخونه یاعلی مدد✋
هرچقدر که میخونید به آیدی زیر بفرستید
@zeinabmp
اجرتون با مولامون یا صاحب الزمان