eitaa logo
دخترانِ‌ پرواツ
924 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
24 فایل
🌱بښمِـ اللّهـ... ☺دختران پروا مِصداق دُختر خانوماییه که: • ⌠پـــیـــرو آقــاݩ⌡• پَروا ←پِیرواݩِ آقـا ✅فَقط در ایتاییم وشُعبہ دیگه اے نداریم💚 کپی از پست ها ؟ حلالتون😍😁 😁خادممون↶ ≫⋙ @Fezeh114 👀کانال دوممون ↶ ≫⋙ @Toktam_gallery_13
مشاهده در ایتا
دانلود
ساده دلیم به دلے کار نداریم جز حضرت ارباب خریدار نداریم🙃 با لطمﮧ بروے بدن خود بنوشتیم، ما مست حسینیم به کسـے کار نداریم😍♥️ ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
📸 صبح امروز؛ حضور رهبر انقلاب در گلزار شهدای بهشت زهرا(س). ۹۹/۱۱/۱۲ 🇮🇷 😍 ☺️ ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
🔹امام علی علیه السلام از بین بردن فرصت ، موجب غصه است😔 ✨⚡ ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دخترانِ‌ پرواツ
﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌چهل‌وپنجم #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 معاملہ دوباره نش
💙 :) 🌱 سلام لالا باورم نمےشد ... لالا مقابل من نشستہ ... سڪوت عميقے فضا رو پر ڪرد ... و من بےحال تر از لحظات قبل بہ پشتے صندلے تڪیہ داده بودم ... و فقط بهش نگاه مےڪردم ... - چرا اون روز با ديدن من فرار ڪردے؟ ... - ترسيده بودم ... فڪر ڪردم مےخواے بازداشتم ڪنے ... ترسيده بود ... ولے نہ از بازداشت ... داشت دروغ مےگفت ... مےترسيد اما وحشتش از چيز ديگہ‌اے بود ... - يہ چيزے رو مےدونے؟ ... اون لحظہ توے خيابون متوجہ نشدم ... اما بعد از اينڪہ چشمم رو توے بيمارستان باز ڪردم... خيلے بهش فڪر ڪردم ... تو فرار نڪردے چون مےترسيدے بہ جرم خريد مواد بگيرمت ... اصلا مگہ روے پيشونيم نوشتہ بود پليسم؟ ... چہ برسه بہ اینڪہ از واحد مواد باشم ... حالا فرض مےڪنيم فهميده بودے ... نوجوون‌هايے بہ سن تو ... ڪہ مواد مےخرن ڪم نيستن ... چرا يہ پليس بايد اون مواد فروش‌ها رو ول ڪنہ و بيوفتہ دنبال تو؟ ... مگہ جرمے مرتڪب شده بودے؟ ... نظر من رو مےخواے ... تو ... اون روز توے خيابون ... همين ڪہ صدات ڪردم و من رو ديدے دارم بہ سمت ميام ترسيدے ... نوجوان هاے خيابانے، بچه هاے سرسختے هستند ... اما نہ اونقدر ڪہ نشہ اونها رو بہ حرف آورد ... چشم هاے ترسيده لالا نمےتونست بہ من نگاه ڪنہ ... و این ترس، وحشت از پلیس نبود ... زبانش حرف هاے من رو ڪتمان مےڪرد ولے چشم ها و رفتارش قدرتش رو نداشت ... - من هيچ ڪدوم از اين ڪلمات رو باور نمےڪنم ... باور مےڪنم يہ بچہ خيابونے ڪہ... بين آدم هايے بزرگ شده ڪہ افتخارشون ڪل انداختن و درگير شدن با پليس هاست ... توے اون لحظات بيشتر از اينڪہ، وحشتش از پليس باشہ ... از چيز ديگہ‌اے بود ... از اينڪہ واقعا يہ نفر دنبالش باشہ ... و مےخوام از خودم اين سوال رو بڪنم ... چرا بايد اين بچہ از تعقيب شدن بترسہ؟ ... ڪار اشتباهے ڪرده؟ ... يا چيزے رو ديده ڪہ نبايد مےديده؟ ... يا از چيزے خبر دار شده ڪہ نبايد مےشده؟ ... مےدونے بين اين سوال ها از همہ بيشتر دوست دارم بہ ڪدوم جواب بدم؟ ... چند لحظہ سڪوت ڪردم ... با آشفتگے تمام بہ من خيره شده بود ... - قاتل ڪريس تادئو اينقدر آدم خطرناڪیہ ڪہ تا اين حد ازش مےترسے؟ ... چشم هاش شروع بہ پريدن ڪرد ... درست زده بودم وسط خال ... تا قبل مےترسيدم اون شاهد قتل نباشہ ولے حالا ... داشت با ناخن، ريشہ ناخن هاش رو از جا در مےآورد ... چنان روے اونها مےڪشيد ڪہ با خودم مےگفتم الان دست هاش خونے ميشہ ... - من مےتونم ازت حمايت ڪنم ... مطمئن باش نميزارم هيچ اتفاقے برات بيوفتہ و دست ڪسے بهت برسہ ... نگاه طعنہ آميزے بهم ڪرد ... - لابد من رو ميزارے تحت حفاظت پليس ... بہ عنوان شاهد ... خيلے زياد يہ ماه بعد از محاڪمہ برم مےگردونيد توے خيابون ... تو نمےتونے ازم حمايت ڪنے ... نہ تو ... نہ هيچ ڪس ديگہ ... همون لحظہ‌اے ڪہ دهنم رو باز ڪنم مردم ... و ڪارم تمومہ ... - خوب پس داستان رو برامون تعريف ڪن ... بدون اينڪہ اسم اون طرف رو ببرے ... اين ڪار رو ڪہ مےتونے بڪنے؟ ... اگہ چيزے مےدونے ... بگو چےشد؟ ... اون روز چہ اتفاقے افتاد؟ .. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
💙 :) 🌱 زندگے در آتش بہ سختے بغض گلوش رو فرو داد ... - من و ڪريس از زمانے ڪہ وارد گنگ شد با هم دوست شده بوديم ... خيلے بهم نزديڪ بوديم ... تا اينڪہ ڪم ڪم ارتباطش رو با همہ قطع ڪرد ... شماره تلفنش رو هم عوض ڪرد ... ديگہ هيچ خبرے ازش نداشتم تا حدودا يہ ماه قبل از اون روز ... اومد سراغم و گفت ... مچ دو تا از بچہ هاي دبيرستان رو موقع پخش مواد گرفتہ ... ازم مےخواست ڪمڪش ڪنم پخش ڪننده اصلے دبیرستان رو پيدا ڪنہ ... - چرا چنين چيزے رو از تو خواست و نرفت پيش پليس؟ ... سڪوت سختے بود ... هر چہ طولانےتر مےشد ضعف بيشترے بدنم رو فرا مےگرفت ... - اعتقاد داشت اون طرف فقط داره از نياز اونها سوء استفاده مےڪنہ ... اونها نمرات شون در حدے نبود ڪہ بتونن براے ڪالج و دانشگاه بورسيہ بشن ... وضع مالےشون هم عالے نبود ڪہ از پس خرج ڪالج بر بيان ... هیچ دانشگاه خوبے هم مجانے نیست ... ڪريس گفت اگہ یڪے جلوے اونها رو نگيره ... اون طرف، زندگے اونها و آينده شون رو نابود مےڪنہ ... اينطورے هرگز نمےتونن يہ زندگے عادے رو تجربہ ڪنن و اگہ براے خروج از گروه دير بشہ ... نہ فقط زندگے و آينده شون ... ڪہ ممڪنہ جون شون رو از دست بدن ... با خودشون هم حرف زده بود ... اما اونها نمےتونستن مثل ڪريس شرايط رو درڪ ڪنن و واقعيت رو ببينن ... چون پول نسبتا خوبے بود حاضر نبودن دست بردارن ... فڪر مےڪردن تا وقتے از دانشگاه فارغ التحصيل بشن بہ اين ڪار ادامہ ميدن بعدم ولش مےڪنن ... نمےدونستن اين راهے نيست ڪہ هيچ وقت پايانے داشتہ باشہ ... - قتل ڪريس ڪار اونها بود؟ ... - نہ ... اشڪ توے چشم هاش حلقہ زد ... - من خيلے سعي ڪردم جلوش رو بگيرم ... اما اون حاضر نبود عقب بڪشہ ... ميگفت امروز دو نفرن ... فردا تعدادشون بيشتر ميشہ ... و اگہ اين طمع و فڪر ڪہ از يہ راه آسون بہ پول زياد برسن ... بين بچہ‌ها پخش بشہ ... بہ زودے زندگے خيلےها بہ آتش ڪشيده ميشہ ... آخرين شب بين ما دعواے شديدے در گرفت ... قبول نمےڪرد سڪوت ڪنہ و چشمش رو روے همہ چيز ببنده ... بهش گفتم حداقل بره پيش پليس ... يا از يہ تلفن عمومے یہ تماس ناشناس با پليس بگيره ... اما اون مےگفت اينطورے هيچڪس بہ اون بچہ‌ها يہ شانس دوباره نميده ... اونها بچہ هاے بدے نیستن و همہ شون فریب خوردن ... نمےتونن حقیقت رو درست ببینن ... اما احتمالش ڪم نيست ڪہ حتے از زندان بزرگسالان سر در بيارن ... مےخواست هر طور شده اونها رو نجات بده ... از هم ڪہ جدا شديم ... يہ ساعت بعدش خيلے پشيمون شدم ... داشتم مےرفتم سراغش ڪہ توے یڪے از خيابون هاے نزديڪ خونہ شون ديدمش ... دنبالش راه افتادم و تعقيبش ڪردم ... ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
. ♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے♥ ❣❣ ✨بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم✨ 🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛ يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِ مُحَمَد وآلِهِ الطاهِرین🕊 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
4_196698794803332983.mp3
1.47M
💖🕊 صلوات خاصه امام رضا علیه السلام: اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
بسم رب الشهدا🌱
『بسم‌اللھ‌ِ الذی‌خَلقَ‌الحُسَیۡن؏🌿』 💕اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 💕وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 💕وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 💕وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
یه‌سلامم‌بدیم‌به‌آقامون‌صاحب‌الزمان! 💕السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ 💕یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن 💕و یا شریڪَ القران 💕ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے 💕و مَولاے الاَمان الاَمان🌱
• ° 💕بسم الله الرحمن الرحیم 🌺"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"🌿 بھ نیابٺ از ↯♥ شهید مصطفی چمران
ستاره ۱۰۰ ستاره ۶۷ مربع را بزنید و ۳ گیگ اینترنت هدیه بگیرید(به مناسبت دهه فجر) مخصوص همراه اول فقط برای پیام رسان های داخلی استفاده میشه😌👆🏻👏🏻🌸
رفیق!🙃 مراقب‌باش‌دنیا زمین‌گیرت‌نڪنھ😉 آسمون‌ها‌در‌پیش‌دارے:) ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
... 🍃آیت الله بهجت می فرمود بعد از پیروزی انقلاب به ملاقات آقای خمینی رفتم ایشون فرمودند من اول تکیه گاهم این مردم بود و کار انقلاب پانزده سال عقب افتاد ولی وقتی تکیه گاهم خدا شد ، طولی نکشید که پیروز شدیم... 📚زمزم عرفان در ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
رفیق🌿... برایِ‌شهیدشدن،هُـنَرلازم‌اسـت! هُنَرِردشدن‌ازسیم‌خاردارِنَفس.. هُنَرِبِه‌خُدارسیدن‌هُنَـرِتَهذیب.. تاهُنَرمَندنشی،شهیدنِمیشی 🌱 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
🏴 رهبر انقلاب در پیامی درگذشت عالم بزرگوار آیت‌الله نظری را تسلیت گفتند 🔻 متن پیام رهبر انقلاب اسلامی به این شرح است: بسم الله الرّحمن الرّحیم درگذشت عالم بزرگوار مرحوم آیةالله آقای حاج شیخ عبدالله نظری رحمةالله‌علیه را به خاندان مکرّم و ارادتمندان ایشان و به عموم مردم عزیز مازندران تسلیت عرض میکنم. ایشان از شاگردان قدیمی امام راحل بودند و سابقه‌ی مبارزاتی‌شان به سالهای اختناق دوران طاغوت برمیگردد که محور و شمع جمع جوانان حق‌طلب و تشنه‌ی حقایق اسلامی در مسجد جامع ساری به‌شمار میرفتند و پس از انقلاب همواره پشتیبان و مروج مفاهیم انقلابی و حرکتهای انقلابی بودند. از خداوند متعال رحمت و مغفرت و علوّ درجات برای ایشان مسألت میکنم. سیّدعلی خامنه‌ای ۱۳ بهمن ۱۳۹۹ ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
••🖇(:" میفرمایندکھ: قرآن‌متنش‌بھ‌گونہ‌اے‌اسٺ‌کہ یڪ‌فرصتے‌بھ‌ماداده،ڪہ‌بھ‌مانگاه‌میده! قرآن؛متنش‌جوریه‌کہ "نگاهٺ"رو"تنظیم"میڪنـہ! +استاد‌_پناهیان🍃 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دخترانِ‌ پرواツ
﷽ #مردے‌در‌آئینہ 💙 #قسمت‌چهل‌وهفتم #رمان‌معرفتے :) #قلم‌شہید‌سید‌طاها‌ایمانے 🌱 زندگے در آتش بہ
💙 :) 🌱 جوشش خون - حدود ساعت 8 شب بود رفت بيمارستان ... وقتے اومد بيرون رفتم سراغش ... مطمئن بودم رفتنش اونجا يہ ربطے بہ ماجراے مواد داشت ... هر چے بهش اصرار ڪردم ... اولش چيزے نمےگفت ... اما بالاخره حرف زد ... مےخواست ماجرا رو بہ آقاے ساندرز بگہ تا با اون بچہ‌ها صحبت ڪنہ ... و يہ طورے قانع شون ڪنہ ڪہ از اين ڪار دست بردارن ... نمےدونست بايد چےڪار ڪنہ ... خيلے دو دل بود ... مدام بہ اين فڪر مےڪرد اگہ بره پيش پليس چہ بلايے ممڪنہ سر اون بچہ‌ها بياد ... براے همين رفتہ بود سراغ ساندرز ... اما بدون اينڪہ چيزے بگہ برگشت ... وقتے ازش پرسيدم چرا ... هيچے نگفت ... فقط گفت ... آقاے ساندرز شرايط خاصے داره ... ڪہ اگر ماجرا درست پيش نره ممڪنہ همہ‌چيز بہ ضررش تموم بشہ ... نمےخواست ساندرز بہ خاطر حمايت از ڪريس آسيب ببينہ و بلايے سرش بياد ... براے همين تصميم گرفت چيزے نگہ ... اون شب ... من تا صبح نتونستم بخوابم ... من خيلے ڪريس رو دوست داشتم ... خيلے ... مخصوصا از وقتے عوض شده بود .. يہ طورے شده بود ... مےدونستم واسہ من ديگہ یہ آدم دست نيافتنے شده ... خوب تر از اين بود ڪہ مال من بشہ ... اما نمےتونستم جلوے احساسم رو بگيرم ... صبح اول وقت ... رفتہ بودم جلوے مدرسہ شون ... مےخواستم بهش بگم تو ڪارے نڪن ... من ميرم پيش پليس و طعمہ ميشم ... حاضر بودم حتے بہ دروغم ڪہ شده بہ خاطر نجات اون برم زندان ... مےترسيدم بلايے سرش بياد ... ڪہ ديدم داشت با اون مرد حرف مےزد ... خيلے با محبت دستش رو گذاشتہ بود روے شونہ ڪريس و با هم حرف مےزدن ... برگشت سمت ماشينش ... و ... همہ‌چيز توے یہ لحظہ اتفاق افتاد ... ڪريس دو قدم بہ سمت عقب تلوتلو خورد ... و افتاد روے زمين ... انگار تو شوڪ بود ... هنوز بہ خودش نيومده بود ... سعے ڪرد دوباره بلند بشہ ... نيم خيز شده بود ... ڪہ اين بار چند ضربہ از جلو بهش زد ... همہ‌جا خون بود ... از دهن و بينے ڪريس خون مےجوشيد ... ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
💙 :) 🌱 قلبے ڪہ دیگر نمےزد لالا ديگه نمےتونست حرف بزنہ ... فقط گريہ مےڪرد ... مےلرزيد و اشڪ مےريخت ... با هر ڪلمہ‌اے ڪہ از دهانش خارج شده بود ... درد رو بيشتر از قبل حس مےڪردم ... جاے ضربات چاقو روے بدن خودم آتيش گرفتہ بود ... - من ترسيده بودم ... اونقدر ڪہ نتونستم از جام تڪون بخورم... مغزم از ڪار افتاده بود ... اون ڪہ رفت دويدم جلو ... ڪريس هنوز زنده بود ... يہ خط خون روے زمين ڪشيده شده بود و اون بےحال ... چشم هاش داشت مےرفت و مےاومد ... نمےتونست نفس بڪشہ ... سعے ڪردم جلوے خونریزے رو بگيرم ... اما همہ چے تموم شد ... ڪریس مرد ... تنفس مصنوعے هم فايده اے نداشت ... قلبش ايستاد ... ديگہ نمےزد ... چند دقيقہ فقط اشڪ مےريخت ... گريہ هاے عميق و پر از درد ... و اون در اين درد تنها نبود ... اوبران با حالت خاصے بہ من نگاه مےڪرد ... انگار فهميده بود حس من فراے تاسف، ناراحتے و همدردے بود ... انگار حس مشترڪ من رو مےديد ... نمےدونستم چطور ادامہ بدم ... ڪہ حاضر بہ بردن اسم قاتل بشہ ... ضعف و بےحسے شديدے داشت توے بدنم پيش مےرفت و پخش مےشد ... - توے همون حال بودم ڪہ يهو از دور دوباره ديدمش ... داشت برمےگشت سراغ ڪريس ... منم فرار ڪردم ... ترسيدم اگر بمونم من رو هم بڪشہ ... اون موقع نمےدونستم چقدر قدرت داره ... بعد از مرگ ڪريس فهميدم اون واقعا ڪے بود ... - تو رو ديد؟ ... - فڪر مےڪنيد اگہ منو ديده بود يا مےفهميد من شاهد همہ‌چيز بودم ... الان زنده جلوے شما نشستہ بودم؟ ... اون روز هم توے خيابون ترسيدم ... فڪر ڪردم شايد من رو ديده و تو رو فرستاده سراغم ... دستم رو گذاشتم روے ميز ... تمام وزنم رو انداختم روش و بلند شدم ... سعے مےڪردم خودم رو ڪنترل ڪنم اما ضعف شديد مانع از حرڪت و گام برداشتنم مےشد ... آروم دستم رو بہ ديوار گرفتم و از اتاق بازجويے خارج شدم ... تنها روے صندلے نشستہ بودم ... ڪمے فرصت لازم داشتم تا افڪارم رو جمع ڪنم ... اوبران هم چند لحظہ بعد بہ من ملحق شد ... - توماس ... بدجور رنگت پريده ... همہ ماجرا رو شنيدے ... با لالا هم ڪہ حرف زدے ... برگرد بيمارستان و بقيہ اش رو بسپار بہ ما ... تو الان بايد در حال استراحت ... زير سرم و مسڪن باشے ... نہ با اين شڪم پاره اينجا ... چند لحظہ بهش نگاه ڪردم ... چطور اين همہ رفاقت و برادرے رو توے تمام اين سال ها نديده بودم؟ ... حالا ڪہ قصد رفتن و تموم ڪردن همہ چيز رو داشتم ... اوبران فرق ڪرده بود؟ ... يا من تغيير ڪرده بودم؟ ... نفس عميقے ڪشيدم و دوباره از جا بلند شدم ... آخرين افڪارم رو مديريت ڪردم و برگشتم توے اتاق بازجويے ... ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva