eitaa logo
دخترانِ‌ پرواツ
912 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
24 فایل
🌱بښمِـ اللّهـ... ☺دختران پروا مِصداق دُختر خانوماییه که: • ⌠پـــیـــرو آقــاݩ⌡• پَروا ←پِیرواݩِ آقـا ✅فَقط در ایتاییم وشُعبہ دیگه اے نداریم💚 کپی از پست ها ؟ حلالتون😍😁 😁خادممون↶ ≫⋙ @Fezeh114 👀کانال دوممون ↶ ≫⋙ @Toktam_gallery_13
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️ 🌱 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
چرا نماز اول وقت اینقدر مهم است❓ 🌸🍃استاد پناهیان: جوون مردم رفته خواستگاری دختر مردم. که از دختر مردم خواستگاری کنه. ❤️🌸 رفته گشته خانواده ای رو پیدا کرده مذهبی نباشن . میخواد بره خواستگاری ، راحت زندگی کنه . 🔶🌺 آقای داماد .... باهم صحبت کنید ، ببینید هم دیگر رو میپسندید ❓ ✅دختر خانم بر میگردن میگن آقاپسر ... شما نماز اول وقت میخونید ❓ 🔴 اقا پسر میگه ، شما چه کار داری به نماز اول وقت من ❓ 🕌 مگه امام جماعت مسجدی شما ❓ ✅🔴 مگه میخوای من و تو سپاه پاسداران استخدام کنی ❓ یا حوزه علمیه گزینش بشم ❓ ❌🔶 شما خودت نماز میخونی دختر خانم... که داری اینو از من میپرسی ❓ 🔴 دختر خانم میگه نه نماز نمیخونم من . دارم از شما میپرسم ، ✅🔶 شما نماز اول وقت میخونی یا نه ❓ آقا داماد میگه ، اول وقت که نمیخونیم نماز رو ... 🔴 اصلا گاهی میخونیم... ، چه برسه نماز اول وقت بخونیم . دختر خانم میگن که شما معتقد هستی از نظر دیدگاهی ❓ مشکلی ندارید که باید دستور خدارو گوش کرد ❓ ✅🔴 میگه اره مشکلی نداریم ،حالشو نداریم ... دختر خانم میگن پس ما قبول نمیکنیم . ⛔️ ببخشید ، برید خدا روزیتون و جای دیگه حواله بده. آقا پسر تعجب می کنند ...‼️‼️ ‼️ تعجب میکنند ،میگن شما چرا به نماز ما گیر دادی❓ ❗️❗️ شمااز من عشق بخواه ، محبت بخواه، از من نمیدونم عقل و شعور و زندگی بخواه . از من نظم و ادب و تمیزی و نظافت بخواه . این چیزا رو بخواه پول بخواه از من ؛ ♨️💢♨️ از من چی میخوای❓ دختر بر میگرده به پسر میگه که من از شما یه چیز بیشتر نمیخوام... 🔶✅ اونم عشق ، محبت ، صفا ..... وفا هم باشه که ..... دیگه چه قدر عاااالی میشه..... ❤️🌸❤️ ولی تو یک ادمی هستی که اصلا روت نمیشه حساب کرد. 🔴🔴 کسی که با نماز خودش و مقید کرد ، معلوم میشه ادم هوس رانی نیست ... ❌ معلوم میشه هوس خودش و با نماز اول وقت کشته ، من از کجا اطمینان پیدا کنم امروز از من خوشت اومده ، فردا از کسی دیگه ... ❌ امروز بخاطردل خودت اومدی سراغ من ، فردا بخاطر دل خودت منو زیر پات له میکنی ...😔 من تا نماز نخونی ، بهت نمیتونم دورزار اطمینان کنم . ❌❌❌ والله هزاران زندگی رو دیدم . من نه خدا می شناسم ، نه پیغمبر خدا... اما میخوام شوهری داشته باشم که ، بمونه برای من ... ❌❤️❌ تو که به خدای خودت معتقدی ، چرا حرفش و گوش نمیکنی ❓ ✅❌ از سر هوس رانی ، من بایک مرد هوس ران نمیتونم زندگی کنم . تو اگر خودت رو زیر پای خودت ،پای نماز ، له نکرده باشی ، ⭕️✅ عاشق پیشه ام نیستی ... دروغ میگی ... بخدا قسم دروغ میگی من و دوست داری ، هوس خودت و دوست داری . پس فردا میخوای بخاطر هوس از من بیچاره متنفر بشی. 💠✅ این سخنرانی من اینجوری که من دارم نگاه میکنم ، زیاد اینجا نمیگیره ، میگیره ❓ ... ولی این سخنرانی رو من تو وسط لندن ، وسط پاریس ، وسط شهر های اروپایی بکنم میگیره . ⚜ یه عده ای اون جا بدبختی کشیدن از مردم نامرد ...از هم دیگه ... اونا از بی مهری های همدیگه خسته اند . ❤️❌ اونجا برای همه ثابت شده همه نامردن ... اونجا برای همه ثابت شده محبت خبری نیست... اون چیزی که تو الان داری تلک تلک میکنی در مسیر معصیته... مردم غرب و اروپا تا آخرش رفتند و فهمیدند که هیچ خبری نیست ادامه دارد... ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
💢 نوشت: این تصویر جالب را در یکی از کانالهای جمهوری آذربایجان دیدم، متن جالبی نوشته شده: 👇 🔻این دستان ترور شده است... دستانی که بعد از آن دست دادن در دنیا حرام گشت... به نظر می رسد خدا هم از شهادت سلیمانی [رضوان الله تعالی علیه] آزرده شد... ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
[← 💫 🦋🌱→] چه ماهے هستید؟🤔🎂 هستید؟ پس ۵ تاصلواتــ هدیه كنيد به حضرتــ علے (ع) 🙂 هستيد؟ شما ۵ صلواتــ به (ع) و ۵ صلواتــ به مادر ساداتــ (س) تقدیم ڪنید...😘 هستید؟ شما ۵ تا صلواتــ برای امام حسین (ع) و همچنین ۵ صلواتــ برای حضرت زینبــ (س) بفرستــ و نیت ڪن که ان شاالله حاجتروا بشی...😇 ماهی هستید؟ پس ۵ تاصلواتــ بفرستيد و تقدیم به امام سجاد (ع) و همچنین حضرتــ ابوالفضل (ع) كنيد...💚 هستید؟ شما هم ۵ تا صلواتــ برای امام محمد باقر (ع) و نیز ۵صلواتــ برای حضرت (س) بفرستید...😍 هستید ؟ ۵ تا صلواتــ بفرستید هم واسہ امام جعفر (ع) و هم براے حضرت ام البنین (س) دم شما حیدری... هستید ؟ براے امام موسی ڪاظم (ع) ۵صلواتــ و براے دختر بزرگوارشان حضرتــ معصومه (ع) ۵ صلواتــ دیگر هم بفرستید... 💚 هستید؟ ابانی های زهرایے(س) شما ویژه باید صلوات بفرستیدا😍 ۵ صلواتــ براے مادر ساداتــ (س) ۵ صلواتــ برای امام حسن مجتبی (ع) ۵ صلواتــ برای امام رضا (ع) نصیبتان زیارت این سه بزرگوار💖😍 هستید؟ ۵ صلواتــ تقدیم ڪنید به امام جواد (ع) و همچنین حضرتــ ربابــ (س)🌺 ماهے هستید ؟ پس ۵ تاصلواتــ هدیه ڪنيد به امام علے نقی (ع) و علی اصغر (ع)...🥀 هستید؟ سهم شما ۵ صلواتــ هدیه بر امام عسڪری (س) و همچنین ۵ صلواتــ تقدیم ڪنید به پیامبر (ص)...😍 هستید؟ شما ۱۰ تا صلواتــ هدیه ڪنيد به آقامون، اماممون، عزیزمون❤️ امام مهدي (عج )ان شاالله ڪہ هرچے زودتر چشممون به جمالشون روشن بشه...😍🍃 [←❄️ 🍀🙈→] •°|🌙🍃|°• صلوات ریزنده گناهان است ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
تم جذاب ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
دلم کبوتری است که دوشنبه ها میان صحن بین الحسنین گرفتار می شود! دستی سوی بقیع و چشمی سوی کربلا! سلام بر دو سرورجوانان بهشت! نورچشمان حضرت زهرا(سلام الله علیها) و علی(علیه السلام) ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
@fotrosk سرود 2.mp3
1.54M
🌸🍃 زهرا زاده ای نه تو خود زهرایی💕 🎉🎊🎈 ♥️ با مداحی : 🎤 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
✍امام علی(ع)میفرمایند: مومن بی وضو نخوابد پس اگر آب نیابد با خاک تیمم کند زیرا در خواب روح مومن به سوی خداوند به بالا برده میشود. 📚خصال صدوق ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
یک هفته‌ایی از تعطیلات نوروز گذشته بود که کمیل زنگ زد و بعداز سلام واحوالپرسی وتبریک سال جدید بالحن بامزه ایی گفت: – جامون عوض شده‌ها، حالا دیگه من پام خوب شده، شما میلنگی. باخنده گفتم: – شاید این طور شده که بتونم درکتون کنم، ولی واقعا سخته‌ها، حالا می فهمم شما چقدر صبور بودید. آهی کشید و گفت: –وقتی خدا دردی رو بده صبرشم میده، کاش همه‌ی دردها مثل درد شکستگی باشه. نفهمیدم یقه‌ی کدام درد را گرفته وبازبان بی زبانی شکایتش را می‌کند. بی اعتنا به دردی که آزارش می دهدگفتم: ــ یه سوال؟ آرام مثل یک معلم دلسوز گفت: – شما دوتا بپرسید. –پس چرا بعضی ها وقتی مشکلی براشون پیش میاد تحمل نمی‌کنن و خیلی بی‌تابی می کنن. حتی بعضیها خودکشی هم می کنند میگن طاقت نداریم. یعنی خدا به اونها صبر نداده؟ ــ خب چون راضی نیستند. البته بعضی مشکلات که عاملش خودمون هستیم و باید خودمون رو مواخذه کنیم. ولی اونایی که عاملش خداست، باید بگیم خدایا راضیم و شکرت، وامیدوارم به درگاهت، که اگه تو بدترین شرایط هم باشم خودت حواست بهم هست. همین رضایته باعث صبر انسان میشه. فوری گفتم: ــ خب گاهی این رضایت داشتنه سخته دیگه. ــ بله قبول دارم. برای راضی بودن باید به خدا اعتماد کرد مثل یه کودک که به پدرومادرش اعتمادداره ... راستی پاتون رو دوباره به دکتر نشون دادید؟ ــ قرار بود امروز بریم نشون بدیم، ولی دختر خالم کاری براش پیش امد دیگه گفت فردا بریم. ــ چرا فردا، من الان میام دنبالتون بریم. ــ نه، زحمت نکشید، حالا عجله ایی نیست. ــ خدا دختر خالتون رو خیر بده که نتونسته بیاد. با هم میریم دیگه...یعنی شما دلتون واسه ریحانه تنگ نشده؟ مکثی کردم و گفتم: –چرا خب، خیلی زیاد. باهمان تحکم جذاب همیشگی‌اش گفت: – تا یه ساعت دیگه میام، فعلا خداحافظ. اصلا منتظر خداحافظی من نشد. وقتی به مادر گفتم زیاد موافق نبود، با اصرار من رضایت داد. چون دلم نمی خواست معلم قهرمانم راناامیدکنم. مادر گفت: – خودم تا دم در ماشین می برمت و بهش سفارشت رو می کنم، اینجوری بهتره. نمیدانم مادر از چه نگران بود. شاید چون شناخت کافی از کمیل نداشت. وقتی کمیل مادر را دید از ماشین پیاده شد. ماشین را دور زد و منتظر ایستاد تا ما نزدیکش شویم. دیگه بدونه کمک کسی، فقط با عصا می توانستم راه بروم. بعد از سفارش‌های مادر حرکت کردیم. ریحانه با دیدنم از صندلی‌اش پایین امد و خودش راتوی بغلم انداخت. محکم دربغلم گرفتمش وبوسه بارانش کردم اوهم سرش راروی شانه‌ام گذاشت ودیگر تکان نخورد. ولی گاهی چیزاهایی با خودش می گفت. دوباره بوسیدمش و گفتم: –چی میگی ریحانم. پدرش گفت: – جدیدا یه چیزایی میگه، داره به حرف میوفته. صورتش رادر دستهایم قاب کردم و گفتم: – چقدر زود بزرگ شدی تو. کمیل نفسش را عمیق بیرون داد و حرفی نزد. آهی که کشید، چقدرحرف ناگفته بود، حتما باخودش فکرمی کند که آخر دختر تو چه می دانی تنها ماندن، آن هم بایک بچه یعنی چه... شایدم هم در دلش می گوید، این دختر چه دل، خجسته ایی دارد، زودبزرگ شدن برای بچه هایی است که مادربالای سرشان است، "مادر" چه واژه ی نایابی است برای ریحانه ام. کاش میمردم وآن شب با سعیده بیرون نمی رفتیم. کاش همه ی آن اتفاق یک کابوس وحشتناک بود و با بازشدن چشم هایم همه چیز تمام میشد. کاش هردفعه با دیدن ریحانه شرمنده اش نبودم..." صدای آرام وگرم آقامعلم دست افکارم راگرفت وازآن حال وهوابیرونش آورد. – راستش واسه عید دیدنی با زهرا می خواستیم بیاییم، ولی اونا رفتن شهرستان پیش مامان و بابا، دیگه نشد. گفتم اگه تنهایی بیام ممکنه خانواده معذب باشند. زهرا اینا تازه دیشب امدند. باتعجب گفتم: –شما چرا نرفتید؟ من و ریحان فردا میریم. ما که کسی رو اینجا نداریم. خیلی قبل از عید رفتیم با ریحانه وسایل سفره هفت سین و آجیل و ... خریدیم، به هوای شما، گفتم عید دیدنی میایید، بعد اشاره به پام کردو گفت: –شماهم که اینجوری شدید. دلم برایش سوخت. چقدر تنها بود. بدون فکر گفتم: –حالا نمیشه با همین پام بیام؟ نگاه مهربانی خرجم کرد و گفت: –قدمتون رو چشم. کی انشاالله؟ فوری گفتم: –امروز.بعداز دکتر. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva ..
دکترگفت: –دوباره باید عکس بندازید تا بتونم تشخیص بدم. بعدازعکس انداختن، دوباره مطب رفتیم، دکترچشم هایش راکمی جمع کردوهمانطورکه به عکس نگاه می کرد گفت: –خیلی بهتر شده، چون جوون هستید زود جوش خورده، ولی هنوز هم باید مراقبت کنید و به پاتون فشار نیارید تا کاملا خوب بشه. بعد از این که از بیمارستان بیرون امدیم. کمیل در حال جابه جا کردن ریحانه روی صندلی عقب ماشین گفت: –اول بریم یه بستنی بخوریم بعد بریم خونه. با تعجب گفتم: – با این پام که من روم نمیشه. فکری کردو گفت: –خوب پیاده نشید داخل نمیریم، تو ماشین می خوریم. با بی میلی گفتم: – زودتر بریم خونه بهتر نیست؟ آخه من باید زود برگردم. اخم نمایشی کردوگفت: –حرف از رفتن نزنید دیگه، حالا بریم خونه یه ساعتی بشینید بعد بگید باید زود برگردم. حالا که دارم فکر می کنم یادم نمیاد، مادرتون موقعی که داشت سفارشتون رو می کرد گفته باشه زود برگردونش. لبخندی زدم و گفتم: – از بس بهتون اعتماد داره میدونه حواس خودتون هست. سرش را تکان دادو زیر لبی چیزی گفت که من متوجه نشدم. بعد از چند دقیقه سکوت گفت: –باشه، هر چی شما بگید، نمیریم بستنی بخوریم. یه راست می برمتون خونمون. حرفی نزدم، برگشتم نگاهی به ریحانه انداختم اوهم ماتش برده بود به من. دستهایم را دراز کردم و اشاره کردم که بیاید بغلم. اوهم سریع از صندلیش پایین امدو پرید توی بغلم و یهو بی هوا گفت: – مامان. از این کلمه هم خجالت کشیدم، هم خوشم آمد، ریحانه را داشتن، لذت بخش است. با حرف ریحانه، کمیل هم یک لحظه زل زد به من و حیران شد، ولی حرفی نزد و به روبرو خیره شد. سر ریحانه راروی شانه‌ام گذاشتم و شروع کردم به نوازش کردنش، اوهم بی حرکت باگوشه‌ی چشمش نگاهم می کرد.احساس کردم این بچه با تمام سلولهای بدنش طالب این نوازش است. مثل کویری که طالب آب است. کویری که روزی برای خودش گلستانی بودبه لطف مادرش، ما باعث تشنگی بی حدش شدیم، من و سعیده... شاید اگر مواظبت بیشتری می کردیم این اتفاق نمی افتاد. ما با سبک سریمان یک خانواده را از هم پاشیدیم. کاش آن شب سر سعیده فریاد میزدم و اجازه نمیدادم با سرعت رانندگی کند. اصلا کاش آن روزمثل حالا پایم می شکست ونمی توانستم تکان بخورم. با این فکرها دلم گرفت، نمیدانم آقامعلم درچهره ام چه دید که، پرسید: – حالتون خوبه؟ سعی کردم غمم را پشت لبخندم پنهان کنم. سرم را به علامت مثبت تکان دادم. ــ بریم از رستوران غذا بگیریم ببریم خونه بخوریم. ــ نه، رسیدیم خونه، خودم یه چیزی درست می کنم. با چشم های گرد شده گفت: –شما؟ با این پاتون، اونم حالا که بعد از مدتها مهمون ما شدید؟ اصلا حرفشم نزنید. فوری جلو رستوران پیاده شدو بعد از یک ربع، غذا به دست امد. در طرف من را، باز کردو گفت: –خسته شدید. ریحانه رو بدید به من بزارمش عقب. وقتی رسیدیم خانه، ریحانه بالاوپایین می پریدو حرفهایی میزد که من نمی فهمیدم. کمیل با حسرت نگاهش کردو گفت: – ببینید چقدر خوشحالی میکنه، حداقل به خاطر این بچه گاهی بیایید اینجا. چطوری می گفتم که مادر به آمدنم زیاد راضی نیست. با فکر کردن به مادرم یادم افتاد اینجا امدنم رابه او خبر نداده‌ام. گوشی را برداشتم و پیام دادم. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا