رفیق نبودنت مساوی کسری با مخرج صفر است ❤️
مرسی که هستید .💋
رفیق یعنی یه چیزایی بگین که فقط خودتون میفهمین و با اون حرفا از خنده قش میکنید اما وقتی بقیه میشنون نمیفهمن .
سلامتی همه رفقا
#رفیقونه
#یادت_باشه
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
6.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بࢪش دیداࢪ
شش ماموࢪیٺ فࢪماندھ بہ بسیجیاݩ
#رهبرمون_♥️
#غریب_طوس
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
yeknet.ir_-_zamine_-_vafat_hazrat_masoume_1398_-_mohamadhosein_haddadian.mp3
7.55M
- اومدم با نامہ ے تو
با چہ شوقے از مدینہ... (:💔
🎙|محمد حسین حدادیان
#شهادت_حضرت_معصومہ
#حره
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
شهیدانه♥️
روی هر کدوم که به دلت افتاد بزن :)
رفیق.شهید 🥀
https://digipostal.ir/cha8pta
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
https://digipostal.ir/ch1nnpl
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
https://digipostal.ir/c4y1spv
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
https://digipostal.ir/clbztm8
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
https://digipostal.ir/c70bvf1
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
https://digipostal.ir/c2b4gao
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
https://digipostal.ir/cfd86bh
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
https://digipostal.ir/ckg811x
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
https://digipostal.ir/c2bxfbn
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
https://digipostal.ir/cu07586
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
https://digipostal.ir/cubrqqz
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
https://digipostal.ir/c8xnn80
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
https://digipostal.ir/cfyhzuo
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
https://digipostal.ir/cwww62q
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
https://digipostal.ir/cghtudd
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
https://digipostal.ir/c8m9jy8
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
https://digipostal.ir/cap7zpp
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
https://digipostal.ir/c4pfcoo
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
https://digipostal.ir/c3h4fkn
حالا برای شادی روح اون شهید 3 تا صلوات بهش هدیه کن .
#شهیدانه
#یادت_باشه
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
قسمت(۱۱). « انتظار عشق»
بلند شدم و رفتم تو اتاقم لباسمو پوشیدمو کیفمو برداشتم ،چادرمم سرم کردم
رفتم پایین
بابا: هانیه جان بهتر نیست یه کم بیشتر استراحت کنی؟
- نه بابا جون ،خیلی بهترم ،الانم خیلی از درسام عقب افتادم
بابا: باشه پس مواظب خودت باش
- چشم
مامان: بیا مادر این لقمه رو همرات داشته باش
- دستتون درد نکنه
رفتم سر کوچه تاکسی گرفتم رفتم سمت دانشگاه
وارد محوطه دانشگاه شدم ،یه دفعه یه دستی نشست روی شونم
از ترس جیغ کشیدم
رومو برگردوندم فاطمه بود
- دختره دیونه نمیگی سکته کنم 🤨
فاطمه : سلااام. وااا مگه عزرائیلم که اینجوری پس افتادی 😅
- دیگه اینکارو نکنیااا دوست ندارم
فاطمه : اووو باشه ،اینجا چیکار میکنی مگه مریض نیستی؟
- خوبم خدا روشکر ،از درسا عقب افتادم میترسم حذف شم کلاسارو
فاطمه: نترس بابا، این زبونی که تو داری ،مخ استادا رو میزنی 😉
- ععع داشتیییم 😒مثل اینکه آقا رضا زنگ زده که جنابعالی شنگولین😉
فاطمه: اره 😍
- پس بگو ، خوب بود حالش؟، داعشیا رو نیست و نابود کرد؟😜
فاطمه: زیاد حرف نزدیم ،فقط گفت حالش خوبه
- خا همینم از سرت زیاده 😂
فاطمه: داشتیییم
- این به اون در😜
فاطمه: بریم کلاسامون شروع میشه
بعد کلاست بمون میرسونمت
- عششقییی تو ،🤩باشه ،فعلن
( من دانشجوی رشته گرافیکم ،کلاسم با فاطمه یکی نیست ولی روزای کلاسمونو مثل هم برداشتین که با هم باشیم بیشتر،با اینکه چند ماه از چادری شدنم میگذره ولی بچه های کلاس یه جور دیگه ای نگام میکنن 🤦♀
منم زیاد باهاشون حرف نمیزنم )
کلاس که تمام شد رفتم داخل کافه منتظر فاطمه شدم تا بیاد
فاطمه هم نیم ساعت بعد اومد داخل کافه
- خسته نباشی بانو
فاطمه: درمونده نباشی گلم
بریم؟
- چیزی نمیخوری؟
فاطمه: نه گرسنه ام نیست
رفتیم سمت پارکینگ سوار ماشین شدیم و از دانشگاه رفتین بیرون
یه دفعه یه ماشین شاسی بلند اومد جلومون
فاطمه: آقا این چه کاریه ؟ 😡
یه دفعه دیدم از داخل ماشین اردلان پیاده شد
یه تک کت مشکی با بلوز سفید و شلوار مشکی
فاطمه: این اینجا چیکار میکنه؟
- نمیدونم
اردلان اومد سمتم،شیشه رو پایین آوردم
اردلان: سلام
- سلام ،اینجا چیکار میکنی ؟
اردلان: میخواستم باهات حرف بزنم
- چه حرفی؟ من حرفامو زدم قبلن
( اردلال در ماشینو باز کرد) : تو حرفاتو زدی من حرفام مونده هنوز
بیا بریم ،خودم میرسونمت خونه
یه نگاهی به فاطمه کردم ،از چشمام ترسمو میدید
فاطمه: برو هانیه جان ،مواظب خودت باش
از ماشین پیاده شدم و سوار ماشین اردلان شدم
توی راه چیزی نگفتیم ،رسیدیم به یه رستوران
وارد رستوران شدیم ،خیلی شیک بود
رفتیم یه جایی نشستیم
اردلان : خوب چی میخوری؟
- من نیومدم واسه خوردن ،قرار بود حرفاتو بزنی!
اردلان: با شکم خالی که نمیتونم حرف بزنم
- هرچی دوست داشتی سفارش بده
اردلان رفت غذا سفارش بده ،منم به ساعتم نگاه کردم وقت اذان بود
میخواستم نماز بخونم
رفتم از یکی از خدمتکارا پرسیدم: ببخشید نماز خونه اتون کجاست
خدمتکار : انتهای رستوان سمت چپ
- خیلی ممنون
اردلان: هانیه اونجا چیکار میکنی بیا
- من میرم نمازمو میخونم برمیگردم
اردلان: حالا نمیشه بعدن بخونی
-نه نمیشه ،زود بر میگردم
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
قسمت(۱۲). « انتظار عشق»
رفتم نمازمو خوندم و بعد ده دقیقه برگشتم مشخص بود که کلافه شده بود
- ببخشید
اردلان: خواهش میکنم
- خوب من آماده ام که به حرفات گوش کنم 😊
اردلان : میخواستم بگم که ،من با چادری بودنت وکارایی که انجام میدی هیچ مشکلی ندارم
- خوب!
اردلان : من از یه ماه دیگه تو بیمارستان مشغول به کار میشم میخواستم بگم تا یه ماه دیگه با هم ازدواج کنیم بریم سرخونه زندگیمون
نظرت چیه؟
- مشکل اینجاست که منم یه معیارایی دارم واسه ازدواج
اردلان: خوب چه معیاری؟
- من دنبال کسی میگردم که از من بهتر باشه ،بزار راحت بهت بگم من به درد تو نمیخورم
(خندید و گفت) : خیلی مودبانه گفتی😄منظورت این بود که من بدرد تو نمیخورم نه؟😉
- تو پسره خیلی خوبی هستی،خوش تیپ،با اخلاق،همه دخترا عاشق همچین پسرایی هستن
اردلان : إلا یه نفر
- نمیدونم چی باید بگم ،انشاءالله که خوشبخت بشی
( اردلان سکوت کرد و چیزی نگفت)
- میشه بریم خونه ،مامان نگرانم میشه
اردلان : به خاله گفته بودم میام دنبالت ،آخرین غذامونو باهم میخوریم و میرسونمت خونه
- خیلی ممنونم
( اصلا نمیتونستم غذا بخورم ،فقط با غذام بازی میکردم ،اردلانم مشخص بود به زور داره میخوره )
اردلان : پاشو بریم
( بلند شدیمو رفتیم ،اردلان منو رسوند خونه ،خواستم پیاده شم از ماشین که گفت): امیدوارم با کسی که ازدواج میکنی لیاقتت و داشته باشه
- همچنین تو ،خدا نگهدار
درو باز کردم وارد خونه شدم
مامان اومد سمتم
مامان: سلام عزیزم ،پس اردلان کجاست؟
- رفت خونش؟
مامان: چی شد؟ باهم صحبت کردین؟
- اره مامان جان
مامان: خوب چی گفتی بهش؟
- هیچی گفتم بدرد هم نمیخوریم
مامان: چیییی😳
تو و اردلان که همیشه باهم بودین ،چه جوری به این نتیجه رسیدی؟
- مامان جون خواهش میکنم دیگه تمامش کنین! من اصلا حالم خوب نیست
مامان: وااای هانیه داری چیکار میکنی با زندگیت؟
از پله ها رفتم بالا و رفتم تو اتاقم روی تخت دراز کشیدم
اینقدر خسته بودم که نفهمیدم کی خوابم برد
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
آدمم؛ آدمِ خودت آقا...
زطفولیتم گدا بودم
کاش از دیار تو امروز
عازم شهر سامرا بودم... 💔
#پنج_شنبه_های_سامرایی🍃
#ابووصال
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva