#رمان_اورا...📕 #پارت_چهل_ودوم🌺 _ممنون. میشه زودتر بگید چیکارم دارید؟ _ امممم... چه جوری بگم! می خوام راجع به زندگیت برام بگی! خونتون کجاست؟ چند تا خواهر و برادر داری؟ _ برای چی آخه؟ _ می خوام بدونم، لطفاً بگو! گره روسریش رو محکم تر کرد و کمی تو خودش رفت. _ خونمون این طرفا نیست، فقط برای کار میایم اینجا! پنج تا بچه ایم، منم دختر دوم، داداش بزرگمم بیست سالشه و تو زندانه! اون سه تای دیگه هم از من کوچیکترن. مادرم مرده، بابامم معتاده و الان من نون آور خونه ام... دیگه چی می خوای بدونی؟؟ با دهن باز نگاهش می کردم! _ تو؟؟ درسم میخونی؟؟ _ تا سوم ابتدایی خوندم، بعدش بابام نذاشت برم و گفت باید کار کنی. داداشمم فرستاد سر کار، که مامورا گرفتنش! با تعجب داشتم نگاهش می کردم که حالت چهرش عوض شد و صداش بلند تر! _ چیه؟ چیشد؟ از بدبختیم تعجب کردی؟؟ فکر نمی کردی کسی تو دنیا باشه که مثل تو بی غم نباشه؟؟ منو آوردی اینجا که بیشتر بدبختیام بیاد جلو چشام؟؟ من باید برم! مثل تو بیکار نیستم که بشینم فضولی یکی دیگه رو بکنم و به بدبختیاش بخندم... _ ناراحت نشو! باور کن اینطور نیست! فقط خواستم چند تا سوال ازت بپرسم! با اخم به گل های تو دستش نگاه کرد _ بفرما! فقط زود! باید یرم! _ تو چی تو زندگیت کم داری؟ فکر می کنی چی خوشبختت میکنه؟ _ همون که تو زیاد داری! پول! پوزخند تلخی زدم. _ ولی من خوشبخت نیستم. باور کن... اون هم کار منو تکرار کرد _ باشه باور کردم! تو چه می فهمی بدبختی یعنی چی... دیگه سراغ من نیا خانوم! برو به ماشین بازیت برس! قبل اینکه بخوام حرفی بزنم، اشکاش مثل آبشار روی صورتش جاری شد و بدو بدو رفت. وقتی به خودم اومدم صورت منم از گریه خیس شده بود. نگام رو به آسمون دوختم و دنبال خدا می گشتم. می خواستم داد بزنم. بگم این چه دنیاییه؟ این چیه که آفریدی؟ تن سنگین شدم رو از آلاچیق بیرون کشیدم و راه افتادم سمت ماشین. ✍️ادامه دارد... •|محدثه افشاری|• #اللٰهُمَ‌عَجِّلْ‌لِوَلیِکَ‌الفَرَجْ‌بِه‌حَقِ‌زینَب ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva

#رمان_اورا...📕 #پارت_چهل_وسوم🌺 هوا تاریک شده بود. عرشیا چقدر برای خوشحال شدنم زحمت کشیده بود و من به همین راحتی خوشحالی عصر از کلم پریده بود! می دونستم الان تو کله ی نگار چی می گذره! حتماً با خودش میگه منو مسخره کرده! مگه میشه با این همه دک و پز و امکانات، کسی خوشبخت نباشه؟؟ ولی من نبودم! من خوشبخت نبودم. حتی شاید از اونم بدبخت تر بودم! چون نمی دونستم دردم چیه... " خوشبختی چیه؟ چرا باید من زنده باشم و نفس بکشم؟ اصلاً ماها اینجا چیکار می کنیم؟ من چم شده...؟ من همه چیز دارم! اه! چرا منو آفریدیییییی؟؟ چراااااا!؟؟؟ " همین طور داد میزدم و سرعتم رو بیشتر می کردم. دلم می خواست ماشینم چپ کنه! یا یکی بزنه بهم! " کاش یه فردای دیگه نباشه!! من نمی خوام زنده باشم! هیچی نمی خوام! " تا دیر وقت تو خیابونا چرخ زدم و گریه کردم. می دونستم برسم خونه باید جواب پس بدم اما مهم نبود... اون شب اونقدر دیر خوابیدم که ساعت دو بعدازظهر به زور چشمامو باز کردم. هنوز گیج و منگ قرصای آرامبخش دیشب بودم. رفتم سراغ گوشیم. خاموش شده بود! زدمش شارژ و رفتم پایین که یه چیزی بخورم. طبق معمول کسی خونه نبود. برگشتم اتاقم و گوشیم رو روشن کردم. می دونستم تا الان عرشیا هزار بار زنگ زده، اما گوشی که روشن شد قبل اینکه بخوام هر کاری کنم، شماره مرجان افتاد رو صفحه! _ الو؟ _ الو و زهر مااااااار! با تعجب خندیدم! _ مرسی! _ کجایی ترنم؟؟؟ آخه من از دست تو چیکار کنم؟ خواهش میکنم یا این بی صاحابو بنداز دور، یا هر وقت کارت دارم جواب بده!! _ چی شده باز ترمز بریدی؟؟ یه نفس بگیر بعد حرف بزن! _ درد بگیری تو اینقدر منو حرص میدی! حاضری بریم؟؟ _ بریم؟؟ کجا؟؟ _ سر قبر سعید! خب مهمونی دیگه!! با دست رو پیشونیم کوبیدم و چشمامو بستم _ واااای مرجااانننن! به کل فراموش کرده بودم! با حالت بیچارگی داد زد _ ترنمممم! من تا الان معطل تو بودم! پاشو بیا اذیت نکن! _ مرجان باور کن یادم رفت اجازه بگیرم از مامان و بابام. اینجوری بیام منو می کشن!! ✍️ادامه دارد... •|محدثه افشاری|• #اللٰهُمَ‌عَجِّلْ‌لِوَلیِکَ‌الفَرَجْ‌بِه‌حَقِ‌زینَب ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva

#رمان_اورا...📕 #پارت_چهل_وچهارم🌺 _ خدایا من چیکار کنم آخه؟! ترنم بمیییییری! خب الان زنگ بزن اجازه بگیر! _ نمیشه، تلفنی که اصلاً اجازه نمیدن! اونم بخوام بگم شب نمیام! _ اه... باشه بابا... نیا! _ مرجان ناراحت نشو دیگه! باور کن یادم رفت. _ باشه، خب، بای! تازه قطع کرده بود که گوشیم زنگ خورد... " وای عرشیا!! حوصله این یکیو دیگه ندارم! " اولش جواب ندادم، ولی اینقدر زنگ زد که مجبور شدم جوابش رو بدم! _ الو...؟ گوشم از داد بلندش سوت کشید. _ برای چی جواب نمیدی؟؟؟ ترنم تو منو دیوونه کردی... چرا اینجوری میکنی؟؟ با بیچارگی زیر لب نالیدم " وای خدا اینو کجای دلم بذارم! " _ عرشیا خواب بودم. معذرت... _ آره تو گفتی و من خرم باور کردم! داشتی با کی حرف میزدی؟؟ آدرس اون خراب شده رو بده ببینم! _ خراب شده خونه ی توعه! بی ادب! _ ترنم خودت آدرسو بده بذار اوضاع بدتر نشه، وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی! میدونی که من دیوونه ام! _ آدرسو می خوای چیکار؟؟ برای چی می خوای بیای؟؟ _ باید ببینمت! _ عرشیا ولم کن... _ خیلی نمک نشناسی! به همین زودی دیروزو یادت رفت؟؟ _ دیونه بازیای تو نمیذاره روزای خوش رو یادم بمونه!! _ ترنم یا پا میشی الان میای پیشم یا بدون هر چی بشه تقصیر خودته! _ مهم نیست، نمیام! بای! گوشی رو پرت کردم رو تخت. " اه... خودم کم بدبختی دارم، اینم اضافه شده! پسره ی روانی! " بی حوصله و داغون خودم رو پرت کردم رو تخت و مشغول بازی با گوشی شدم. نیم ساعت گذشته بود که زنگ خونه رو زدن. اون هم پشت سر هم و بدون وقفه! انگار یکی دستش رو گذاشته بود رو زنگ و ول نمی کرد! پله ها رو دوتا یکی رفتم پایین. با دیدن چهره ی عرشیا از پشت آیفون بدنم یخ زد! از ترس نمی دونستم چیکار باید بکنم! اگه در رو باز نمی کردم هم آبرو ریزی میشد. دست لرزونم رو بردم سمت آیفون و در رو باز کردم. هیکل درشتش که تو چارچوب در قرار گرفت، کم مونده بود از ترس سکته کنم ولی تمام توانم رو جمع کردم که نفهمه ترسیدم! ✍️ادامه دارد... •|محدثه افشاری|• #اللٰهُمَ‌عَجِّلْ‌لِوَلیِکَ‌الفَرَجْ‌بِه‌حَقِ‌زینَب ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva

💖🕊 صلوات خاصه امام رضا علیه السلام: اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃 #اللٰهُمَ‌عَجِّلْ‌لِوَلیِکَ‌الفَرَجْ‌بِه‌حَقِ‌زینَب ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva

سربلندی درامتحان؛شرط رسیدن به کمال..:) #شرط_رسیدن_به_کمال #اللٰهُمَ‌عَجِّلْ‌لِوَلیِکَ‌الفَرَجْ‌بِه‌حَقِ‌زینَب ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva

وقت نماز😌🍂 زشته بچه شیعه وقتی اذان میگه انلاین باشه🙃💕 بریم پیوی خدا🙂☝️ التماس دعا😻🌿 #حی_الصلاة😇✨ #اللٰهُمَ‌عَجِّلْ‌لِوَلیِکَ‌الفَرَجْ‌بِه‌حَقِ‌زینَب ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva

#تلنگرانه سردوراهی 🛣گناه 🔥و ثواب ✨ به حب شهادت فکرکن ... 🌹 به نگاه امام زمانت فکرکن ... 🌈 ببین میتونی ازگناه بگذری...؟! ازگناه که گذشتی ... 👊🏻 ازجونت هم میگذری... ✌️🏻😌 #اللٰهُمَ‌عَجِّلْ‌لِوَلیِکَ‌الفَرَجْ‌بِه‌حَقِ‌زینَب ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva

. ♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے♥ ❣#قرار_شبانہ❣ ✨بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم✨ 🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛ يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِ مُحَمَد وآلِهِ الطاهِرین🕊

#قتلگاه‌المقدس 🌹✨ • حسین جانم❤️ میشود شبی سر بگذارم كف پايت ناقـابلـم امـا بشوم روزی فـدايـت زوار تو پا ب روی جـسمـم بگذارند مدفون بشم گـوشه ى بین الحرمینت #دلتنگم‌بگو‌چه‌چاره‌کنم‌ارباب 💔 #کربلا #اللٰهُمَ‌عَجِّلْ‌لِوَلیِکَ‌الفَرَجْ‌بِه‌حَقِ‌زینَب ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva

روحی لک فداک❤️ #آقامونه☺️ #من_ماسک_میزنم به خاطر رهبرم😁 فداتون بشم من آخه آقا😅 #مقام_معظم_دلبری💝 #اللٰهُمَ‌عَجِّلْ‌لِوَلیِکَ‌الفَرَجْ‌بِه‌حَقِ‌زینَب ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva