eitaa logo
دخترانِ‌ پرواツ
924 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
24 فایل
🌱بښمِـ اللّهـ... ☺دختران پروا مِصداق دُختر خانوماییه که: • ⌠پـــیـــرو آقــاݩ⌡• پَروا ←پِیرواݩِ آقـا ✅فَقط در ایتاییم وشُعبہ دیگه اے نداریم💚 کپی از پست ها ؟ حلالتون😍😁 😁خادممون↶ ≫⋙ @Fezeh114 👀کانال دوممون ↶ ≫⋙ @Toktam_gallery_13
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
EitaaBot.ir/poll/rxqoe?eitaafly رفقا انتخاب کنید✌️🏻🚶‍♀
『✨』 : "سرباز آقا (عج) باید سالم باشه و بدنی قوی داشته باشه. وقتی آقا (عج) ظهور کنه برای سپاهش بهترین ها رو انتخاب می کنه." ؟!.. ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
-『وزیاࢪت‌همہ‌جا، آخࢪشب‌مےچسبد . . ؛!』_
پاسے از شب گذشته بیدارید؟! نکند میل ڪربلا دارید؟...💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و ما همچنان منتظریم❤️
دخترانِ‌ پرواツ
"🖇🖤" دخترآن‌هم‌بہ‌سربازۍمیروند همینڪہ‌چادربہ‌سرمیڪنے ؛ مراقب‌ِ‌حجابت‌هستے ؛ جامعہ‌راازفسآدحفظ‌میڪنے ؛ خودش‌سربازیست ... ! (:🌿°• ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
『🌿』 -『هࢪیڪ‌ازدایࢪھ‌جمع بھ‌ࢪاهےࢪفتند ! مابماندیم‌و خیالِ‌ٺُ بھ‌یڪ‌جاے مُقیم . . . ؛!_🌱'°』 ‌ ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
. دلم می خواهد کبوترانه پرواز کنم در صحن آزادی حرمت! سیراب از آب سقاخانه ی کرمت و بشکنم این بت خودساخته را میان صحن انقلاب! سلام آقای مهربان چهارشنبه ها ! ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
عارفے را گفتند: چگونه تنهایے را تحمل میکنی؟ گفت:من همنشین خدایم هستم هر وقت خواستم او با من سخن بگوید، قرآن میخوانم... و هرگاه بخواهم من با او سخن بگویم، نماز میخوانم... ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
❤️ پیامبر اکرم (ص) : ‌ محبوب ترینِ مخلوقات پیش خدا، جوان خوشگلی است که جوانی و زیبایی اش را برای خدا و در راه فرمانبری از او بگذارد. خداوندِ بخشنده به وجود چنین جوانی پیشِ فرشتگان می بالَد و می فرماید: "این، بنده ی حقیقی من است!" ‌ «میزان الحکمه ، ح ۹۰۹۶» ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
°•چادرِ‌مــ😇ــا... •°ڪار‌خودش‌را‌بلد‌اسٺـ...♥️ °•بگذارید‌فقط... •°صحنہ‌ے‌محشر‌برسد...🙃↬ ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
.هایی.با.طعم.تلنگر🍓🍭😶 مَن یک دُخــــــترم…🌸 🌱باید شرف داشته باشم !✨ 🌟باید حرمت داشته باشم !✨ 💵باید بدونم تن من ارزشش بیشتر از پوله !👌🏻 ❣باید بدونم حق ندارم عاشق کسی باشم که متاهله !❌ 🍁من باید بدونم آبرو یعنی چی ؟!👌🏻 💦گرگ بارون دیده ای ؟!😏 😑خوشحالی از این همه کثافت بودن ؟!😏 😣خوشحالی از این همه پست بودن ؟!😏 🍬به خاطر یه بسته آدامس و ٢تا عطر چیو از دست دادی.!؟🤔 👗به خاطر یه مانتوی قرمز چیو از دست دادی؟🤔 📿به خاطر گردنبند نقره چیو از دست دادی؟🤔 💘تو که چیزی کم نداشتی !😞 💸تو که واست کم نذاشته بودن !😔 💎ارزشت اینقدر پایینه ؟!😞 🤭قیمتت اینقدر کمه ؟!؟؟؟ ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
✨💫 مهربون باش،امّا ضعیف نه...👊🏻
••• آقاجان... تازه‌امسال‌حال‌هرسال‌اربعینتان رادرڪ‌میڪنیم...(: ✨💔😔 ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃بـسْـمِ‌ رَبِّ الْـشُّـهَـداءِ وَالْـصِّـدّیـقـیـنْ🍃 ❣️✨دوستِ شهیدت کیه...؟ تا حالا فکر کردی با یه رفیق‌شی؟🤔 از اون رفیق فابریکا؟ از اونا که همیشه باهمن؟ خیلی حال میده!!!😍 امتحان کردی؟ هرچی ازش بخوای بهت میده!!!😌 آخه خاطرش پیشِ خدا خیلی عزیزه...🤗 میخوای باهاش رفیق شی؟؟!😃 🌸گـامِ اول: انتخاب .. به آلبومِ ❤️ نگاه کن.. به عکسشون..🖼 به لبخندشون..😊 ببین کدوم رو بیشتر دوس داری.. با کدوم یکی بیشتر راحتی؟!؟🙄 🌸گـامِ دوم: عهد بستنِ با دوستِ شهیدت؛ یه جایی بنویس:✏️ با عهد می‌بندم پای رفاقتِ او تا لحظه‌ی مرگم خواهم بود و از تذکرات دوستانه‌ی او به هیچ‌وجه روی برنمیگردانم...✋ 🌸گـامِ سـوم: شناختِ ...❤️ تا میتونی از دوستِ شهیدت اطلاعات📚 جمع‌آوری کن.. عکس🖼، فیلم🎞، صوت📻، وصیت‌نامه📝 و... 🌸گـامِ چـهـارم: هدیه🎁 ثوابِ اعمالِ خود به ... از همین الان هر کارِ ثوابی که انجام میدی فقط یه جمله بگو: خدایا! ثوابِ این عملم برسه به ...💜 طبقِ روایات نه تنها ثواب چیزی کم نمیشه بلکه با برکت‌تر هم میشه!!!☺️ بچه‌ها! اونقدر مقامِ بالایی داره که نیازی به ثواب کارِ‌ ما نداشته باشه! تو با این کار، خلوص نیت🌺 و علاقه‌ات رو به نشون میدی!!! 🌸گـامِ پـنـجـم: درگیر کردنِ خود با ...❤️ سریع همین الان بَک گراندِ گوشیتو📱 عوض کن و عکسِ🖼 دوستتو بذار!! در طولِ روز بـاهاش درد و دل کن..🤗 باهاش حرف بزن.. آرزوهاتو بهش بگو...😌 🌸گـامِ شـشـم: عدمِ گناه در حضورِ رفیقِ...💚 روحِ تا گامِ پنجم بسیار از شما راضیه؛ ولی آیا در حضورِ دوستِ معنویت میتونے گناه کنی؟ 🙄 حجابمون... رابطه‌امون با نامحرم🚫.. چت با نامحرم📵.. غیبت❌.. دروغ❌.. نمازامون و... 🌸گـامِ هـفـتـم: اولین پـاسخِ ... کمی صبر و استقامت در گامِ ششم آن‌چنان شیرینی برای شما😍 خواهد داشت که در گامِ بعدی گناه کردن براتون سخت میشه!!!...🙃 خواب دوستِ شهیدتو میبینی... دعایی که کرده بودی برآورده میشه.. دعوت به و راهیانِ‌نور و...😉 🌸گـامِ هـشـتـم: حفظ و تقویتِ رابطه تا (مرگ)... گام‌هاے سختے رو انجام دادید درسته؟!؟🤔 اما مطمئنا با شیرینے قلبے همراه بوده...🙃😇😉 راستی😃 اسمِ چی بود؟😌🙄🤔 ☺️ ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕰 فقط یکی دوماه محرم باشید بعدشم جدا شو، با بهت نگاهش کردم. –نقشتون این بود؟ شما که گفتین الکی! فقط عکس. من...من...اگرم بخوام پدر و مادرم... –اون موقع گفتم الکی چون نمی‌دونستم اون شهرام لعنتی دستش با اونا تو یه کاسس، فکر می‌کردم اونم طرف ماست و تو نقشمون کمکمون می‌کنه. کلی رو بیتا خانم حساب کرده بودم. ولی حالا دیگه الکی نمیشه. اصلا نباید بهشون بروز بدیم. باید همه چی واقعی باشه. به چشم‌هایش نگاه کردم و پرسیدم: –اگه دختر خودتونم بود این کار رو می‌کردید؟ نفسی گرفت و گفت: –ببین پسر من جونش رو به خاطر تو گذاشت کف دستش، اونوقت تو برای من سوال طرح می‌کنی؟ تو و پدر و مادرت باید خیلی خودخواه باشید که... حرفش را ادامه نداد و گریه‌ا‌ش گرفت. با همان حال دستمالی از کیفش درآورد و ادامه داد: –آره خب بایدم پدر و مادرت اجازه این کار رو بهت ندن. چیکار دارن، بچشون ور دلشونه، دیگه حالا بچه‌ی دیگرانم هر بلایی سرش امد که امد به جهنم. به اونا که چیزی نمیشه. دختر خودشون رو همین بچه‌ی دیگران جونش رو به خطر انداخته و نجاتش داده، دیگه حالا خودش به درک. حالا من تمام عمرم زجه بزنم چه فرقی به حال شماها داره. –این چه حرفیه مریم‌خانم، دل ما پیش شماست. باور کنید خود من یه لحظه یادم نمیره که بنده خدا آقای چگنی تو چه وضعی هستن... اخم کرد و عصبی گفت: –پس کو؟ من دلت رو میخوام چیکار. به فکر بودن تو مشکلی رو از بچه‌ی من حل می‌کنه؟ وقتی یه اقدامی کنی معلوم میشه واقعا به فکرشی. دستهایم را در هم گره زدم و تاملی کردم. بلعمی را چه می‌کردم. مگر میشد بگویم که اصلا این شهرام خان زن و بچه دارد. حسی در درون می‌گفت که قبول کنم. نمی‌دانستم باید این حس را جدی می‌گرفتم یا نه، صلواتی زیر لب فرستادم و با صدای لرزانی گفتم: –من که حرفی ندارم. فقط راضی کردن پدر و مادرم کار من نیست. ناگهان رنگ عوض کرد. چهره‌اش آنقدر شاد و هیجان زده شد که من از تعحب خشکم زد. بلند شد و میز را دور زد و در آغوشم گرفت و چندین بار صورتم را بوسید و قربان صدقه‌ام رفت و پشت سر هم دعایم کرد. می‌دانستم قبول کردن خواسته‌اش در خانه چه غوغایی به پا می‌کند و مادر دوباره از من دلخور می‌شود. ولی به مریم خانم هم حق دادم. به نظرم حرفهایش درست بود. البته خودم هم دلم برای راستین شور میزد. مریم خانم از خوشحالی نمی‌دانست چه کار کند. آنقدر خوشحال بود که انگار همین فردا پسرش را می‌بیند. چادرش که روی زمین افتاده بود را برداشت و تکانش داد. –من دیگه باید زودتر برم دخترم. برم به پدرش هم این خبر خوش رو بدم. وقتی چهره‌ی غرق در فکر مرا دید ادامه داد: –حالا تو تلاشت رو بکن اگه راضی نشدن من و بابای راستین میاییم راضیشون می‌کنیم. اصلا خودم اونقدر التماسشون می‌کنم تا کوتا بیان. همین را گفت و با شتاب از در بیرون رفت. من ماندم و حرفی که ناشیانه زده بودم و می‌دانستم شاید عاقبت خوبی نخواهد داشت. جلوی پنجره رفتم. بازش کردم و رو به آسمان گفتم: –گاهی اینجوری میشه، میدونم تو میخوای که بشه، شاید من هیچ وقت حکمتش رو نفهمم، ولی یه چیزی رو دیگه فهمیدم از همون موقع که رفتم بیمارستان، این که از شکستن دل مادرا خوشت نمیاد. دهانم خشک شده بود. به طرف آبدارخانه رفتم تا کمی آب بخورم. خانم ولدی و بلعمی در آبدارخانه نشسته بودند و بلعمی فین فین می‌کرد. جلوی میز چهار نفره آبدارخانه ایستادم و مقابل صورتش خم شدم. –چی شده؟ نیم نگاهی خرجم کرد و چیزی نگفت. زمزمه کردم: –برم برات آب بیارم. ولدی هم روی صندلی غرق فکر نشسته بود. یک لیوان آب دست بلعمی دادم و رو به ولدی گفتم: –چیه‌؟‌ چرا امروز همه ماتم گرفتن؟ این از این که مثل سیل اشک میریزه، اینم از جنابعالی، که انگار کامیون کامیون بارت رو بردن. لبخند تلخی زد و گفت: –مادر آقا رفتن؟ –آره، چطور مگه؟ نگاهی به بلعمی کرد و گفت: –چرا بهش نگفتی شهرام شهر اینه؟ –توام به جرگه‌ی بلعمی پیوستی؟ داشتی گوش می‌کردی؟ –بابا این دختر هلاک شد از بس گریه کرد. فقط می‌خواستم بهش ثابت کنم که تو این کار رو نمی‌کنی، ولی وقتی با گوشهای خودم شنیدم که به مادر آقا گفتی... سرش را پایین انداخت و دیگر چیزی نگفت. به چهره‌ی غرق اشک بلعمی زل زدم و گفتم: –کاش تو با شوهرت خوب بودی و شوهرتم دنبال این کارا نبود. بلعمی برای چندین بار دست بر چشم‌هایش کشید تا اشکهایش را کنار بزند. یکی از مژه‌های مصنوعی‌اش شل شد و ظاهر بدی به چهره‌اش داد. گفتم: –یا این مژت رو بنداز بره یا درستش کن، ترسناک شدی. در جا گریه‌اش بند آمد و گفت: –از بس گریه کردم چسبش شل شده. این جدید‌ها رو جینی میخرم کیفیتشون پایینه. ولدی چپ چپ نگاهش کرد و گفت: ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva ...
🕰 –تو دیگه کی هستی تو بدترین حالتم این کارات رو ترک نمی‌کنی، فکر کنم در حال مرگم به عزرایئل میگی صبر کن سرخاب سفیدابم رو بزنم بعد بریم. بلعمی رفت و کیفش را از روی میز آورد و گفت: –عه، یه دور از جون بگو بابا، حالا کو تا عزائیل بیاد طرف من. اگرم بیاد اونقدر با این همه بدبختی قوی شدم که حتی به عزائیلم جون نمی‌دم. ولدی پوزخندی زد و گفت: –تو قوی هستی؟ اگه قوی بودی کیلو کیلو از این چیزا به سرو صورتت نمیزدی. بلعمی آینه را جلوی صورتش گرفت. –وا چه ربطی داره؟ همین که یه تنه دارم یه زندگی رو می‌چرخونم رستم زمونه هستم. اونم تو این دوره. ولدی آینه را از دستش گرفت و گفت: –تو نمیخواد یه تنه واسه من زندگی بچرخونی و ادای مردها رو دربیاری، مگه بیوه‌ایی؟ همین کارارو کردی شوهرتم دل به زندگی نمیده دیگه، بزار اون همون مرد باشه و توام زن باش. تو اگه قوی بودی واسه دیگران آرایش نمی‌کردی. بعد مکثی کرد و آینه را روی میز سُر داد. بلعمی آینه را برداشت و گفت: –خب، بعدش؟ حرفت رو بزن. رو به بلعمی گفتم: –ول کن دیگه توام، میخوای یه چیزی بشنوی بعدم بشینی آبغوره بگیری؟ بلعمی گفت: –نه اتفاقا، وقتی ولدی بهم گیر میده دوست دارم. چون میدونم از رو دلسوزیه، من که مادر نداشتم از این مدل حرفها بهم بزنه. ولدی گفت: –آخه چقدرم گوش میکنی، اگه از اول به حرفهای من گوش می‌کردی شوهرت مثل چسب به زندگیت می‌چسبید و الان این اُسوه‌ی بدبختم تو این دردسر نمیوفتاد. بالاخره بلعمی مژه‌هایش را جدا کرد و بهشان خیره شد و با ناراحتی گفت: –آخه تو منطقی توضیح نمیدی، بعدشم من شوهرم از قبل منم همینجوری بود. –خب چون مادرشم مثل تو حسابش نکرده و بچه ننه بارش آورده. مطمئنم از اون مادرا بوده که صبح پسرش تو خونه خوابه خودش میره نون میخره یا خرید میکنه. بلعمی لبش را گاز گرفت. –عه، منم شبهایی که شهرام میاد خونه صبحش میرم نون میخرم. یعنی کار بدیه؟ ولدی حرصی گفت: –چرا این کار رو میکنی؟ مثلا میخوای بگی خیلی زن خوبی هستی؟ یا خیلی دوسش داری؟ بزار کارهای مردونه رو اون انجام بده و بعد تو فقط ازش تشکر کن و تا می‌تونی ازش تعریف کن و از کارهاش ذوق کن. حتی ازش پول تو جیبی بخواه، دستت رو به طرفش دراز کن و اون غرور احمقانت رو بزار کنار. وقتی بهت پول میده حلوا حلوا کن بزارش رو سرت. بلعمی مژه‌ها را در دستش شکاند و گفت: –یعنی تو سری خور باشم؟ من محتاج چندر غاز اون نیستم. مگه با این چیزها زندگی خوب میشه؟ بعد نگاهی به من انداخت و ادامه داد: –اونوقت یعنی شوهرم مثل آدم میشینه سر زندگیش و واسه این و اون نقشه نمی‌کشه؟ ولدی گفت: –تو سری خور چیه دختره‌ی بی‌عقل؟ زنها باید پیش شوهرشون خودشون رو ضعیف نشون بدن. درسته زنها قدرت مدیریت بالایی دارن و بهتر میتونن سختیها و مشکلات رو تحمل کنن و زودتر فراموششون کنن. ولی یه ضعفهایی هم دارن، مردها هم دارن. زنها باید ضعفشون رو جلوی شوهراشون نشون بدن، نه یعنی تو سری خور باشند نه ، مدیریت بکنن ولی در مقابل مرد در ابراز محبت قدرت نشون ندن. بلعمی بی‌خیال گفت: –ولی من خیلی مقتدرم. ولدی پرسید: –پس چرا آرایش میکنی؟ بلعمی گفت: –همیشه گفتم چون میخوام مرتب و شیک باشم. –یعنی الان اُسوه نامرتبه؟ اتفاقا به نظر من از تو شیک‌تر و مرتب‌تره. تو به توجه نیاز داری، این ضعف توئه‌، ضعف همه‌ی خانمهاست. برای رفع این ضعف نیازی به آرایش تو محیط کار نیست. فقط به شوهرت بگو که به محبتش نیاز داری، همین. همه چی درست میشه. چشم‌های بلعمی گرد شد. –من برم بهش بگم بیا بهم محبت کن؟ خودش باید بفهمه. ولدی پوفی کرد و گفت: –مردا متوجه نمیشن، باید هر چیزی رو بهشون بگی، هر نیازی که داری دونه دونه باید بهشون گفت. حالا با روشهای متفاوت. –که چی بشه؟ –وقتی تو ضعفت رو میگی، اون هم خوشحال میشه، هم اون حس قدرتش ارضا میشه هم تو به اون محبتی که توی ذهنته میرسی، تو باید ابراز کنی، نمیخواد ضعفت رو بپوشونی واضح بگو، مگه همیشه نمیگی از بی‌توجهیش اذیت میشی؟ خب راهش همینه دیگه، کی میخوای حرف گوش کنی تو دختر. خوش به حال مادرت که نیست از دستت اینقدر حرص بخوره. بلعمی لبهایش را بیرون داد. –خیلی خوب بابا، چرا اینجوری می‌کنی؟ مثلا من بهت گفتم با اُسوه صحبت کنی از تصمیمش منصرف بشه، اونوقت تو من رو نصیحت میکنی؟ –مشکل الان اُسوه نیست. اینم مونده وسط، گرچه کارش درست نیست، ولی تو اول، زندگی خودت رو دریاب. بلعمی زیر چشمی نگاهم کرد. –من این کارارم می‌کنم، ببینم دیگران دست از سر شوهر من برمی‌دارن یا نه. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva ...