eitaa logo
دخترانِ‌ پرواツ
925 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
24 فایل
🌱بښمِـ اللّهـ... ☺دختران پروا مِصداق دُختر خانوماییه که: • ⌠پـــیـــرو آقــاݩ⌡• پَروا ←پِیرواݩِ آقـا ✅فَقط در ایتاییم وشُعبہ دیگه اے نداریم💚 کپی از پست ها ؟ حلالتون😍😁 😁خادممون↶ ≫⋙ @Fezeh114 👀کانال دوممون ↶ ≫⋙ @Toktam_gallery_13
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『🌱』 (: بہترین‌راه‌ارتباط‌با‌خدا ... ؛ همین‌نمازۍاست‌ڪہ‌میخوانید !🌱 -حضرتِ‌آقا- ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
لقمآن‌بہ‌فرزندش‌گفٺ,حسودراسہ‌نشآنہ‌است: -پشت‌‌سرغیبٺ‌مےڪند، -روبہ‌روتملّق‌مےگوید، -وازگرفتآرےدیگرآن‌شآدمےشود...(;✨🌱 ° امام‌صادق﴿؏﴾⇧🌸🍃 ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
『💙』 : +جوان دهہ هشتادے،مفاهیم انقلاب را مانند جوان اول انقلاب دنبال می کند✌️🏻 ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
『🌈』 اگہ قاطے بشے،رفیق بشے...، دوست بشے؛با امام زمان خودمونے بشے...؛ بے ریشہ پیشہ بشے...؛ بے خورده شیشہ بشے...؛ پشت رودخونہ ۍ چہ کنم چہ کنم زندگے رشتہ دلت دست آقا باشہ...؛ آقا عبورت میده(: خودِه خودِه آقا💚✋🏻 ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
🔸دو تانک ارتش اسرائیلی( مرکاوا) از حصار فنی کروم الشرقی در میس الجبل در مرز با لبنان عبور کردند و پس از شلیک بمب های دودزا فرار کردند. خیلی ببخشید دوستان ولی اینجا باید گف وات د فاز؟😐🤦🏻‍♀ ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
『❤️』 یادمہ مےگفت: از حضرت زهرا یہ چادر براے خانومها باقے مونده کہ خیلےها لیاقت این ارثیہ رو ندارن... ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
hassankhalaj-@yaa_hossein.mp3
4.73M
شهادت علیه السلام 🎵از من بپذیر نوکری هایم را 🎙حسن_خلج ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『🌹』 -وسوسہ‌رآ از‌دلہاۍمابیرون‌ساز ومارابہ‌غیرِخودت ؛ سرگرم‌مڪن (:"🌿 |+ومـٰآراسَـرگرمِ‌غیرمَڪن :))♡| /۳۶ ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
rohollahbahmani-@yaa_hossein.mp3
1.92M
شهادت علیه السلام 🎵من اسیر ڪرم گل پسر فاطمہ ام 🎤روح الله ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『↯💛』 نشون‌دادنِ تصـویرامام‌‌خامنه‌اے توے شبکه هاے ماهواره‌اے بینُ المللی ممنوع اسـت میدونی چرا؟🤔 چون یک دختر آلمانی فقط با دیدنِ چهره آقـا مسلمان شد ! (:♡ ✖∫•°♥️ دختراݩھ هایے از جنس رهبرانہ😍 ✖∫•°♥️ قدرشونو نمی‌دونیم تو کشور های عراق و سوریه بدون وضو به تصویر آقا دست نمیزنن رفیق:)💚 ☺️ https://eitaa.com/joinchat/3720216618Ce8d4ba24dc
『📿』 (ره): برخی که خیلی گناه دارند می گویند یعنی خدا من را می بخشد؟ آنها نمی دانند وقتی که به این حال می رسند یعنی اینکه بخشیده می شوند. ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اَللَّهُمَّ غَيِّرْ سُوءَ حَالِنَا بِحُسْنِ حَالِكَ ... می شـود کمک حالِ دلم بـاشیـد؟ ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
دخترانِ‌ پرواツ
رفقا حتی اگر الان در شرایطی نیستید که نماز بخونید مثلا در ماشین هستید، برای چند دقیقه با خدا خلوت کنید😍 یه دعای فرج بخونید ... دعای سلامتی اقا ... 💔😞 الان درب های اسمان باز شده و هرررر دعایی کنید خدا مستجاب می‌کنه ☺️ پس، اللهم عجل لولیک الفرج♥️
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)💠 ⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜ ⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️ به نیابت از شهید مصطفی صدر زاده☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕰 در اتاقش را باز کرد و اشاره کرد که داخل شوم. گوشه‌ی اتاقش چیزی بود که رویش را پوشانده بود. کنجکاوانه به چیزی که مخفی کرده بود نگاه می‌کردم که گفت: –بیا بشین. روی تخت کنارش نشستم و گفتم: –بالاخره کی ازش رونمایی می‌کنی؟ نگاهم کرد. –امروز. نگاهی به دیوار اتاقش انداختم. بعضی جاهایش ترک داشت. –اتاقت یه رنگ اساسی میخوادا. چشمکی زد و گفت: صورتی؟ پشت چشمی برایش نازک کردم. –نه، سیاه، که به سنتم بخوره. –ابروهایش بالا رفت. –تو هنوز اون حرفم رو دلت مونده؟ بعد دستهایم را گرفت و بوسید. – آخه اولین بار که اتاقت رو دیدم رنگ و چیدمانش اونقدر شاد و جالب بود که جا خوردم. فکر می‌کردم رنگ صورتی فقط برای دختر بچه‌هاست. دستم را آرام از دستهایش بیرون کشیدم و گفتم: –بدجنس، بازم میگی؟ من عمم با اون سنش رنگ صورتی دوست داره. بیشتر لباساش رنگ صورتیه. نفسش را بیرون داد. –آخ قربون اون عمت بشم که اگه همکاری نمی‌کرد الان ما پیش هم نبودیم. کلا فکر کنم خواستگاره رو سربه نیستش کرد. خندیدم. –آره، همون اول که بهش زنگ زدم و جریان رو تعریف کردم گفت اصلا از جریان ما خبر نداشته و خودش خیلی سریع همه چیز رو درست می‌کنه. بعدشم آخر هفته زنگ زد به مامانم و گفت که خانواده پسره پشیمون شدن. –البته مامان منم این وسط خیلی رفت و آمد تا مامانت راضی شدا. سرم را پایین انداختم. –اهوم. درسته مامانم یه کم سختگیره ولی خیلی دلسوزه. –اتفاقا مامانای سختگیر بچه‌های مستقلی تربیت می‌کنن. لبخند زدم. –فکر کنم درست میگی، شاید برای همینه امیرمحسن خیلی زود مستقل شد و با اون شرایطش همه‌ی کارهاش رو از سن کم خودش انجام می‌داد. همینطور که حرف می‌زدم خیره به چشم‌هایم نگاه می‌کرد. قلبم به یکباره ضربانش بالا رفت و نگاهم را زیر انداختم. دستهایش را دور کمرم حلقه کرد و سرم را به سینه‌اش چسباند و نجوا کرد. –انگار باید همه‌ی این اتفاقها می‌افتاد تا من با تو آشنا بشم و بشناسمت و بعدشم بعد از کلی ماجرا به هم برسیم. همون روز اول که امدم خواستگاریت خدا لقمه رو گذاشته بود روبروم، ولی من ترجیح دادم لقمه رو دور سرم بچرخونمش. این چرخیدنه برای خودم هزینه‌ی سنگینی داشت. نگاهی به پایش انداختم و سرم را روی سینه‌اش جابه‌جا کردم. –اینجوری نگو، اگه به خاطر پات می‌گی که قراره پروتزش کنی و درست میشه دیگه. –شاید، ولی هیچ‌وقت مثل اولش نمیشه. یه اشتباههایی هیچ وقت جبران نمیشه. سرم را از روی سینه‌اش بلند کردم و نگاهش کردم. –ولی این که اشتباه تو نبود. دوباره سرم را روی سینه‌اش فشرد و گفت: –چرا، سرنخ رو که بگیری تهش به خود من میرسی، چرا من از همون اول باید با پری‌ناز ارتباط می‌گرفتم. چرا باید از همچین شخصیتی خوشم میومد. اون هیچ چیزش نه به من می‌خورد نه به خانوادم. چرا اصرار کردم؟ حتی روزی که با چشم‌های خودم دیدم که اون اهل زندگی نیست بازم باهاش ادامه دادم. من خودم انتخاب کردم که تو اون مدت، بد زندگی کنم. البته حالا خوشحالم که فقط یه پام رو از دست دادم و می‌تونم زندگی کنم. اگر همین تیری که خوردم جونم رو می‌گرفت چی؟ اگر جای جبران برام نمی‌موند چی؟ کمی سرم را عقب دادم و نگاهش کردم. –خدا نکنه، نگران نباش کلا خدا شغل دومش اینه که به بنده‌هاش فرصت بده، به منم یه بار این فرصت رو داده. یک ابرویش را بالا داد. –اونوقت شغل اول خدا چیه؟ –بخشیدن. نگاهم کرد... مهربان، عمیق، طولانی. بعد سرش را به علامت تایید حرفهایم تکان داد و نجوا کرد. –انگار ما رو آفریده که فقط ببخشه. البته اگر بتونیم طلب بخشش کنیم. بعد بوسه‌ایی روی موهایم نشاند. مشامم را از بوی عطرش پر و خالی کردم. صدای قلبش را واضح می‌شنیدم. چشم‌هایم را بستم و دستم را دور کمرش حلقه کردم. مرا در حصار دستهایش فشرد و گفت: –خیلی خوشحالم که دارمت. باورم نمیشد که ازدواج کرده‌ام و حالا می‌توانم خانه و زندگی مستقلی داشته باشم. استقلالی که سالها انتظارش را کشیدم و حالا آن را با عشق می‌توانم تجربه کنم. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva ...