دخترانِ پرواツ
- امام صادق (ع): (جلد ۸۲ بحارالانوار)
لَفَضلُ الوَقتِ الأوَّلِ على الآخِرِ خَيرٌ لِلمؤمِنِ مِن مالِهِ و وُلدِهِ.
فضيلت اوّل وقت خواندن نماز بر تاخیر در آن براى مؤمن، از اموال و فرزندش بیشتر است.
#نماز_اول_وقت
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
دخترانِ پرواツ
●|نماز_اول_وقت|●
🌾گر طالب شهادتی بدان✋🏻
#نماز خوبه اول وقت باشه✨
وگرنه همه بلدن...
اول غذا بخورن...
اول یه دل سیر چت کنند...📱
اول بخوابند...
خلاصه اول همه کاراشون رو انجام میدن😑بعد نماز بخونن....💡
کسی که دنباله شهادته
باید از تموم تعلقات دنیا دست بکشه..
#شهید_محمدحسین_حدادیان
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
همراه اولی ها🙃
۶۴#*۱۰۰* رو شماره گیری کنید و اینترنت رایگان دریافت کنید❤️
#دوشنبهسوری فقط تا ساعت ۲۴ امشب فرصت دارید😉
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
واین قطعا به خوب درس خوندن ما ربط داره چراکه بدون علم چیزی میسر نمیشود⚡️
پس تلاشتون رو بکنید📚
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
شخصی در پیاده رو از علامه محمد حسین طباطبایی(ره) پرسید آقا! می شود بفرمایید از چه راه هایی به این مقام رسیدید؟ بسیار آرام و بی آلایش فرمود: راه های زیادی داره اما از همه بهتر: #نماز_شب با اخلاص، و گریه بر #امام_حسین (ع).
❤️علامه محمد حسین طباطبایی(ره)
🌙 #نماز_شب
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
دخترانِ پرواツ
💠بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ💠 💟 #عقیق_128 خسته لبخندی میزنم و سری تکان میدهم و ازاتاق خارج می
💠بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ💠
💟 #عقیق_129
میگوید: دکتر والا بودن؟
شروع شد خدا!
_بله دکتر والا بودند
دست میگذارد زیر چانه اش و در حالی که با دست دیگرش با موهایش بازی میکند میگوید: میگم خیلی با هم صمیمی هستیدا...
نگاهش میکنم.درست شبیه نگاه هایی که به سامره می ندازم: باریک الله دیگه چیا فهمیدی؟
_ناراحت شدی؟
_کنجکاو شدم!
_خب میدونی این همیشه برای ماها سوال بوده که چرا این والا ها تو این مدت زمان کم اینقدر با تو چیک تو چیک شدن؟!
سوالاتشان هم آدم را یاد سامره می انداخت آخر....چشم توی چشمهای زیر لنز پنهان شده اش
میکنم و میگویم: خیلی درگیر نباشید عزیزانم!زندگی خیلی بیشتر از این حرفها و این چیزها مسائل و مشکلات داره که بهش فکر کنید!
_نارحت شدی پس....
_خسته شدم ساغر جان. فکرم خیلی مشغوله و این حرفهای خاله زنکی خیلی فشار روم رو بیشتر میکنه! تمومش کن عزیزم.
ساغر شانه ای بالا می اندازد و میگوید: خوب حالا...
داروی بیمار را بر میدارم و بی هیچ حرفی سراغ کار خودم میروم. بی اعصاب شده بودم این روزها!
درک هم خوب چیزی بود. اینکه از گوشه و کنار بنشینند و با دندان تیز و آیه و آیین جمله سازی
کنند اعصابم را متشنج کرده بود.هنوز خیلی ها نمیدانستند اوضاع و احوالمان را و چه میفهمیدند از آیه وآیین و ارتباط بینشان! چشم تنگ و دنائت طبع را تنفر داشتم! حرف ارزانتر از مفت را هم!نگاهای پر از حرف و طعنه را هم!پوفی میکشم و با لبخند سراغ بیمار ها میروم!گناه آنها چه بود که باید آیه ی بی اعصاب را تحمل میکردند؟سخت ترین لحظات زندگی آدم شاید همان لحظاتی است که آدم انتظار میکشد. یک انتظار توام
با تلخ ترین احساسات دنیا.نکند ها و شاید ها و خداکند ها و خدا نکند ها!
قدم میزدم و دانه های تسبیح تربت ابوذر را با لالایی ذکر همیشگی ورد لبش خواب میکنم بلکه
خودم هم به آرامش برسم.مامان پری و زهرا هم که اصلا روی زمین نیستد گویا! بابا محمد سمتم
می آید و میگوید:برو سر کارت ما هستیم
متعجب میگویم:کجا برم بابا؟ابوذر اون تو!
با آرامش میگوید:اگه میخوای اینجا وایستی برو مرخصی بگیر. هرچند بودنت فرقی به حال ابوذر نداره!
لبخندم را در می آورد این بابا محمد!متعجب میگویم:بابا من برم تمرکز ندارم! مردمو ناکار میکنم!
لبخند محوی میزند:برو دختر بابا ...برو
از آن چشمهایی که حناق میشود توی گلویت میماند و نگفتنش سنگین تر و وزین تر از گفتنش
است تحویل بابا میدهم و سراغ مامان پری میروم:مامان من باید برم میام دوباره
با چشمهای نگرانش نگاهم میکند و میگوید:برو مامانم. فقط اگه بهت خبری دادن و چیزی گفتن
بی خبر نذار منو!
چشمهایم را بازو بسته میکنم و قبل از رفتنم زهرا را میبوسم و میگویم:غصه نخور عزیز دلم .... انشاءالله درست میشه همه چی.خودتو اذیت نکن.
با بغض تلخندی میزند و سر تکان میدهد.
راستش عجیب خجالت میکشیدم که سراغ طاهره خانم کتاب دعا به دست و عمو ذوالفقار کنار بابا محمد ایستاده بروم تنها سری برایشان تکان میدهم وسراغ کارم میروم. ولی کجاست تمرکز که سر کارم باشم؟ روحم پیش ابوذر بود و جسمم اینجا.
دکتروالا نگاهی به بخیه های روی سر بیمار میکند ودر همان حال میگوید:ابوذر اتاق عمله؟
✍نیل۲
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
💠بسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ💠
💟 #عقیق_130
دوباره یک نگرانی بد ریخت و قیافه ای چنگ میزند به دلم ومیگویم: بله یه ساعتی میشه که اون توعه
نیم نگاهی به من میکند و پرونده را از دستم میگیرد. دستور و دارو تجویز کنان میگوید: چیزی نیست.عمل پیوند یه عمل نسبتا ساده است. نگران نباش.
- سعی میکنم آقای دکتر! حرفش آسان است و عمل سخت....
پرونده را میبندد و دستم میدهد.میگوید:تو آیه ای اینو یادت باشه
و میرود. آیه را زیادی بزرگ کردید دکتر!
شماره بابا محمد را میگیرم و میگوید هنوز بیرون نیامده اند. خنده ام میگیرد! مثل مبتدی ها بی خبرها رفتار میکنم.خودم که بهتر میدانم سه چهار ساعتی طول میکشد زنگ زدنم چه صیغه ایست؟
خسته و با فکری مشغول مینشینم روی صندلی ایستگاه پرستاری و بی هدف خیره میشوم به
گلدان بی رنگ و روی روی میز.هنگامه کنارم مینشیند خبر دارد از اوضاع و احوالم . در آغوشم میگیرد و حرفهای خودم را به خودم بر میگرداند.
تمام شود این اوضاع خدا کند!
به قدر جان کندن و فراقت روح از بدن سخت میگذرد این لحظات!ساعتم را نگاه میکنم.بعد قرنی آن سه ساعت گذشت.هول ودستپاچه اوضاع را به هنگامه میسپارم سراغ برادرم میروم. به بخش جراحی میرسم که همان لحظه دکتر سهرابی بیرون می آید. پا تند میکنم تا او و قبل از من سوالها را از او پرسیده اند.با لبخند میگوید:خدا رو شکر...عمل خوبی بود. بقیه اش رو بسپارید دست خدا.
بازدم حبس شده ی همه به یکباره بیرون می آید و الحمدلله ها بلند میشود. اول اولش هم سپرده
بودند دست خدا دکتر! به ما جامعه ی پزشکی اعتباری نیست!
لبخند زهرا و خدا را شکر گفتنهایش بیش از همه به دل مینشیند.
بعد از چند دقیقه اول امیر حیدر و بعد ابوذر را بیرون می آورند. الهی بمیرم برای برادر جوانم!
اینطور دیدنش شبیه شکنجه بود. زهرا ابوذر ابوذر کنان با تخت همراه میشود مامان اشک شوق میریزد و من تنها تشکر دارم برای خدایم.سخت نگرفته بود برای آدم ضعیفی مثل من...
امیرحیدر با چند سرفه چشم میگشاید.نگاهی به دور و برش می اندازد و گیج و فارق از زمان و
مکان میخواست موقعیتش را پیدا کند. صدای (خدارو شکر به هوش اومد) طاهره خانم توجهش را جلب میکند. کربلایی ذوالفقار بالای سرش می آید و میپرسد:سلام بابا...خوبی حیدر جان؟
گلویش خشک تر از آنی بود که بتواند پاسخ پدرش را بدهد. سرفه ای کرد و با سر اشاره کرد که حالش خوب است.
طاهره خانم سمت ایستگاه رفت و به آیه خبر داد که امیرحیدر به هوش آمده. آیه با خوشحالی سمت اتاق او رفت. با خجالت ضربه ای به در نواخت و با سالم کوتاهی به کربلایی ذوالفقار وارد شد. امیرحیدر همچنان سرفه میکرد.
امیرحیدر سرفه کنان پاسخش را داد. طاهره خانم بانگرانی پرسید:چی شده آیه جان؟
آیه نگاهش میکند و میگوید:چیزی نیست اثرات داروی بی هوشیه. یه مقدار کمی بهشون آب بدید. خوب میشن چیزی نیست.
آیه شرمنده بود و این شرمندگی از تمام حرکاتش مشهود بود. امیرحیدر همانطور که جرعه ای از
آب را مینوشید پرسید:ابوذر...ابوذر چی شد خانم آیه؟
آیه حس کرد چقدر این لحن نگران و مردانه دلش را میلرزاند. چه احساسات خطرناکی بود! بی مورد وخطرناک!آب دهانش را قورت دادو گفت:خوبه ...اونم چند دقیقه قبل از شما به هوش اومد
بخش پیوند بستریه...
امیرحیدر الحمدللهی میگوید و بعد میپرسد:تا کی باید اینجا باشه؟
_یکی دو ماهی مهمون ماست. بعدشم که شیش ماه باید تحت تدابیر شدید امنیتی باشه !
امیرحیدر اخمی میکند و میپرسد: چرا اینقدر طول درمانش زیاده؟
_داروهایی بهش میدیم که سیستم بدنیشو ضعیف کنه تا پیوند و پس نزنه...
✍️نیل۲
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
💠بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ💠
💟 #عقیق_131
آیه نگاهی به کربلایی ذوالفقار و طاهره خانم می اندازد و میگوید: من باید برم به ابوذر سر بزنم. مشکلی بود خبرم کنید. با اجازتون.
و بعد با خداحافظی کوتاهی از آنها از اتاق بیرون میرود.طاهره خانم خسته روی صندلی مینشیند و میگوید: ای بابا بیچاره پریناز.
بعد سمت امیرحیدر میکند و رو به امیرحیدر میگوید: دیگه نبینم سر خود پاشی بیای از این کارا بکنی ...
امیرحیدر با لبخند میگوید: دیگه یه کلیه دارم اونم لازمش دارم !نمیشه بدون اطلاع اهداش کنم....
طاهره خانم چشم غره ای میرود و میگوید:از تو هیچی بعید نیست !
کربلایی ذوالفقار اما دست میگذارد روی شانه ی پسرش و میگوید:خدا خیرت بده پسرم.
و خب امیرحیدر هم دلش خوش بود به این حمایتها!
نگاهش به در باز و سالن پر رفت و امد بود و فکرش پیش پرستارش... مثلا خوب میشد خانم آیه چادری میبود و اصلا پرستار نبود!!!! سری تکان داد خندید به این افکار مسخره...به او چه اصلا!؟
آیه با نشاط سمت اتاق ابوذر حرکت کرد. خوشحال بود و سرمست از این خوبی. اتاق ابوذر را باز کرد و زهرا را دید که دست ابوذر را در دست گرفته و مدام قربان صدقه اش میرود. با دیدن آیه بلند شد و نگران گفت:کجایی تو؟ از وقتی به هوش اومده یه ریز ناله میکنه و درد داره.نگاهی به صورت جمع شده از درد ابوذرش میکند. دستهایش را میفشارد و میگوید:خوبی داداشی؟ خیلی درد داری؟
بی هیچ حرفی فقط سری به نشانه ی تایید تکان میدهد. آیه خیره به ابوذر میگوید: احتمالا عوارض عمله. میرم با دکترش صحبت کنم اگه موافق بود براش مسکن میزنم.
تو غصه نخور زهرا جان. مریض میشی کنار ابوذر میوفتی یه مریض میشه دوتاها!
زهرا محو لبخند میزند: الهی درد و بلاش بخوره تو سرم آیه...
ابوذر ناله کنان میگوید: ساکت شو ضعیفه....
هر دو را به خنده می اندازد. زهرا دلش میخواهد کاش آیه ای نبود تا یک دل سیر در آغوش میگرفت این حجم مهربانی و عشق را.
آیه نگاهی به ساعتش میکند و رو به زهرا میگوید: زهرا من میرم از دکتر بپرسم میام الآن...
*
قاسم و باقی دوستان مشترک امیرحیدر و ابوذر گل و کمپوت به دست وارد سالن بخش عمومی
شدند. حاج رضاعلی جلو تر از همه حرکت میکرد و آیه با دیدنش با احترام از ایستگاه پرستاری
بیرون آمد و با وقار رو به او گفت:
_سلام حاجی ...
حاج رضاعلی با لبخند منحصر به فرد خودش پاسخش را داد: علیک سلام دخترم. خوبید
_ممنونم.
_کجا هستند این دوتا مریض ما؟
آیه به یکی از درها اشاره کرد و گفت:آقا سید اونجا هستند و ابوذر یه بخش دیگه...
حاج رضا علی سری تکان داد و رو به بقیه گفت:بجنبید که به هر دو تا برسیم....
و تشکر کنان از کنار آیه گذشتند. محمدحسین دم گوش قاسم گفت:کی بودن ایشون؟
قاسم هم آرام گفت: همشیره ابوذر بودن...
- آهان.
محمدحسین بلند شد و قاسم با دیدن امیرحیدر روی تخت حالت گریه به خودش گرفت و
همانطور که نمایشی اشک میریخت گفت:به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم...بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم... قاسم شهید شه رو تخت بیمارستان نبینتت سیـد...
امیرحیدر خنده کنان به جمع سلامی داد و از تک تک بابت آمدنشان تشکر کرد .طاهره خانم با
ببخشیدی جمع را به بهانه ای ترک کرد تا امیرحیدر و دوستانش راحت باشند.
حاج رضاعلی کنارش روی صندلی نشست و مانع تالش امیرحیدر برای بلند شدن شد.
_خوبی جاهل؟
✍نیل۲
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
💠بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ💠
💟 #عقیق_132
دل امیرحیدر تنگ همین جاهل گفتنهای حاج رضاعلی بود! (جاهلی که در قابوس شاگردان حاج رضاعلی همان عاقل معنا میداد!)
_خدا رو شکر حاجی...
قاسم در قوتی کمپوت را باز کردن و همانطور که حلقه ای از آناناس را میخورد از امیرحیدر
پرسید: سید این چنگالتون کجاست؟ چنگال خودش یه ریزه است!
همگی با تعجب به قاسم نگاه میکردند و امیرحیدرخندان رو به قاسم گفت: تو آدم نمیشی!
قاسم خندان گفت: خدایی دلم هزار راه رفت برات سید. خیلی مردی مستر!
امیرحیدر آرام ضربه ای به پس گردنش زد و گفت:از دعای شخص تو که من الآن سالم وسرحال اینجا نشستم!
کم کم باب شوخی باز شد و چند دقیقه زمان ملاقات به شیرینی برای امیرحیدرسپری شد جز مدت زمان اندکی که آیه و آیین آمده بودند برای ویزیت بیمار بغل دست امیرحیدر و خب نگاه های خیره ی آیین روی آیه اذیت میکرد امیرحیدر را! دلیلش هم به زعم خودش معلوم بود!امیرحیدر جای برادر آیه بود خب نگاه خیره ی یک غریبه روی خواهر را کدام برادری تحمل میکرد؟!
چهار روزی بود که از عمل پیوند گذشته بود و تقریبا احوالات خانواده سعیدی به سکون رسیده بود.
آیه خیره ی ساندویچ الویه در دستانش لبخندی به لب آورد. دم صبحی مامان حورایش برایش
یک باکس پر از غذا و میوه آورده بود و سفارش کرده بود که حتما نوش جان کند
خنده دار نبود. بیشتر لبخند دار بود. مادری که میخواست جبران کند و چه کودکانه مادرانه خرج میکرد!... مثلا باید آیه باشی تا بفهمی باکس غذای امروز پاسخی بود به لقمه ی نان و پنیر و سبزی که پریناز روزی که همراه ابوذر بود به آیه داده بود تا ضعف نکند و بخورد و حین خوردن بود که حورا آمده بود تا سر بزند به آیه و آن لقمه را دیده بود!
گازی به الویه اش زد و اندیشید انصافا خوشمزه است اما نه به اندازه الویه های پریناز! خب
دستپخت یک زن خانه دار و یک زن شاغل مطمئناً یکی نبود!
_خیلی اهل این چیزا نیست... تو رو ویژه دوست داره.
صدای آیین بود که آیه نزدیک میشد. آیه نگاهی به آیین و گل های نرگس در دستانش بود.
_سلام دکتر...
با لبخند شیطنت آمیزی گفت: سلام آیه... و بعد از چند لحظه مکث اضافه کرد: خانم!
آیه هرچه اندیشید نمیتوانست به این چیزهای به نظرش مسخره واکنشی نشان دهد.
آیین نگاهی به ساندویچ در دستانش کرد و گفت: خوشمزه ترین الویه ای بود که این چند وقت درست کرده...
آیه نیز لبخند میزند. آیین ادامه میدهد: هیچ وقت برای هیچ کدوممون باکس پر از غذا نیاورده بود محل کارمون.
آیه باز هیچ نمیگوید. آیین دیگر حرصی نمیشد از این سکوتها. برعکس آیه می ایستد و خیره به
آسمان پر ستاره میگوید: چرا همه تو رو یه جور دیگه دوست دارن؟ یه جور خاص توی دل
میشینی؟
آیه دیگر طاقت نیاورد و معترض گفت: آقا آیین....
آیین دوبار برگشت و نگاهش کرد: بله؟
آیه عصبی گفت:رعایت کنید دکتر!
آیین اخمی میکند و میگوید: دکتر نه! آیینو قشنگ تر تلفظ میکنی!
آیه دستی به مقنعه اش میکشد و با ببخشیدی میخواهد برود که آیین میگوید: صبر کن.
برمیگردد سمت آیین.
آیین با طمأنینه سمتش آمد و گل را سمت آیه گرفت.آیه متعجب نگاهش کرد: این چیه؟
آیین نگاهی به بالا و پایین نرگسها انداخت و گفت:معلوم نیست؟ آیه است!
آیه گیج پرسید:چی؟
_آیه...آیه است....
_متوجه منظورتون نمیشم.
✍نیل۲
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
دخترانِ پرواツ
سلام و رحمت❤️ خوبید رفقا؟ ختم صلوات گرفتیم برای شهید ادواردو انیلی🙃 پیشنهاد میکنم کتاب ادواردو رو م
سلام و اخلاص
۴۳۰ شاخه صلوات🙃
قبول باشه از همگی❤️💋
التماس دعا خیلی داریم
یاعلی✋🏻
☘| #هواینفس!
.
روزىحضرتعلی"ع"ازدربدڪانقصابىمى گذشت،
قصاب به آن حضرت عرض كرد:يااميرالمؤمنين! گوشتهاىبسيارخوبىآوردهام،اگرميخواهيدببريد.
.
فرمود:الانپولندارمڪهبخرم.
.
عرضڪرد:منصبرمیڪنمپولشرابعداًبدهيد.
.
فرمود:منبهشڪمخودمیگويمکهصبرڪند،
اگرنمۍتوانستمبهشكمخودبگويمازتومیخواستم
ڪهصبركنى،ولىحالاكهميتوانم!
بهشكمخودمیگويمڪهصبركند.|🙂✨
.
آرى!
خاصيتنفسامارهايناست،
كهاگرتواوراوادارومطيع خودنكنى
اوتورامشغولومطيعخودخواهدساخت!^^
#داستانک؟
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
4_196698794803332983.mp3
1.47M
💖🕊
صلوات خاصه امام رضا علیه السلام:
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
گفـت:
اولخودتـودرسـتکنبعدبروھیات:/
گفتـم:
چہبامـزه😅❝
پسبایدبگیماولسالمشوبعدبرودکتر !
؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞
حسین↓
نزدطبیبرفتمودرمانتورانوشت
یڪکربلامـراببریخوبمیشم(:"💔
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
هدایت شده از ابــووصـال؛
دیگه بہتر از ما میدونید که فردا ساݪگرد شهادت رفیق آقامحمدرضا
آقارسوݪِخلیلیِ....🕊
زیارت عاشورا و صلوات هدیه کنیم بهشون ان شاءالله♥️🌱✨
مقدار رو بفرمایید👇🏻
@ya_mahdi31_3
107571_760.mp3
3.62M
.
♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے♥
❣#قرار_شبانہ❣
✨بسماللهالرحمنالرحیم✨
🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛
يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِ مُحَمَد وآلِهِ الطاهِرین🕊
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
#اعمالقبلازخواب😴🌿
حضرترسولاکرمفرمودندهرشب
پیشازخواب↓
1. قرآنراختمکنید
(=٣بارسورهتوحید)🌱
+
2.پیامبرانراشفیعخودگردانید
۱بار↓
اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
اللهمصلعلیجمیعالانبیاءوالمرسلین)
+
3. مومنینراازخودراضیکنید
۱بار↓
اللهماغفرللمومنینوالمومنات✨
+
4. یکحجویکعمرهبهجاآورید
۱ بار↓
سبحاناللهوالحمدللهولاالهالااللهواللهاکبر🌹
شبتون مهدوی🌱
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
یهسلاممبدیم!
به#صاحبقلبمنتظرمونجنابیاس🌱
روبهقبلهدستراستمونوبزاریم،رو
قلبمون💛🤚🏻
~~~~~~~~~~~~~~~~~
《اَلسَّلامُعَلَیکَیاحُجَّهَاللهِفِیاَرضِهِ🌸》
『بسماللھِالرحمنِالرَحیم』
+
السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن
و یا شریڪَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے
و مَولاے الاَمان الاَمان🌱
#سلامبرسیداݪشہداجآن🖤🖇
~~~~~~~~~~~~~~~~~
『بسماللھِ الذیخَلقَالحُسَیۡن؏🌿』
السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ
وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ
عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ
وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ
آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ ...
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
'♥️!.
«مادرشهیدمرتضیابراهیمی»:
قاتل پسرم یک نفر نبود !.
یک لشکر او را دوره کردند و به #شهادت رساندند ....
مرتضی برای خودش یلی بود و به تنهایی کسی تمیتوانست حریفش باشد !!
قد و قامت بلندی داشت و تابوتی اندازه اش نمیشد ..
برای او جداگانه تابوت ساختند !.
[•••]
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
چقدر شبیه روضه آقامون عباسه :)!💔
#ارباً_اربا••
#مدافع_امنیت🇮🇷
#شهید_مرتضی_ابراهیمی🕊
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•{شهـادٺ واقعاً هنر است و شهــید،هنرمندِ واقعے....}•
آقا رسول بہ گوشـ👂🏻ـے...؟
زمین زمیـ🌍ـن بهـشـت..📞
#سالروز_شــهادٺ
#شهید_رسول_خلیلی
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
#ساݪگردشهادتآقارسوݪخلیلی
ما مـرغ بے پریم، از فؤج دیگریم🍃
پـرواز باݪ ما، در خون تپیدن اسٺ...💔🕊
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva