eitaa logo
دخترانِ‌ پرواツ
925 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
24 فایل
🌱بښمِـ اللّهـ... ☺دختران پروا مِصداق دُختر خانوماییه که: • ⌠پـــیـــرو آقــاݩ⌡• پَروا ←پِیرواݩِ آقـا ✅فَقط در ایتاییم وشُعبہ دیگه اے نداریم💚 کپی از پست ها ؟ حلالتون😍😁 😁خادممون↶ ≫⋙ @Fezeh114 👀کانال دوممون ↶ ≫⋙ @Toktam_gallery_13
مشاهده در ایتا
دانلود
💭ترامپ گفته رژیم ایران میلیونها دلار برای تقلّب در انتخابات ما خرج کرده‼️ حالا فرضا شما درستم بگین، خاک تو سرتون که ما می تونیم با چند میلیون دلار رئیس جمهورتون رو عوض کنیم، ولی شما چهل ساله نتونستین نظام ایران رو با این همه و عوض کنید...😂😅 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
🌹🌸🌱 • ماه خسوف ڪرد ، وقتی روشنایِ اندیشه‌ی آفتاب؛ ظلمتِ عمارت عباسی را شکست، و رویایِ ملکه‌ی روم را، با پیوند ادیان، تعبیری آسمانی نمود...! نزدیک است که انعکاسِ نورت در آیینه‌ی خورشید عدل؛ دنیا را آشتی دهد و خوابِ عالم را بیدار کند...! علیه‌السلام دُر درخشان آل علی‌(ع) میلادتان مبارکااآ...🌼 • @BeainolHarameain
گر بگویم،، که تو در خون منی،،... بهتان نیست!!....~❤️ ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بخشی از شهید : شرمنده ام که یک جان بیش تر نداشتم تا در راه ولی عصر و نائب بر حقش امام خامنه ای فدا کنم. نقطه قوت ما ولایت و نقطه ضعف ما بی توجهی به این امر است... ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
جاده زندگے ام... بدجور بہ پیچ و خم افتاده! دلم محتاج #نیــم_نگاهے از شماست؛ #اےشهــید...🥀 اجابت ڪن دل خستہ ام را...💔 #اللٰهُمَ‌عَجِّلْ‌لِوَلیِکَ‌الفَرَجْ‌بِه‌حَقِ‌زینَب ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
آن لبخند های دلنشینت به ما آرامشی میداد ❤️ ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
طرح جدید به مناسبت شهادت شهید حمید سیاهکالی مرادی🍂🥀 مناسب برای @ammar_abdii2 🍃
دخترانِ‌ پرواツ
طرح جدید به مناسبت شهادت شهید حمید سیاهکالی مرادی🍂🥀 مناسب برای #پروفایل @ammar_abdii2 🍃
🍃عطر‌نسیم سحر ، آرام در اتاق رقص میکند و جلوه بخش لبخند همیشگی ات میشود . مانند هرروز با قامت چهارشانه ، لابلای لباس ایثار سیر می کنی ؛ گشتی در محوطه‌ ی میزنی و پا در مسیر می گذاری . . 🍃قاب عکست میهمان خانه ها شده . تویی که تکامل سیر نجابت بودی . تویی که را هنوز هم لابلای قاب چشمانت پنهان کرده ای . تورا یادمان هست . تویی که مبتلا به درمان بودی و میان تلخند های خشک زمینیان ، تبسمت آراسته به رنگ بود . . 🍃از چه بگویم ؟ شاید از بی قراری قلم در تکاپوی وصفت . می گویم از روزی که طلوعت رنگ به آسمان بخشید ، تا شبانگهی که با غروبت ، مأمن روحمان شدی . . 🍃می نویسم از دل عاشقت که در تب و تاب می‌تپید . می نویسم از چشم های بخشنده ات ، که در آخر سهم یک جهان شد . می نویسم از . دلتنگی دنیایی ، که لحظه لحظه وجودت را بر تن خود حک کرده و هر روز به خاطراتت رنگی دوباره می بخشد . . 🍃گاهی ، خاطره ای ، لای خم کوچه ، پشت همین در ، میان پنجره هایی که از انتظار دیدنت ، و شکننده شده اند . . 🍃می نویسم و اینهمه را ، قلم با خون دل نقش می کند ؛اما به هر حال ما هنوز هم یادمان هست ؛ توهم یادت باشد ... . . ✍️نویسنده : . 🕊به مناسبت سالروز شهادت . 📆تاریخ تولد : ۴ اردیبهشت ۱۳۶۸ . 📆تاریخ شهادت: ۴ آذر ۱۳۹۴ ، حلب (روی مزار : ۵ آذر ۱۳۹۴) . 📆تاریخ انتشار: ۴ آذر ۱۳۹۹ . 🥀مزار : امام زاده شاهزاده حسین قزوین . @shahid_dehghan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ قسمت (۵) «انتظار عشق» رفتیم یه کافه پر بود از دخترو پسر خندم گرفت ،تا چند ماه قبل منم جزء همین دخترا بودم (فاطمه زد به پهلوم) فاطمه: چیه بابا نگاه نگاه میکنی 😁 - هووم ،هیچی همینجوری ،بریم یه جا بشینیم رفتیم یه میز و صندلی دور تر از بقیه پیدا کردیم و نشستم - فاطمه جون ،آقا رضا بره کی بر میگرده؟ فاطمه: نمیدونم معلوم نیس یه ماه ،دوماه 😢 - چقدر بد😔 ،تو چه طور راضی شدی که بره فاطمه: قبل ازدواجمون گفته بود شرایطشو، منم سپردمش به حضرت زینب - واییی من اصلا نمیتونم تحمل کنم 😣 فاطمه : واسه منم خیلی راحت نیست ،به امیدی که بر میگرده دلم آروم میشه -کی میخواین عروسی بگیرین؟ فاطمه : انشاءالله که این دفعه برگشت عروسی میگیریم☺️ - وااایی چه خوب ،منم دعوتم دیگه؟😉 فاطمه: مگه میشه دعوت نباشین شما حاج خانوم 😁 ( صدای زنگ گوشیم اومد،نگاه کردم،مامان بود) - جانم مامان مامان: هانیه جان یه کم زودتر بیا خونه امشب مهمونی دعوتیم - چشم مامان : قربون دختر گلم برم ،خدا خداحافظ - خدا نگهدار - اینو چیکارش کنم😩 فاطمه: چی شده مگه؟ - مامان گفته امشب مهمونی دعوتیم فاطمه: خوب چه اشکالی داره برو - آخه هنوز کسی با چادر منو ندیده ،نمیدونم با دیدنم چه عکس العملایی نشون میدن فاطمه: توکلت به خدا باشه ،همه چیز درست میشه - نمیدونم ،پاشو بریم که دیر نکنم فاطمه: چشم ( فاطمه منو رسوند خونه و خودش رفت ،در و باز کردم و بابا هنوز نیومده بود ) - مامااان، ماماااان مامان: تو اتاقم هانیه جان (رفتم تو اتاق مامانم ،روبه روی اینه ایستاده بود داشت خودشو آماده میکرد) - سلام مامان: سلام عزیزم برو اماده شو بابا الاناست که بیاد - خونه کی باید بریم؟ مامان : خاله راضیه ،جشن فارغ وتحصیلیه اردلانه - آها باشه (رفتم تو اتاقم روی تختم نشستم ،اصلا نمیدونستم باید چیکار کنم، منی که تا چند ماه پیش ،با لباسای راحت توی مهمونیا شرکت میکردم الان چیکار میکردم صدای اذان به گوشم رسید ،یه امیدی تو قلبم اومد ،بلند شدمو رفتم وضو گرفتم ،سجاده مو پهن کردمو نمازمو خوندم بعد از تمام شدن نماز کمی آروم شدم تصمیمو گرفتم که با چادر باید برم دراتاق باز شد) مامان : وااایی هانیه هنوز آماده نشدی ،بابات اومده - چشم الان آماده میشم ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
قسمت(۶). «انتظار عشق» در کمد مو باز کردم یه پیراهن بلند صورتی و بیرون آوردم و پوشیدم یه روسری سفید هم لبنانی بستم چادرمو سرم کردم ،یه چادر رنگی هم برداشتم گذاشتم داخل کیفم که رفتم اونجا عوض کنم از پله ها پایین رفتم بابا و مامان منتظرم بودن با دیدنم تعجب کردن بابا: هانیه اینجوری میخوای بیای؟😳 - اره بابا جون مگه اشکالی داره😊 مامان: این چه سرو شکلیه درست کردی برو لباست و عوض کن - مامان جان من با همین لباسا راحتم مامان: یعنی چی که راحتم، میدونی امشب اونجا چه خبره ؟کلی مهمون دعوت کرده خالت - خوب دعوت باشن ،به لباس پوشیدم چه ربطی داره بابا: ول کنین الان ،دیر شد بریم ( میتونستم ببینم که بابا چقدر عصبانیه از دستم ) سوار ماشین شدیم و تو راه هیچ کس صحبتی نکرد ،فقط بابا از آینه هر از گاهی نگاهم میکرد و دندوناشو به هم فشار میداد رسیدیم خونه خاله راضیه ،یه عالم ماشین دم درخونشون پارک بود بابا هم خیلی گشت تا جا پارک پیدا کنه بعد همه از ماشین پیاده شدیم و رفتیم سمت خونه خاله راضیه مامان زنگ درو زد استرس زیادی داشتم ،ای کاش میگفتم حالم خوش نیست 😣 در باز شد و رفتم صدای آهنگ و خنده های جمعیت از داخل حیاط شنیده میشد دستام میلرزید یه دفعه در ورودی باز شد خاله راضیه و شوهرش امیر آقا بیرون اومدن خاله راضیه بادیدنم خشکش زد به روی خودش نیاورد ( مامان و بغل کرد ) خاله راضیه: محبوبه جان خیلی خوش اومدی مامان: سلام خواهر تبریک میگم انشاءالله به همین زودیا جشن عروسیشو بگیری خاله راضیه: انشاءالله ،سلام احمد آقا خوبین بابا: سلام ،خیلی ممنون تبریک میگم امیر آقا: سلام خیلی خوش اومدین بفرماین داخل ( خاله راضیه اومد سمتم ،بغلم کرد و گونمو بوسید): سلام هانیه جان چقدر دلم برات تنگ شده بود - سلام خاله جون ،منم دلم براتون تنگ شده بود خاله راضیه: بفرمایین ،بفرمایین داخل میخواستیم بریم داخل که اردلان اومد دم در بابا و مامان باهاش احوالپرسی کردن و تبریک گفتن رفتن داخل من همونجا ایستاده بودم نمیدونستم چیکار باید بکنم( اردلانی که تا چند ماه پیش اینقدر باهاش راحت بودم که حتی با لباس راحتی کنارش بودم ،همیشه باهم بیرون میرفتیم ،دخترای فامیل آرزوی بودن با اردلان و داشتن در حالی که اردلان فقط به من توجه میکرد ،نمیدونستم الان چه عکس العملی باید نشون بدم ) یه لحظه نگاهمون به هم خورد همه رفته بودن داخل من موندمو اردلان خندش گرفت با صدای بلند میخندید اومد سمتم اردلان: هانیه اینم یه مسخره بازی جدیده؟😂 ( هیچی نگفتم ،با هر لحظه نزدیک شدنش به من ،احساس میکردم قلبم داره از کار میافته ) اومد دستشو برد سمت چادرم ،که برش داره ازش فرار کردم و در باز کردم رفتم توی خونه صدای هانیه گفتنشو میشنیدم وای خدااا خودت کمک کن 😭 از چاله دراومدم افتادم تو چاه 😭 چشمم به مهمونا افتاد همه با دیدنم شروع کردن به پچ پچ کردن زیر گوش همدیگه از پشت دیدم اردلان وارد خونه شد منم رفتم سمت پله ها رفتم داخل یه اتاق نشتم روی زمین شروع کردم به گریه کردن « خدایا چیکار باید بکنم ،تو که راه خوب و نشونم دادی ،پس وسط این گناه چیکار میکنم چرا زمان بر نمیگرده به عقب که به این مهمونیه کوفتی نیام 😭 خدایا خودت آرومم کن ،خدایا یه کاری بکن برام😔» در اتاق باز شد اردلان بود بلند شدم و ایستادم اردلان: هانیه چی شده ،؟ چرا اینجوری شدی تو ! - اردلان من هانیه گذشته نیستم ،هانیه گذشته اون روز تو غسالخونه مرد و رفت ،اینی که میبینی یه هانیه جدیده ،با عقیده جدید اردلان: باورم نمیشه ،چه طوری اینقدر تغییر کردی ؟ اومد سمتم دستمو بگیره نشستم روی زمین شروع کردم به گریه کردن ترو خدا نزدیکم نیا 😭 تر رو خدا دستتو به من نزن (اینقدر صدای آهنگ زیاد بود کسی صدای گریه هامو نمیشنید ) اردلان: خیلی خوب ،خیلی خوب ،تو آروم باش ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
سلام رفقا✋🏻 لینک ناشناس در بیوگرافی کانال گذاشتیم🙃 زحمت بکشید اونجا انتقادات و پیشنهادات خودتون رو بفرمایید که درموردش صحبت کنیم☺️ منتظریم❤️ التماس دعا یاعلی
___________ ✨هدیه به امام‌زمانم(عج)✨ ❤️متولد‌ین‌ فروردین: ۵ ایت‌الکرسی 🧡متولد‌ین اردیبهشت: ۲۴ صلوات 💛متولد‌ین خرداد:۲ سوره‌حمد و ۳ سوره‌توحید 💚متولد‌ین تیر: ۲ دعای‌فرج 💙متولد‌ین مرداد: ۴ سوره‌کافرون 💜متولد‌ین شهریور: ۱۰ صلوات و ۴ ایت‌الکرسی 💖متولد‌ین مهر: ۵ سوره‌ناس ❤️متولد‌ین آبان: ۳ سوره‌فلق 🧡متولد‌ین آذر: ۵ صلوات و ۵ سوره‌توحید 💛متولد‌ین دی: ۴ ایت‌الکرسی 💚متولد‌ین بهمن: ۱۴ صلوات 💙متولد‌ین اسفند: ۳ سوره‌قدر
4_196698794803332983.mp3
1.47M
💖🕊 صلوات خاصه امام رضا علیه السلام: اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
سلام و رحمت✋🏻 از امروز یه بخش جدید به کانالمون اضافه میشه به نام 🙃 پست های اینستاگرام حضرت اقا رو ، اسکرین شات میگیریم براتون می‌فرستیم😅😁 اینجوری هم از اخبار صفحه ایشون مطلع میشید، هم بیشتر از قبل پست هامون رنگ و بوی اقا رو میگیره☺️😅 منتظرمون باشید😉❤️ ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
#اینستا_رهبری 😁 #تاریخ ۱۳۹۹/۹/۴ #ابووصال #اللٰهُمَ‌عَجِّلْ‌لِوَلیِکَ‌الفَرَجْ‌بِه‌حَقِ‌زینَب ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
دخترانِ‌ پرواツ
#اینستا_رهبری 😁 #تاریخ ۱۳۹۹/۹/۴ #ابووصال #اللٰهُمَ‌عَجِّلْ‌لِوَلیِکَ‌الفَرَجْ‌بِه‌حَقِ‌زینَب ─┅═ঊ
#اینستا_رهبری 😁 #تاریخ ۱۳۹۹/۹/۴ #ابووصال #اللٰهُمَ‌عَجِّلْ‌لِوَلیِکَ‌الفَرَجْ‌بِه‌حَقِ‌زینَب ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva