دخترانِ پرواツ
💚#نماز_اول_وقت
بندھ ے من!
تو بھ هنگامےکھ بھ نماز مےایستے
من آنچنان گوش فرا میدهم
کھ گویے همین یڪ بنده را دارم،
#ولے تو چنان غافلےکھ گویا صدها خدا دارے...•💔•
💚#خداجونم
❤️#غریب_طوس
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
برای خیانت
هزار راه وجود دارد
ولی هیچ کدام به اندازه
تظاهر به دوست داشتن
کثیف نیست!
#ابووصال
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
تنهاییم را با دیگران تقسیم نخواهم کرد؛
چون
یک بار کردم چندین برابر شد.🙃
#منوتنهاییام
#ابووصال
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادت باشه دلم من تنگ برات ...
یادت باشه مونده پیشم خاطرات ...
#یادت_باشه
#شهید_حمید_سیاهکلی_مرادی
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
قسمت(۹). « انتظار عشق»
چشمامو که باز کردم دیدم دور تا دورم یه عالم دستگاه به من وصله
ICU بودم
تمام تنم درد میکرد
یاد چادرم افتادمو شروع کردم به گریه کردن
یه پرستار اومد بالای سرم
پرستار: چرا گریه میکنی، گریه برات خوب نیست !
( تو چه میدانی از حال دلم 😭)
بعد مجبور شد آرام بخش بریزه داخل سرمم که لااقل اینجوری آروم شم
نمیدونستم چند ساعت گذشته بود
چشممو باز کردم دیدم بابا کنارم روی صندلی نشسته
بابا با دیدنم اومد سمتم
از داخل یه نایلکسی یه چادر آورد بیرون
بابا: ببخش هانیه جان ،نمیخواستم اینجوری بشه 😢
( با دیدن چادر ،انگار تمام دردهای بدنم فراموشم شد ،چشمام پراز اشک شد )
بابا: الهی فدای اون چشمای قشنگت بشم ،دیگه هیچ وقت جلوتو نمیگیرم ،میتونی چادر بزاری
( لبخندی زدم ) مرسی بابا جون
دو روزی بیمارستان بستری بودم
این دو روزی کل فامیل اومدن ملاقات و من حوصله هیچ کدومشونو نداشتم و همیشه خودمو به خواب میزدم که زودتر برن
یه روز که مامان داشت برام میوه پوست میکند ،میخوردم در اتاق باز شد
اردلان بود ،روسریمو مرتب کردم
اردلان: سلام
مامان: سلام عزیزم خوبی ؟
- سلام
( مامان میوه رو ریز کرد گذاشت کنارم)
مامان : هانیه جان میوه ها رو بخور تا من برم بیرون یه کاری دارم بر میگردم
(میدونستم داره بهونه میاره )
- باشه مامان جان
مامان رفت و اردلان اومد کنارم گوشه تختم نشست
خوبه بهش گفته بودم که دیگه نزدیکم نشه😏
اردلان : خوب شنیدم که یه شوک عصبی بهت وارد شده ،علتش چی بود ؟
- یعنی تو نمیدونی؟ تو که از همه بهتر حال اون شبمو میفهمیدی اقای دکتر ؟😒
اردلان : حالا تیکه میندازی به ما ؟
باشه اشکالی نداره!
یه دفعه در اتاق باز شد
واااااییی فاطمه بود ،یعنی از دیدن هیچ کس به اندازه فاطمه خوشحال نشدم
فاطمه : سلام ببخشید مزاحمتون شدم؟
- نه نه عزیزم بیا داخل ،پسر خالمم کم کم میخواست بره
( اردلان یه نگاهی یه فاطمه کرد ) بله میخواستم برم ،هانیه جان مواظب خودت باش
- خیلی ممنونم که اومدین به خاله راضیه سلام برسونین
اردلان: چشم فعلن
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
قسمت (۱۰). « انتظار عشق»
با رفتن اردلان یه نفس راحتی کشیدم
- واااییی فاطمه قربونت برم خوب موقعی اومده بودی ،داشتم سکته میکردم
فاطمه : چرا چی شده مگه
- عع اردلان بود دیگه ،پسر خالم
فاطمه : ععع شوخی نکن ،اصلا یادم رفته بود
دختر تو اینجا چیکار میکنی ! نکنه بازم میخواستی پر بکشی بری😂
( ماجرای شب مهمونی وبرگشتن به خونه و کاری که بابا انجام داد و واسه فاطمه تعریف کردم )
فاطمه: اصلا باورم نمیشه پدرت همچین کاری انجام داده باشه
- مهم اینه که الان خودش رفته برام یه چادر خریده😍
فاطمه: خوبه دیگه یه چادر نو هم نصیبت شده 😄
- آقا رضا رفت ؟
فاطمه: اره دیشب رفت 😔
- انشاءالله که به سلامتی برگرده و برین سر خونه زندگیتون
فاطمه: انشاءالله
- کی به تو خبر داد من اینجام
فاطمه : حالم خوب نبود ، زنگ زدم به گوشیت که با هم بریم گلزار ،که مادرت گوشی و برداشت گفت اینجایی
- الهی بمیرم ،واقعن سخته درکت میکنم
فاطمه: چه جوری درکم میکنی تو ،مگه شوهر داری 😜
نکنه زیر آبی میری تو 🤪
- دیونه 😂
فاطمه: کی مرخص میشی؟
- احتمالن فردا ،پوسیدم اینجا
فاطمه : اره دیگه تویی که یه جا بند نمیشی باید بپوسی 😅،
من برم تو که گلزار بیا نیستی تنها برم شاید حالم بهتر بشه
- برو عزیزم ،مواظب خودت باش
فاطمه : تو هم مواظی خودت باش خدا نگهدار.
فرداش دکتر اومد معاینه ام کرده و مرخصم کرد
رفتیم خونه
در اتاقمو باز کردم ،همه چی مرتب بود
مامان همه چیزو تمیز کرده بود حتی بوی اتیش چادرم هم حس نمیکردم
دراز کشیدم روی تختم ،خدا رو شکر کردم به خاطر اینکه بابام خودش رفت برام چادر خرید 😇
اینقدر خسته بودم که خوابم برد ،با صدای اذان صبح گوشیم بیدار شدم
رفتم وضو گرفتم و اومدم سجادمو پهن کردم
چقدر دلم براتون تنگ شده بود ،چه طور میتونم دل از شما بکنم ،چه طور میتونم دل از این ارامشی که الان دارن بکنم
نمازمو خوندم و قرآن و باز کردم و سوره یس و خوندم حالم خیلی بهتر شد
بلند شدم کیفمو برداشتم ،کتابامو گذاشتم داخل کیف
رفتم پایین ،مامان هنوز بیدار نشده بود
رفتم تو آشپز خونه چایی آماده کردم ،میز صبحانه رو آماده کردم
مامان: هانیه! کی بیدار شدی
- سلام مامان جون ،بعد نماز خوابم نبرد😊
مامان : قربونت برم ،تو خودت که حال نداری
- نه مامان چون اتفاقن حالم خیلی خوبه
بشینین براتون چایی بریزم
مامان: دستت درد نکنه دختر گلم
بعد ده دقیقه بابا هم اومد
- سلام بابا جون صبح بخیر
بابا: سلام بابا
مامان: بیا احمد اقا ببین دخترت چه کرده ،الان دیگه وقت شوهر کردنشه 😄
بابا: دستش درد نکنه
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
4_196698794803332983.mp3
1.47M
💖🕊
صلوات خاصه امام رضا علیه السلام:
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva