#ناحلہ🌺
#قسمت_دوازدهم2⃣1⃣
اون پسری که تازه فهمیدم اسمش محمده گف
+عه بچه هآ!!! زشته!!
بی توجه بهش ب خندیدنشون ادامه دادن یخورده نزدیک تر شدم ببینم چی میگن
همون پسره که از سمتم رد شده بود با خنده میگفت :
+حاجی؟به حق چیزای ندیده و نشنیده.
من فکرشم نمیکردم یه دختر اینجوری بیاد و بگه با شما کار داره...
(مگه چجوری بودم؟
طاعون دارم مگه!!
دلم خیلی گرفت.)
هی بش تیکه مینداختن واز رفتاراش معلوم بود ک از شوخی و حرفای دوستاش ناراحت شده .
صورتش سرخ شد اخماش رفت توهم سرشو انداخت سمت زمین و رفت.
با تعجب ب رفتارش خیره موندم یعنی چی اینکارا؟ کجا گذاشت رفت؟
کلافه ایستادم همونجا ک ببینم کجا داره میره ...
یخورده که رفت یهو اون دوستش که فرشته نجات من شده بود جلوش سبز شد .
وقتی محمد دیدتش با همون ابروهای گره خورده محکم بازوشو گرفت و کشیدش
این فضا دیگه آزارم میداد .
چرا فرار میکردن ؟
بابا دو دیقه صب کنید من حرفمو بزنم برم! چرا بین اینهمه پسر نگهم میدارین .
وقتی دیدم نیومدن
مسیری و که رفته بودن دنبال کردم
ب یه کوچه ی تقریبا خلوت رسیدم
داشتم اطرافم و نگاه میکردم ببینم کجان ک متوجه صدایی شدم .
اروم قدم برداشتم و رفتم سمت صدا
وقتی واضح شد ایستادم .
صدای محمد بود
+برادر من آقا محسن آخه چرا همچین کاری کردی؟ مگهه نگفتم برامون شر میشه ! بفرماا دیدی دختره اومد دنبالمون؟ الان چیکار کنمم من ها؟
مگه بودی ببینی بچه ها چقدر چرت و پرت میگفتن!!!!
از حرفاش سر در نمیاوردم من باعث اینهمه خشمش شدم ؟؟
پسری که فهمیدم اسمش محسنه جواب داد
+چرا بیخودی شلوغش میکنی بنده ی خدا که هنوز چیزی نگفت نمیدونی واسه چی اینجاس !!
شاید مثه بقیه اومدنش اینجا یهویی شد و مارم یهویی دید !!
بزار بریم ببینیم واسه چی اومده
بعدشممم تو دلت رضا میداد ول کنیم بیچاره و تو اون وضعیت بریم ؟
خو هر کی جای ما بود کمک میکرد کار بدی نکردیم ک
محمد: یعنی چی که بیخودی شلوغش میکنیی ؟
یخورده مکث کرد و دوباره ادامه داد
+پناه میبرم ب خدا از دستِ شیطان و قضاوت!
اقا من نمیدونم تو خودت برو ببین چیکار داره.
من واقعا نمیتونم باهاش حرف بزنم!!!
الان دیگه جایی ایستاده بودم ک قیافه هاشونو میدیدم
نبضم تند میزد
محمد همونطور بهش نگاه میکرد و چیزی نمیگفت دیگه
محسن بوسش کرد و خیلی شیطون گفت
+نگران نباش خدارو چ دیدی شاید سنگ خورده تو سرش!
اینو گفت وبلند بلند خندید.
چشام زده بود بیرون. اینا داشتن راجب
من حرف میزدن ؟
محمد تا اینو شنید اطرافش دنبال چیزی گشت ک پرت کنه طرف محسن
محسن گفت :عه عه عه باشه باباا شوخی کردم چرا جوش میاری حاجی
واسه قلبت ضرر داره اینهمه استرس
قرمز شدیی .
محمد:بخدا محسن من موندم تو خلقت تو!
محسن فقط خندید
دیگه صبر نکردم چیزی بگن و جلو تر رفتم
محسن پشتش ب من بود.
محمد رو به روم بود،تا دهنش و وا کرد چیزی بگه متوجه حضور من شد .
از جاش تکون نخورد و سرشو انداخت پایین.
جلوتر که رفتم محسنم منو دید .
سلام کردم.
محسن با خوشرویی و محمد همونطور که سرش پایین بود جوابم و داد .
نمیدونم چی رو زمین اینهمه جذاب بود ک هر وقت دیدمش سرش پایین بود
دلم شکسته بودوچشام هوای گریه داشت. صدام و صاف کردم که محکم تر حرفم و بزنم
_من واقعا نمیدونم شماها راجع ب دخترای هم شکل من چی فکر میکنین نمیدونم چجوری میتونید با دوتا بر خورد و یه نگاه ب تیپ و قیافه اینجور ماهارو قضاوت کنین
شناخت زیادی ازتون نداشتم ولی امشب خیلی خوب شناختم جماعت هم ریختِ شما رو !!!
چرا فکر میکنید فقط شما خوبین و همه بد!!چ گناهیی کردم که همچین برخورد زشتی دارید باهام ؟
خودتون خجالت نمیکشید ازاین رفتار؟
مگه دنبالتون کردم که فرار میکنید ؟
مطمئن باشید عاشق ریختتونم نشدم.
ولی گفتم وقتی اومدم اینجا و شماها هم هستین بابت اون روز ازتون تشکر کنم فقط همین!!
دستام از عصبانیت میلرزید!!
مات و مبهوت مونده بودن
تو صدام بغض داشتم و تمام سعیمو کردم که کنترلش کنم .
قدمای بلند ورداشتم سمت محمد
تو فاصله خیلی کم باهاش ایستادم
انگشت اشاره امو گرفتم سمتش
_دیگه هیچ وقت بخاطر اینکه افکار و عقاید بقیه باهاتون فرق داره اینطوری باهاش رفتار نکنین.
از همون حضرت زهرایی که فکر میکنی فقط خودت میشناسیش میخوام خودش جوابت و بده!
بغضم شکست و دوباره گریم گرفت...
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
دخترانِ پرواツ
• دیدار مجازی با خواهر شهید مدافع حرم، مهدی بختیاری، در کانال دختران پروا♥️ چهارشنبه ۱۸ فروردین، حو
بسم الله الرحمن الرحیم♥️
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌿
ربِ الشْرَحْ لي صَدریٖ وَ یَسِرلي اَمري، وَحْلُل عُقدَةَ مِنْ لِساني یَفقَهُ قَولي
.
💗صلوات خاصه امام رضا علیه السلام:🕊
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃
🌱Join→↓
『 @Dokhtarane_parva 』
دخترانِ پرواツ
رفقا اینم لینک ناشناسِ دیدار😅 https://harfeto.timefriend❌لینک باطل شد❌net/16172345646589 ان شاالله
.
سلام علیکم و رحمت الله🌸🌿
بزرگواران و اعضای خوب کانال زحمت کشیدن و در لینک ناشناس سوالاتشون رو مطرح کردن، ان شاالله که لایق باشیم با کمک خواهر عزیز شهید پاسخ رو خدمتشون ارسال کنیم♥️
سوالات شما در اختیار خواهر شهید بختیاری قرار گرفت و الان خدمتتون بارگزاری میشه☺️
.
#سوالشما:
♥️+ چی شد که خواستن برن سوریه
مجرد بودن یا متاهل؟
فرزند داشتن؟
#خواهرشهید:
♥️_آقا مهدی خیلی سوریه میرفتن سالی ۲ بار رو میرفتن.....
متاهل بودن
فرزند دارن آقا امیر عباس یک سال و خورده ای شونه
#سوالشما:
♥️+سلام خسته نباشید آیا شهید نماز شب هم میخوندن!؟
اگه ک میخوندن همیشه یا هر وقت حسش بود؟
#خواهرشهید:
♥️_زیاد اطلاع ندارم
آقا مهدی بعضی موقع ها خیلی کم وقتی دلش میگرفت
وقتی دلش میخواست پر بزنه
#سوالشما:
♥️+از دست دادن عزیز خیلی سخته اونم وقتی پسرت یا برادرت یا همسرت برای امنیت مردمی میرن که قدردان که نیستن هیچ تازه نیش زبون هم میزنن و فکر میکنن شهدا برای اینکار پول میگیرن واقعا با این چیزا تحمل کردنش خیلی سخته شما چجوری تحمل می کنید چجوری هیچی نمیگید؟ به نظر من که اصلا نمیشه تحمل کرد میشه لطفا پاسخ بدید ممنون
#خواهرشهید:
♥️_واقعا خیلی سخته من یادم میاد چهارم یا پنجم ابتدایی بودم یکی از دوستان بهم گفت مادرم میگه کسایی ک میرن سوریه پول میگیرن
من ب بردارم گفتم که یکی از دوستام گفته مادرم میگه کسایی ک میرن سوریه پول میگیرن
آقا مهدی گفت مهم خدایی ک بالا سرمونه میبینه من بخاطر چی میرم سوریه ....
خیلی حرف خوبی بهم زد بخاطر عشقی ک داشت میرفت ...
ب ارزوش هم رسید
#سوالشما:
♥️+باسلام در روز های هفته چه برنامه های خودسازی داشتند؟ و اینکه چه برنامه ریزی هایی برای هفته شون داشتند؟؟
#خواهرشهید:
♥️_آقا مهدی همه ی کاراش رو برنامه ریزی و اصول بود ...
مثلا پنجشنبه ها یه ساعت معینی میرفت بهشت زهرا
#سوالشما:
♥️+میشه بگید که شهید عاشق شده بود یا نه و چجوری کنترل میکرده
#خواهرشهید:
♥️_ بله شهید عاشق بود عاشق خدا عاشق ائمه
عاشق مادر پدرش خواهرش برادرش
حتی فرزندش و حتی همسرش زندگیشو خیلی دوس داشت
اما بقول شهید صدرزاده همشون فدای کاشی حرم حضرت زینب..
پ.ن: براشون توضیح دادم منظورشون عشق به جنس مخالف هست:
+از قبل عاشق نبوده ...
از نگاه به نامحرم پرهیز میکرد
سوالات تموم شدن🙃
به رسم ادب،
السلامعلیکیافاطمهالزهرا✋🏻
ان شاالله شهید برامون دعا کنن♥️
نثار روح مطهر شهید مهدی بختیاری صلوات😁🌿
تشکر از همراهی تک تک شما مهربونا☺️
لطفاً یادتون نره برامون دعا کنید♥️😍
ببخشید وقتتونو گرفتیم😊
ان شاالله با آشنا شدن با آقا مهدی درهای جدیدی به زندگیتون باز بشه😌
یاعلی مدد✋🏻
.
♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے♥
❣#قرار_شبانہ❣
✨بسماللهالرحمنالرحیم✨
🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛
يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِ مُحَمَد وآلِهِ الطاهِرین🕊
🌱Join→↓
『 @Dokhtarane_parva 』
#ختم_صلوات_شبانه 🌸💕
۵ صلوات به نیت رفیق شهیدت، هدیه به خانم حضرت زهرا سلام الله علیها ☺️💜
برای تعجیل در فرج آقا امام زمان عج🌿💚
🌱Join→↓
『 @Dokhtarane_parva 』
『بسماللھِ الذیخَلقَالحُسَیۡن؏🌿』
💕اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
💕وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
💕وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
💕وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
یهسلاممبدیمبهآقامونصاحبالزمان!
💕السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
💕یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن
💕و یا شریڪَ القران
💕ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے
💕و مَولاے الاَمان الاَمان🌱
282K
🌺"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"🌿
بھ نیابٺ از ↯♥️
شهید عباس کردانی
#سیدناخامنهای:
✨اِنتخـٰاباٺبرایِمردمیكذخیرهاستواگـر بایڪ انتخابِدرست کہحقیقتـٰایکنیرویِکارآمَـدو پرانگیزهـ' وَعلاقمنـدبہکاربہوسیلہِمردمانتخابشود آیندهکـشور راتضمینخواهدکرد . .
#آقامونه
#انتخابات
🌱Join→↓
『 @Dokhtarane_parva 』
کسی تا حالا صحنه ی تموم شدن پاک کن رو دیده ؟؟؟
.
.
من که هر چی داشتم فقط غیب شده😐
#خنده_حلال😂
#لبخند_بزن_رزمنده☺️
🌱Join→↓
『 @Dokhtarane_parva 』
♥️یه فرمول جالب برای اینکه بدونیم فلان جزئه قرآن ...
تو صفحه چنده؟♥️
فرض کنیم میخوایم جزء ۸ رو ببینیم از کدوم صفحه شروع میکنه
از ۸ یه عدد کم میکنیم
میشه ۷ حالا ۷ رو ضرب در ۲ میکنیم میشه ۱۴
اون ۲ رو میزاریم بغل ۱۴
میشه، ۱۴۲
پس جزء ۸ از صفحه ۱۴۲ شروع میشه
به همین راحتی🙃
حالا یکی دیگه رو امتحان کنیم مثلا
جزء ۲۱
۲۱-۱=۲۰
۲۰×۲=۴۰
۴۰۲
پس جزء ۲۱ از صفحه ۴۰۲ شروع میشه☺️
پخشش کنید مخصوص ماه مبارک رمضان😍
التماس دعا❤️
🌱Join→↓
『 @Dokhtarane_parva 』
خاطره شهید❤️🌹
آخر شبها از خاطرات به یاد ماندنی دوران مدرسه و آموزش سپاه میگفتیم و آنقدر میخندیدیم که دلمان درد میگرفت!😂
عباس پیامکهای طنزی که برایش میفرستادند را میخواند و آنقدر میخندید که اشکش در میآمد!((:
از همه همکارانش هم که بپرسید همه بدون استثناء میگویند عباس گشادهرو بود. این گشادهرویی بخشی از معنویتی بود که در وجود عباس موج میزد.🌿
🔖مجید دهقانیان_همکار شهید❤✨
#خاطره_شهید
🌱Join→↓
『 @Dokhtarane_parva 』
#ناحلہ🌺
#قسمت_سیزدهم
محسن صداش بلند شد :
دیگه خبری از لحن شیطونش نبود و خیلی جدی گفت
+شما اشتباه فکر میکنید ما منظوری نداشیم!
از اینکه نتونستم گریه امو کنترل کنم و برای دومین بار شاهد اشکام بودن از خودم کلافه بودم
گفتم
_اینو نگین چی دارین بگین
محسن با نگرانی ب محمد خیره شد و صداش زد
+داداش خوبی؟؟
رفت سمتش
نگاش کردم.
نفسای عمیق میکشید و دستشو گذاشت رو قلبش.
دوباره ادامه دادم
_آره دیگه خوب بلدین نقش بازی کنین .
هرچی میخواین میگین دل بقیه رو میشکونین مظلوم نماییی ...
محسن نزاشت حرف بزنم و بلند گفت
+اههه بسه دیگهههه اگه کاری کردیم یا چیزی گفتیم که ناراحت شدین معذرت میخوایمم منظوری نداشتیم لطفا بریدو نمونید اینجا.
خواستم جوابش و بدم ک صدای مصطفی و از پشت سرم شنیدم
+شما غلط کردی کاری کردی ! چ خبره اینجا ؟به چه جراتی سر یه خانوم هوار میکشی ؟
برگشتم عقب ک با چهره ی جدی و اخمای گره خورده مصطفی رو به روشدم
با ترس گفتم:چیزی نشده بریم ...
مصطفی طوری که انگار حرفم و نشنیده گفت :خببب جوابی نشنیدم؟؟؟
محسن :چیکارشی؟
مصطفی:همه کارش.چ غلطی کردین که اشکش و درآوردین ؟
محسن ک جوش اورده بود ب مصطفی نزدیک شد و
+ همه کاره؟
جنابِ همه کاره بردار ببر این خانومو از این جا.
محمد با صدایی که ب زور سعی داشت لرزشش و پنهون کنه بلندگفت
+محسننن کافیهه
ولی قبل اینکه کامل این جمله از دهنش خارج شه مصطفی با مشت زد تو دهن محسن
محکم زدم رو صورتمو گفتم
_تو رو خدا مصطفی ولش کن بیا بریم .
شدت گریم بیشتر شد .
مصطفی دوباره بدون توجه به من رو به محسن ادامه داد .
+بگو چه غلطی کردین؟؟؟
دختر تک و تنها گیر میاری نکبت؟
مگه خودتون ناموس نداریین؟؟
ایندفعه محسن نزاشت مصطفی حرف بزنه .
سرشو کرد سمت مصطفی وگفت
+هوی ببین خوشگل پسر!!!
دست این خانم و میگیری و ازین جا میرین تا اون روی سگم بالا نیومده
اینجا هیئته حرمت داره!!
نگام رفت سمت محمد که با عجله قدمای بلند برمیداشت سمت خیابون هیئت!
صدای نفساش خیلی بلند بود.
رفتم سمت مصطفی کتشو محکم کشیدم
تو چشام نگاه کرد
گفتم : خواهش میکنم مصطفی.خواهش میکنم دیگه ادامه نده.بیا برو تو ماشین منم الان میام .
کولمو انداختم رو زمینو دوییدم سمت محمد.
بادستش اشاره زد بهش نزدیک نشم .
یه لحظه ایستاد و صورتش جمع شد.
محسن که دیگه متوجه حالِ محمد شده بود با عجله رفت سمتش .
+محمد ؟؟
محمد داداش حالت خوبه ؟؟
محمد ببینمت !!
چرا اینطوری شدی داداشم؟؟
نگاه کن منو نفس عمیق بکش .
زل زدم تو صورت محمد که از درد قرمز شده بود.
حتی نمیتونست حرف بزنه
یخورده نزدیک تر شدم که محسن گف
+میشه لطف کنید برید؟
دلم میخواست جیغ بکشم .
محسن دستشو گذاشت پشت محمد و بردتش سمت حسینیه.
از چشاش ترس میبارید
کولمو از رو زمین برداشتمو بی اختیار دنبالشون میرفتم
بردنش تو یه اتاق پراز باندومیکروفون و..
بیرون منتظر موندم که محسن داد زد
+مجید ماشینتو آتیش کن محمد و ببریم بیمارستان
حالش خوب نیست
بعد رو ب محمد داد زد
_اهههه محمددد!!
تو تازه عمل کردی چرا حرص میخوری روانی!!!!
دستشو گرفت و دوباره اومد بیرون.
از دور نگاشون میکردم
سوار ی ماشین شدن
محسن پالتوی محمد و از تنش در اوردو پرت کرد تو همون اتاق.
بعدش نشست کنارش و ماشین راه افتاد.
ب رفتنشون نگاه کردم.
خیالم که جمع شد ، خواستم برم که یه چیزی یادم اومد .
زیپ کوله رو باز کردم و قرآنمو از توش در آوردم و لای پالتوی محمد گذاشتم.
کولمو گذاشتم رو دوشم و آروم از اون جا دور شدم.
بابت کار احمقانه ای که کرده بودم حالم از خودم بهم میخورد .
نمیتونستم خودمو ببخشم .الان که بهش فکر کردم فهمیدم لازم نبود انقدر بزرگش کنم .
دست و صورتم از ترس یخ کرده بودن. خبری از مصطفی هم نبود .
رفتم سمت خانوما و یه گوشه رو زمین نشستم .
مداح شروع کرد به خوندن...
🌱Join→↓
『 @Dokhtarane_parva 』