eitaa logo
دخترانِ‌ پرواツ
914 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
24 فایل
🌱بښمِـ اللّهـ... ☺دختران پروا مِصداق دُختر خانوماییه که: • ⌠پـــیـــرو آقــاݩ⌡• پَروا ←پِیرواݩِ آقـا ✅فَقط در ایتاییم وشُعبہ دیگه اے نداریم💚 کپی از پست ها ؟ حلالتون😍😁 😁خادممون↶ ≫⋙ @Fezeh114 👀کانال دوممون ↶ ≫⋙ @Toktam_gallery_13
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تونیک بلند یاسی میپوشم و شلوار و شال مشکی. نگاهی به چادر میاندازم. بین سر کردن و سر نکردن،مرددم که بلاخره،سر کردن را ترجیح میدهم. این خانه برای من غریبه است... هنوز به در و دیوار و وسایل و نگاه های بیتفاوت صاحب خانه عادت نکرده ام. از اتاق بیرون میروم،خانه در سکوت محض است.پاورچین پاورچین راه میروم،از جلوی در بسته ی اتاق او که میگذرم،با خودم میگویم :یعنی هنوز خواب است؟ به طرف هال میروم. به نظر میآید کسی در خانه نیست. همه جا را نگاه میکنم،هیچ کس نیست. از اینکه تنها هستم،احساس آرامش میکنم. وارد آشپزخانه میشوم. روی میز،بساط صبحانه چیده شده. ِ خالی شیر نصف شده و لیوان یک فنجان خالی چای،ظرف کره و پنیر .... پس مسیح و مانی صبحانه خورده اند... برای خودم،چای میریزم و پشت میز مینشینم. با خودم میگویم:عجب میز شاهانه ای هم برای خودشان تدارک دیده اند! ★ ظرف کره ر ا در یخچال میگذارم که صدای چرخیدن کلید در قفل میآید. لباس هایم را مرتب میکنم. در باز و بسته میشود و کمی بعد،مسیح جلوی آشپزخانه میرسد. طبق معمول در سلام پیش دستی میکنم. نگاه بی تفاوت مسیح،اول به میز و بعد به چشمانم است. :_سلام :+سلام..میز رو تو جمع کردی؟ :_بله.. :+لازم نبود زحمت بکشی،مانی خودش میاومد جمع میکرد... نمیگوید که من جمع میکردم ! غرور بیش از حدش،دیوانه کننده است. :_نمیشد که... :+به هرحال ممنون روی مبل مینشیند و سرش را روی پشتی مبل میگذارد. قصد ـمیکنم به اتاقم بروم که یاد حرف های دیشب فاطمه میافتم. فاطمه راست میگفت،حتی اگر در طولانی‌ترین حالت ممکن،من چند ماه،همسایه ی این آدم باشم،به هرحال باید نظم زندگی خودم را به دست بیاورم. باید عادت کنم به دیدنش... نباید فرار کنم .. صدایش میآید :+اوووف،این ماه عسل کوفتی از کجا اومد؟ جلو میروم،باید حرف هایم را بز نم :_ببخشید ،به خاطر من از کار و زندگی افتادین :+نه خودمم علاقه ای به این مسخره بازیا نداشتم.. موبایلم را در دست میگیرم و حالت پروازش را خاموش میکنم. باید بحث را شروع کنم. روبه رویش مینشینم :_آقامانی نیستن؟ :+نه صبح رسوندمش خونه،خودم از اونجا رفتم شرکت..جلو در یادم افتاد من الآن ایران نیستم! خوب شد کسی ندید! خنده ام میگیرد. میپرسد :+کیا میدونن؟ :_چی رو؟ :+صوری بودن این قضیه رو.. یعنی تو خونواده ی شما کیا میدونن؟ تو خونواده ی ما،فقط مانی خبر داره... :_من فقط به عمووحید گفتم... :+یعنی مامان و بابات نمیدونن...عجب!پس داری ازشون انتقام میگیری؟ از حرفش جا میخورم. صدای مردانه و پخته ی مسیح در گوشم میپیچد و نگرانم میکند؛من چرا باید انتقام بگیرم؟ میپرسم :_چی؟ بیتفاوت،انگار نه انگار که روی صحبت من،با اوست؛میگوید +:خوبه.. من عذاب وجدان داشتم فکر میکردم فقط من دارم سوءاستفاده میکنم ولی انگار تو هم اینجوری انتقام خودت رو میگیری :_من چرا باید انتقام بگیرم؟ اصلا مگه باید انتقام بگیرم؟ :+آره دیگه... چند وقت بعد که این قضیه،فیصله پیدا کنه،تو به مامان و بابات میگی به خاطر اونا این انتخاب رو کردی و اشتباه بوده... اونام تا آخر عمر عذاب وجدان میگیرن که زندگی دخترشون رو خراب کردن...خوبه،انتقام بیرحمانه ایه... از حرف هایش سر در نمیآورم،من اصلا چنین قصد و نیتی ندارم.. _:درسته که پدر و مادرم منو مجبور کردن،ولی من دوست ندارم به هیچ عنوان اذیتشون کنم.. مثل بازجویی،که میخواهد از متهمش اعتراف بگیرد،با تردید در چشمانم زل میزند. :+مطمئنی؟ با صداقت سرم را تکان میدهم صدای موبایلم بلند میشود،مامان است.. با اضطراب گوشی را به طرف مسیح میگیرم. :_مامانمه شانه بالا میاندازد :+چی کار کنم؟ :_میشه شما جوابش رو بدین؟ :+من؟چرا من؟ :_من واقعا بلد نیستم در وغ بگم... لو میریم سرش را تکان میدهد و موبایل را جلوی گوشش میگیرد. :+الو.. سلام زنعمو.. :+خوبین؟ عمو خوبه؟ 🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva
:+ممنون سلامت باشین.. مام خوبیم.. آره تازه رسیدیم... :+سلامت باشین..،بله حتما..خیالتون راحت... :+نیکی؟ نگاهم میکند،از جا میپرم. :+نیکی اینجا نیست زنعمو... در دستشویی را باز میکنم و داخلش میروم. صدایش را میشنوم. :+آره،رفته حموم... :+میگم به شما زنگ میزنه... سلامت باشین... ممنون :+سلام برسونین،لطف دارین،خدانگه دار از دستشویی بیرون میآیم،با تعجب نگاهم میکند :+خوبی؟ :_رفتم تا شما هم مجبور نشین دروغ بگین.. با تأسف سرش را تکان میدهد و پوزخند میزند :+کل زندگیمون دروغه... راست میگوید...چرا من این همه دروغ را پذیرفتم؟ موبایل را به طرفم میگیرد. موبایل خودش را درمیآورد،شماره ای میگیرد و روی گوشش میگذارد. دوست ندارم به مکالماتش گوش دهم،اما باید اینجا باشم تا درخواستم را مطرح کنم... چند لحظه میگذرد +:الو. سلام مانی :+خوبم.. ببین مانی برو شرکت، اتاق من،سه تا نقشه ی نیمه تموم هست،اونارو بیار اینجا.. من دستم خالیه... :+سرت واسه چی شلوغه؟ کلافه دست در موهایش میکند. :+هوووف،آهان یادم نبود جشن عروسیمه. ... :+باشه،ولی تا شب نقشه ها رو به من برسون.. :+ .قربونت..عروسی تو،خودم کردی میرقصم... میخندد :+برو پسر،خجالت بکش.. خیلی خب،خداحافظ تلفن را که قطع میکند،بلافاصله دوباره صدای زنگ تماسش میآید . :+مامانمه.. نگاهش میکنم،انگار تاریخ تکرار میشود! چشم هایش را به صورتم میدوزد،چرا چشم هایش، شیشه ای به نظر میرسند؟ :+اگه مامان من،بخواد باهات حرف بزنه،باید جواب بدی وگرنه همین امروز میره پاریس...جدی میگم :_آخه ... :+آخه نداره،چاره ای نیست.. من سعی میکنم منحرفش کنم ولی اگه اصرار کرد... زنگ موبایل همچنان به گوش میآید،موبایل را جواب میدهد. :+الو خودم،خوبی عزیزم؟ و... سلام،مامان جان دوستانه و صمیمیت کلام،شنیدنی است صدای بَم مردانه اش با لحن ... ذهنم را از این حرف ها آزاد میکنم،دوباره میگوید :+مامان من همیشه خوش اخلاق بودم.. صورتم را برمیگردانم،دهنم را کج میکنم و ادایش را درمیآورم )من همیشه خوش اخلاق بودم( :+جای شما خالی... آره خیلـــــــی خوش میگذره... :+مامان،نیکی نمیتونه صحبت کنه... :+نه حالش خوبه... :+نه مامـــــــــان... :+خیلی خب،گوشی،گوشی کلافه،موبایل را به طرفم میگیرد. مجبورم... لب هایش بهم میخورد:جواب بده با اضطراب گوشی را میگیرم. :_الو.. سلام زنعمو صدای گرم زنعمو،شادابم میکند. چقدر این خانم،دوست داشتنیست. :+سلــــام عروس خوشگلم،خوبی؟پرواز خوب بود؟ :_ممنون،خداروشکر..بله خوب بود... اولین دروغ! :+چه خبر؟همه چی رو به راهه ؟ یک لحظه موبایل از گوشم جدا میشود،مسیح موبایل را از دستم درمیآورد و اسپیکر را روشن میکند. صدای زنعمو در کل سالن میآید :+الـــو...نیکی جان... مسیح اشاره میکند که حرف بزنم،موبایل را جلوی دهانم میگیرد و به دستم میدهد. :_ببخشید زنعمو،یه لحظه صداتون قطع شد... راست میگویم!یک لحظه صدا قطع شد.. :+دیگه مزاحمت نمیشم عزیزم... ببین مسیح اگه اذیتت کرد،گوششو بپیچون... خنده ام میگیرد. چقدر این زن،مادرشوهر خوبی است! :_نه،همه چی خوبه... :+باشه دخترم،مراقب هم باشید،حسابی بهتون خوش بگذره.. مام اینجا یه جشن مفصل براتون گرفتیم...مزاحمت نمیشم،مسیح رو عوض من ببوس..کاری نداری؟ مسیح به شدت سعی دارد،خنده اش را کنترل کند بااخم و شرم،نگاهش میکنم و بغضم را قورت میدهم :_خداحافظ موبایل را قطع میکنم و روی مبل میاندازم،از جا بلند میشوم،مسیح بلند میخندد. من یک دخترم.. با تمام احساسات و رویاهای دخترانه...دوست داشتم سر سفره ی عقد مردی بنشینم که دوستم دارد؛نه این آدم که حتی نمیتوانم،با او هم کلام شوم. خنده اش،عصبیم میکند. :_به چی میخندین؟؟ :+به کارای مامانم... 🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva
آثار نماز شب در دنیا✨ ①- حفظ از گناه ②- ریزش گناهان ③- رفع مشکلات و گرفتاریها ④- نورانیت و زیبایی صورت ⑤- به اجابت رسیدن دعا ⑥- درمان بیماریها ⑦- زیاد شدن روزی 🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از روضه فکر
🖐🏻‼️ عاشق‌شدن‌قشنگه .... منتهاهفته‌ای‌یه‌بارعاشق‌شدن‌زشته !! میفهمی‌که‌منظورمو ؟!🔪 @refighegomnam
عزیزے‌میگفٺ: شما‌دݪتونُ‌بدیددست‌آقا؛ ببینید‌بہ دچارمیشید‌یانہ.. 🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva
『🌻 میدونی استادپناهیان‌میگه: گیرتوگناهات‌نیست! گیرتو کارای‌خوبیه... که‌انجام‌میدی... ولے نمیگی"خدایابه‌خاطرتو"...!🥀 اخلاص‌یعنی خدایافقط‌تو‌ببین‌حتی‌ملائکه‌هم‌نه:) 🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کـاری ز دستـم بـر نـمی آیـد علیه السلام ۲۰ روز تا اربعین ✾✾✾══♥️══✾✾✾ ─═ঊঈ🌹⚘🥀🌹⚘🍀ঊঈ═─ 💠کانال شهید محمودرضا بیضایی💠 🔘 @shahidbeizaei
امسال هم نشد....🚶‍♀🙂💔 🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva
😌 با رفیقم رفتم پاࢪڪ دیدیم کسے نیست گفتیم بریم تاب بازے نشستم رو تاب دیدم ڪفشم پاشنہ داشت مزاحمم بود کفشم رو در آوردم سواࢪ تاب شدم بعد از چند دقیقہ یه زن اومد رد شد زل زد بہ ما 😂😐 نگاه کࢪدم دیدم رفیقم چادرش رفتہ کناࢪ لباسش معلومه خودمم که کفش پام‌ نیست اصن یه وضعے ،بدبخت همینجوے شڪ بود 😐😂 🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva