🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂
🍂🍂
🍂
شناخت اهل بیت علیهم السلام 🍃
#قسمت_هفتم
❤️امام سجاد (علیه السلام)❤️
امام علی بن الحسین (علیه السلام) ، ملقب و مشهور به سجاد و زین العابدین ،چهارمین امام شیعیان بعد از پدرشان امام حسین (علیه السلام) ، عمویشان امام حسن مجتبی (علیه السلام) و پدر بزرگشان علی بن ابی طالب هستند .
همانطور که میدانیم ، پدرشان امام حسین (علیه السلام) و مادرشان شهربانو ( سلام الله) هستند .
آن حضرت دارای همسران متعددی بودند که اکثر آنها ام ولد بودند.
یکی از همسران ایشان ، حضرت فاطمه (سلام الله) دختر امام حسن (علیه السلام) و مادر امام محمد باقر (علیه السلام) هستند .
ایشان در مدینه به دنیا آمدند و در جوانی پدرشان را در صحرای کربلا یاری کردند ، اما به دلیل بیماری در نبرد کربلا شرکت نکردند ...
لشکر عمر سعد (لعنة الله علیه) پس از شهادت امام حسین (علیه السلام) ایشان را همراه اسرای کربلا به کوفه و شام بردند .
خطبه امام سجاد (علیه السلام) در شام ، باعث آگاهی مردم از جایگاه اهل بیت (علیم السلام) شد .
به چند کنیه معروف هستند :
ابو الحسن ، ابو الحسین ، ابو محمد ، ابو عبد الله.
امام سجاد علیه السلام ، ۵ شعبان یا ۱۵ جمادی الثانی ، ۳۸ ق ، متولد شدند و مدت امامت ایشان ۳۵ سال است .
این حضرت ،۵۷ سال عمر از خدای متعال گرفتند
این امام عزیز ، در ۱۲ محرم سال۹۵ قمری ، به دستور هشام بن عبد الملک (لعنة الله علیه) با سم به شهادت رسیدند.
مجموعه ادعیه و مناجات امام سجاد (علیه السلام) در کتاب صحیفه سجادیه گرد آمده است .
محل دفن ایشان در قبرستان بقیع کنار قبر امام حسن مجتبی (علیه السلام) ، امام محمد باقر (علیه السلام ) و امام جعفر صادق (علیه السلام) است .
امام سجاد (علیه السلام) دارای فضایل بسیاری بودند.
برای نمونه به عبادت و کمک به فقرا ، اشاره شده است.
امام (علیه السلام) نزد اهل سنت نیز جایگاه والایی داشته و آنها علم و عبادت و ورع ایشان را ستوده اند
ایشان صاحب ۱۱ پسر و ۴ دختر هستند ...
اللهم عجل لولیک الفرج🌼
همانا بهترین کارها برای خداست❣
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 13
#قسمت_سیزدهم 🌸🌸🌸
استاد پناهیان:
قدم اول برای اینکه خوب نماز بخونیم اینه که
باید نگاهمون رو به نماز درست کنیم..
👀👁👀
ببین خدا میخواد با نماز حالتو بگیره ...
"تو هم حالتو بده به خدا"❤️
💠 بگو خدایا حالمو بگیر قبولت دارم😌
💠 میخواد بزنه بذار بزنه
🚩تازه مگه چقدر سختی داره نماز ..؟
❗چقدر سختی داره به موقع بلند شدن و نماز خوندن؟!
مگه چقدر سختی داره از نماز دزدی نکردن...
"به اندازه کافی وقت بذار..."
آقا عجله دارم !!
وایسا ! کجا میخوای بری...؟
🔹 بترس از خدا
🔸یکی به من گفت: حاج آقا شما قبلا از عشق به خدا و اینجور چیزا حرف میزدید
حالا دیگه افتادید رو اینکه بترس از خدا و پا بکوب و...
گفت روال رو کلا عوض کردید !!!
💢گفتم : آخه هرچی از عشق خدا صحبت کردیم مردم فقط لذت بردن اما رفتارشون تغییر پیدا نکرد😞
❗💠❗️
😯 بابا "خدایی که ازش حساب نبری رو نمیتونی عبادتش کنی...."
نمیتونی عبادتش کنی....
متاسفانه بعضیا هستن که خدا پیششون بزرگ نیست...
ادامه دارد ...
همانا برترین کارها،
کار برای #امام_زمان است♥️
اللهم عجل لولیک الفرج
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
10.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک لحظه فوق العاده در عصر جدید 😍😍
سردار سلیمانی☺️
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
دخترانِ پرواツ
#پارت28 –اگه وقت کردم می خونمش. نگاه پرسش گرانه مادر وادارم کرد که حرف بزنم. بی مقدمه گفتم: ــ می
#پارت29
روی تَختم دراز کشیدم و مثل همیشه آیه الکرسی ام راخواندم و چشم هایم را بستم. باصدای پیام گوشیام، نیم خیز شدم و نگاهش کردم.
دختر خاله ام بود.نوشته بود:
– فردا میام پیشت دلم برات تنگ شده.
من هم نوشتم:
–زودتر بیا به مامان یه کم کمک کن تا من برسم.
ــ مگه چه خبره؟
ــ هیچی خونه تکونیه، بیا اتاق رو شروع کن تا من بیام.
_باشه راحیلی.می خوای بیام دنبالت؟
ــ سعیده جان نمی خواد بیای، از زیر کار در نرو.
ــ بیاو خوبی کن.میام دنبالت بعد با هم تمیز می کنیم دیگه، با تو جهنمم برم حال میده.
ــ باشه پس رسیدی دم خونهی آقای معصومی زنگ بزن بهم، بیام پایین...
–باشه، شب بخیر.
بعد از آخرین کلاس دانشگاه من و سارا به طرف ایستگاه مترو راه افتادیم.
سارا سرش را به اطراف چرخاندو گفت:
–کاش آرش بودو مارو تا ایستگاه می رسوندا.
با تعجب نگاهش کردم.
– مگه همیشه میرسونتت؟
ــ نه، گاهی که تو مسیر می بینه.
حسادت مثل خوره به جانم افتاد. چرا آرش باید سارا را سوارماشینش کند.
با صدای سارا از فکربیرون امدم.
–کجایی بابا، آرش داره صدامون میکنه.
برگشتم، آرش رادیدم. پشت فرمان نشسته بودوبا بوقهای ممتد اشاره می کردکه سوارشویم.
به سارا گفتم:
–تو برو سوار شو، من خودم میرم.
ــ یعنی چی خودم میرم. بیا بریم دیگه تو و آرش که دیگه این حرف ها رو با هم ندارید که...
باشنیدن این حرف، با چشم های گرد شده نگاهش کردم و گفتم:
–یعنی چی؟
کمی مِن ومِن، کردو گفت:
–منظورم اینه باهاش راحتی دیگه.
عصبانی شدم، ولی خودم را کنترل کردم وبدون این که حرفی بزنم، راهم را ادامه دادم. سارا هم بدون معطلی به طرف ماشین آرش رفت.
صدای حرکت ماشین نیامد، کنجکاو شدم. برای همین به بهانهی این که می خواهم بروم آن سمت خیابان سرم را به طرف ماشین آرش چرخاندم.
آرش در حال حرف زدن با سارا بود. سارا صندلی جلو نشسته بود، واین موضوع عصبی ترم کرد و بغض سریع خودش را باسرعت نور به گلویم چسباند.
پاتند کردم طرف ایستگاه.
نزدیک ایستگاه بودم که صدای آرش را شنیدم.
–خانم رحمانی.
برگشتم دیدم با فاصله از ماشینش ایستاده. سارا هم دلخور نگاهم می کرد. با دیدن سارا دوباره عصبی شدم و بی توجه به آرش برگشتم و از پله های مترو با سرعت پایین رفتم.
به دقیقه نکشید که صدای گوشی ام بلند شد، آرش بود.جواب دادم.
ــ راحیل کجا میری؟ مگه قرار نبود...
دیگر نگذاشتم حرفش را تمام کند، شنیدن اسم کوچکم از دهنش من را سر دو راهی گذاشت، که الان باید داد بزنم بابت این خودمانی شدنش یانه، با صدایی که سعی در کنترلش داشتم گفتم:
–آقا آرش من الان کار دارم انشاالله یه وقت دیگه. گوشی را قطع کردم.
تمام مسیر خانهی آقای معصومی فکرو خیال دست از سرم برنمی داشت، آنقدر بغضم را قورت داده بودم که احساس درد در گلویم داشتم.
با خودم گفتم: این حس حسادته که من را به این روز انداخته. مدام باخودم فکر می کردم کاش خودم را بیشتر کنترل می کردم و عادی تر برخورد می کردم.
دیگر رسیده بودم سر کوچه که دوباره صدایش را شنیدم.
شوکه شدم، او اینجا چیکار می کرد؟
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...