eitaa logo
دختران بهشتی
1.9هزار دنبال‌کننده
24.1هزار عکس
6هزار ویدیو
16 فایل
یـه ڪانال دلنشین♡ ڪمی شاعرانــه♡ ڪمی عاشقانه♡ ڪمی عارفانه ♡ ڪمی شهدایی♡ پروفایل تک و خاص ♡ جملات آرامش بخش♡ تکست ناب♡ ناب‌ مثل شما... با ما همراه شوید.
مشاهده در ایتا
دانلود
#بک گراند _زمینه http://eitaa.com/joinchat/1968111636C169d0fd27d 🌺کانال دختران بهشتی 🌺
#پروفایل _مذهبی http://eitaa.com/joinchat/1968111636C169d0fd27d 🌺کانال دختران بهشتی 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#حرم عشق http://eitaa.com/joinchat/1968111636C169d0fd27d 🌺کانال دختران بهشتی 🌺
http://eitaa.com/joinchat/1968111636C169d0fd27d
http://eitaa.com/joinchat/1968111636C169d0fd27d
_پوشش دختران بهشتی http://eitaa.com/joinchat/1968111636C169d0fd27d 🌺کانال دختران بهشتی 🌺
‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت :5⃣7⃣ فصل_نهم گفتم: «یک هفته است بچه ات به دنیا آمده. حالا هم نمی آمدی. مگر نگفتم نرو. گفتی خودم را می رسانم. ناسلامتی اولین بچه مان است. نباید پیشم می ماندی؟!» چیزی نگفت. بلند شد و رفت طرف ساکش. زیپ آن را باز کرد و گفت: «هر چه بگویی قبول. اما ببین برایت چه آورده ام. نمی دانی با چه سختی پیدایش کردم. ببین همین است.» پتوی کاموایی را گرفت توی هوا و جلوی چشم هایم تکان تکانش داد. صورتی نبود؛ آبی بود، با ریشه های سفید. همان بود که می خواستم. چهارگوش بود و روی یکی از گوشه هایش گلدوزی شده بود، با کاموای سرمه ای و آبی و سفید. پتو را گرفتم و گذاشتم کنار گهواره. با شوق و ذوق گفت: «نمی دانی با چه سختی این پتو را خریدیم. با دو تا از دوست هایم رفتیم. آن ها را نشاندم ترک موتور و راه گرفتیم توی خیابان ها. یکی این طرف خیابان را نگاه می کرد و آن یکی آن طرف را. آخر سر هم خودم پیدایش کردم. پشت ویترین یک مغازه آویزان شده بود.» آهسته گفتم: «دستت درد نکند.» دستم را دوباره گرفت و فشار داد و گفت: «دست تو درد نکند. می دانم خیلی درد کشیدی. کاش بودم. من را ببخش. قدم! من گناهکارم می دانم. اگر مرا نبخشی، چه کار کنم!» بعد خم شد و دستم را بوسید و آن را گذاشت روی چشمش. دستم خیس شد. ✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣7⃣ گفت: «دخترم را بده ببینم.» گفتم: «من حالم خوب نیست. خودت بردار.» گفت: «نه.. اگر زحمتی نیست، خودت بگذارش بغلم. بچه را از تو بگیرم، یک لذت دیگری دارد.» هنوز شکم و کمرم درد می کرد، با این حال به سختی خم شدم و بچه را از توی گهواره برداشتم و گذاشتم توی بغلش. بچه را بوسید و گفت: «خدایا صد هزار مرتبه شکر. چه بچه خوشگل و نازی.» همان شب صمد مهمانی گرفت و پدرم اسم اولین بچه مان را گذاشت، خدیجه. بعد از مهمانی، که آب ها از آسیاب افتاد، پرسیدم: «چند روز می مانی؟!» گفت: «تا دلت بخواهد، ده پانزده روز.» گفتم: «پس کارت چی؟!» گفت: «ساختمان را تحویل دادیم. تمام شد. دو سه هفته دیگر می روم دنبال کار جدید.» اسمش این بود که آمده بود پیش ما. نبود، یا همدان بود یا رزن، یا دمق. من سرم به بچه داری و خانه داری گرم بود. یک شب سفره را انداخته بودم، داشتم بشقاب ها را توی سفره می چیدم. صمد هم مثل همیشه رادیویش را روشن کرده بود و چسبانده بود به گوشش. http://eitaa.com/joinchat/1968111636C169d0fd27d
صلے الله علیڪ یا ابا عبدالله (ع) مثل یڪ دیوانہ و چشم انتظار فصل #عشق مےشمارم روز و شب را تا #محرم ، یا حسین #یا_ابا_عبدالله_الحسین_ع ❤️ #شاه_شهید_ڪربلا⚜️🌹 http://eitaa.com/joinchat/1968111636C169d0fd27d 🌺کانال دختران بهشتی 🌺
قلب زیباترین حرف ها را می داند و مغز بهترین کارها را میشناسد افسوس که می دانیم و می توانیم اما بهترین حرف ها را نمیگوییم و بهترین کارها را انجام نمی دهیم http://eitaa.com/joinchat/1968111636C169d0fd27d 🌺کانال دختران بهشتی 🌺
#پروفایل مذهبی http://eitaa.com/joinchat/1968111636C169d0fd27d 🌺کانال دختران بهشتی 🌺
#پس زمینه _الله http://eitaa.com/joinchat/1968111636C169d0fd27d 🌺کانال دختران بهشتی 🌺