eitaa logo
دختران بهشتی
2هزار دنبال‌کننده
24.9هزار عکس
6.6هزار ویدیو
16 فایل
یـه ڪانال دلنشین♡ ڪمی شاعرانــه♡ ڪمی عاشقانه♡ ڪمی عارفانه ♡ ڪمی شهدایی♡ پروفایل تک و خاص ♡ جملات آرامش بخش♡ تکست ناب♡ ناب‌ مثل شما... با ما همراه شوید.
مشاهده در ایتا
دانلود
#پروفایل _فانتزی http://eitaa.com/joinchat/1968111636C169d0fd27d 🌺کانال دختران بهشتی 🌺
http://eitaa.com/joinchat/1968111636C169d0fd27d
http://eitaa.com/joinchat/1968111636C169d0fd27d
‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣8⃣ کسی در زد. می دانستم صمد است. خدیجه، زن داداشم، توی حیاط بود. در را برایش باز کرد. صمد تا خدیجه را دید. شستش خبردار شده بود، پرسیده بود: «چه خبر! قدم راحت شد؟» خدیجه گفته بود بچه به دنیا آمده، اما از دختر یا پسر بودنش چیزی نگفته بود. حوری توی اتاق بود. از پشت پنجره صمد را دید. رو کرد به من و با خنده گفت: «قدم! چشمت روشن، شوهرت آمد.» و قبل از اینکه صمد به اتاق بیاید، رفت بیرون. بالای کرسی خوابیده بودم. صمد تا وارد شد، خندید و گفت: «به به، سلام قدم خانم. قدم نو رسیده مبارک. کو این دختر قشنگ من!» از دستش ناراحت بودم. خودش هم می دانست. با این حال پرسیدم: «کی به تو گفت؟! خدیجه؟!» نشست کنارم. بچه را خوابانده بودم پیش خودم. خم شد و پیشانی بچه را بوسید و گفت: «خودم فهمیدم! چه دختر نازی. قدم به جان خودم از خوشگلی به تو برده. ببین چه چشم و ابروی مشکی ای دارد. نکند به خاطر اینکه توی ماه محرم به دنیا آمده این طور چشم و ابرو مشکی شده.» بعد برگشت و به من نگاه کرد و گفت: «می خواستم به زن داداشت مژدگانی خوبی بدهم. ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣8⃣ حیف که نگفت بچه دختر است. فکر کرد من ناراحت می شوم.» بلند شد و رفت بالای سر خدیجه که پایین کرسی خوابیده بود. گفت: «خدیجه من حالش چطور است؟!» گفتم: «کمی سرما خورده. دارویش را دادم. تازه خوابیده.» صمد نشست بالای سر خدیجه و یک ربعِ تمام، موهای خدیجه را نوازش کرد و آرام آرام برایش لالایی خواند. فردا صبح زود صمد از خواب بیدار شد و گفت: «می خواهم امروز برای دخترم مهمانی بگیرم.» خودش رفت و پدر و مادر، خواهرها و برادرها، و چند تا از فامیل های نزدیک را دعوت کرد. بعد آمد و آستین ها را بالا زد. وسط حیاط اجاقی به پا کرد. مادر و خواهرها و زن برادرهایم به کمکش رفتند. هر چند، یک وقت می آمد توی اتاق تا سری به من بزند می گفت: «قدم! کاش حالت خوب بود و می آمدی کنار دستم می ایستادی. بدون تو آشپزی صفایی ندارد.» هوا سرد بود. دورتادور حیاط کوچکمان پر از برف شده بود. پارو را برداشت و برف ها را پارو کرد یک گوشه. برف ها کومه شد کنار دستشویی، گوشه حیاط. http://eitaa.com/joinchat/1968111636C169d0fd27d
#پروفایل فانتزی http://eitaa.com/joinchat/1968111636C169d0fd27d 🌺کانال دختران بهشتی 🌺
http://eitaa.com/joinchat/1968111636C169d0fd27d
http://eitaa.com/joinchat/1968111636C169d0fd27d
" اين متن طلاست " تولد انسان روشن شدن کبریتی است و مرگش خاموشی آن!! بنگر در این فاصله چه کردی؟ گرما بخشیدی....؟؟!! یا "سوزاندی...." http://eitaa.com/joinchat/1968111636C169d0fd27d
http://eitaa.com/joinchat/1968111636C169d0fd27d
http://eitaa.com/joinchat/1968111636C169d0fd27d
http://eitaa.com/joinchat/1968111636C169d0fd27d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا