eitaa logo
دختران چادری🌹 ''🇵🇸
190 دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
37 فایل
نظرات ناشناس شما https://harfeto.timefriend.net/16312864479249 مدیر اصلی کانال @ftop86 جهت تبادل @Jgdfvhohttps (فقط کانال مذهبی پذیرفته می‌شود) جهت ادمین شدن @ZZ8899 همسایه‌‌ کانال🌸🌸 @Khaharaneh_Chadoory1400
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ ✍🏼کم کم شروع کردم با کوچیکم حرف زدن اول خیلی بدش میومد میشد؛ و میگفت ولم کن... اما من ولش نمیکردم.‌.. خیلی سمج تر از این حرفها بودم... در این بین متوجه شدم که یکی از هم کلاسی هام مثل من و شده خیلی شدم... واقعا به یک و نیاز داشتم...اون میرفت یه روز اومد بهم گفت بیا باهم بریم منم میدونستم که خانوادم اجازه نمیدن ولی خودم خیلی مشتاق بودم..‌‌‌.برای همین هر جوری بود رفتم و به خانوادم چیزی نگفتم... 😍وای فضای خیلی معنوی و عالی داشت... همینکه وارد مسجد شدم احساس کردم خیلی میگیرم، اولین جلسه رو فقط به اونها نگاه کردم چون چیزی بلد نبودم... از اینکه به خانوادم راستش رو نگفته بودم بودم... فردای اون روز به مادرم گفتم که رفتم کلاس قرآن مادرم چیزی نگفت تعجب کردم، ولی خیلی خوشحال بودم که چیزی نگفت ادامه دادم با خواهر کوچکترم حرف زدن از گفتم ، از عظمتش و از اینکه ما فقط و فقط به خودش داریم نه به بندهای ناتوانش... خواهرم با شنیدن حرفهام میکرد و توی فکر میرفت فهمیدم که دلش نرم شده... کم کم رفتم به کلاسهای و همچنان پدرم با من ضدیت میکرد... 😔هر روز داستان دعوای پدرم با پسران به گوشم میخورد و من خیلی ناراحت میشدم این کار هر روز پدرم بود چند باری هم براشون مامور آورده بود... ✍🏼خلاصه زندگیم به همین منوال میگذشت ومن روز به روز بیشتر و بیشتر احساس میکردم... یک روز توی کلاس بودم بحث به میان اومد و اینکه با کامل میشه.‌..من خیلی تو رفتم همین که رسیدم خونه کهنه مادرم رو آوردم و دزدکی امتحانش کردم.... ✨ الله ✨ 😍من خیلی با چادر زیبا شدم رفتم و طوری که پدرم نبینه رو قایم کردم اما برای مادرم انگار رفتارهام عادی شده بود... فرداش که رفتم چادر رو سرم کردم ، چادر کش نداشت و منم چون بچه بودم نمیتونستم مهارش کنم 💪☺️ 🤔با خودم گفتم همین کار رو هم کردم و پوشیدم و رفتم مدرسه، همینکه رسیدم همه نگاهم میکردن ویک لحظه چشم ازم بر نمیداشتن... دوست موحدم ساریه جان که بهترین دوستم شده بود اومد و بغلم کرد گفت از فردا باهم میاییم مدرسه اونم چادر سرش میکنه.... وقتی از مدرسه بر گشتم شدیدی سر گرفت و منم با چادر نمیتونستم راه برم..‌. 😭وقتی رسیدم خونه دیدم گِل تا زانوهام رسیده...!و چادرم رو داغون کرده... 😔مادرم که اینو دید چون از شلختگی خیلی بدش میومد بعد از ظهرش رفت برام چادر خرید از خوشحالی توی پوستم نمیگنجیدم... 😍فرداش با چادر خودم رفتم مدرسه سال 79 بود مردم عادت نداشتن یک رو با چادر ببینن اونم توی شهری که بیداد میکرد...😔 😍همچنان با خواهرم صحبت میکردم تا اینکه فهمیدم اونم شروع کرده به اما به خاطر شخصیت خجالتیش از ما میکرد همینکه نماز میخوند دنیایی بود برای من... الآن دیگه نوبت بود ... خیلی سخت بود به یکی بزرگتر از خودت بگی و نصیحتش کنی...حالا اگه اون یه نفر مادرت باشه دیگه خیلی سخت تر میشه..‌. منم به همین خاطر رفتم گرفتم وبا پول برادر بزرگم یه دستگاه خریدیم آوردیم خونه و موعظه ها و خطبه های بعضی علما رو آوردیم و روشن کردیم برای مادرم ✨ مادرم خیلی خوشش اومد و هر روز موضوعات جدیدی از ما میخواست... ☺️ با لطف الله تعالی مادرم هم که شروع کرد به این واقعا بود... با این حال بازم مخالف بعضی رفتارهای من بود... من مثل قبل به و کلاسهای میرفتم و پدرمم مثل قبل من رو به حساب نمی آورد... یه روز توی کلاس از زدن حرف زدن و منم خیلی خوشم اومد هر کاری کردم نتونستم پیدا کنم... در سطح شهر اصلا چنین چیزی پیدا نمیشد ، منم به ساریه گفتم بیا با چادر خودمون نقاب بزنیم...😊اون سال چند تا از دوستهای دیگم هم مثل ما شروع کردن به نماز خوندن.... ✍🏼 ... ان شاءالله
❤️ 💌 ✍🏼الحمدلله توی مدرسه 10 الی 12 تایی چادری بودیم... همه باهم مقنعه هامون رو جلو آوردیم و با دست راست چادرمون رو جلوی صورتمون گرفتیم نقاب نمیشد ولی از هر چیزی بهتر بود... 😔 وقتی فهمید خیلی شد...یه روز چادرم رو شسته بودم و گذاشته بودم روی بخاری که خشک بشه برم مدرسه، ولی یادم رفت چادرم رو بردارم و چادرم سوخت... 😭😭مادرم به این بهانه چادرم رو دو نیم کرد و همه اش رو کرد... 😞و به این فکر میکردم الآن چطور برم بیرون کردم و از ناراحتی رفتم کت خیلی خیلی مادرم رو آوردم و تنم کردم مادرم چاق بود و من خیلی لاغر که حجابم حفظ شد...اما نقابم چی؟ 😔اون روز توی مدرسه با هیچ کس حرف نزدم...وقتی هم اومدم خونه رفتم توی اتاقم و در رو بستم تا یک هفته کردم بخاطر چادرم.... 😔انقدر و شده بودم مادرم نتونست طاقت بیاره رفت و یک جدید برام گرفت... 😍وای انگار تمام خوشی های دنیا به یکباره به من هدیه داده شده بود... ☺️همینکه چادر جدید رو سرم کردم بازهم همون و و رو کردم.... 😌احساس میکردم کسی تر از من وجود ندارد.... اوضاع تا چند هفته ای بود تا اینکه یک روز من رو وقتی داشتم از مدرسه بر میگشتم دید... اولش چون جلوی صورتم رو پوشونده بودم منو نشناخت.‌‌..! پشت سرم راه افتاد که‌ بیاد خونه وقتی رسیدم دم در تازه متوجه شد منم... 😭 مفصلی به پا کرد... 😭از همه چیز کرد... و دیگه نزاشت با هیچ کدوم از دوستام برم و بیام... 😔غیر از مدرسه اجازه رفتن به هیچ کجا رو نداشتم خوبیش این بود که دوستای موحدم همکلاسیم بودن این خیلی عالی بود. به حدی و شدم که حتی نمی اومدم اتاق نشیمن کنارشون بشینم ، درسته که همه از یک رگ و خون بودیم اما جنس خیییلی با هم فرق داشت... 😞من که نمیتونستم قبول کنم که نرم به کلاسای عقیده... یه راه چاره پیدا کردم برادرم یه صوت کوچیک داشت (واکمن) ازش قرض گرفتم و با یه نوار کاست دزدکی به مدرسه بردم... اون ضبط رو دادم دست و بهش گفتم همه درسارو رو برام ضبط کنه... خدا ازش راضی باشه خیلی کمک حالم بود همه رو ضبط میکرد برام و من میومدم خونه و دزدکی گوش میدادم و آیه ها رو میکردم... یه روز برادرم اومد خونه و گفت منم رفتم ببینم چی شده ؛داداشم در مورد یا گوشت دست غیر موحد حرف زد در مورد و گفت چیزی که ما خیلی استفاده میکردیم خیلی حرف زدیم و خیلی موعظه کرد منم مجاب دونستم که دیگه از اون گوشت وخوراک ... 😔و البته این برای پدرم ضربه خیلی بود... هر چند من پدرم رو دوست داشتم اما الله تعالی رو بیشتر و بیشتر و صدها و بار بیشتر از پدرم دوست داشتم و به خاطرش دست به میزدم.... 😔پدرم با اینکار من سخت شد و کلا حتی از محرومم کرد 💪🏼 ❤️من رو داشتم... کسی که در هر لحظه ای ازش میخواستم کمکم میکرد... با خودم میگفتم الان چیکار کنم که بیشترین رو روی پدرم بزاره تصمیم گرفتم به برادرم بگم کمتر بره بیرون و بیشتر توی خونه بمونه... به حرفم گوش داد و بیشتر توی خونه موند من و برادرم همیشه با هم 3نماز جماعت میخوندیم، همیشه با هم میکردیم...اینها خیلی روی پدرم گذاشت.... ✍🏼‍ ‌... ان شاءالله
‍ ❤️ 💌 ✍🏼صبح زود بلند شدم برای نمیدونم چرا اصلا نبودم و کسالت نمیکردم با وجود اینکه شبش اصلا نخوابیدم این به خاطر حلاوت و ششیرینی بود که در وجودم رخنه کرده بود... والله به خاطر الله هر کاری میکردم و یک ذره احساس خستگی و سستی نمیکردم... ❤️من با قلبم با زبانم و با بدنم ایمان رو قبول کردم به همین خاطر احساس خستگی نمیکردم 🌔ایام رمضان داشت میگذشت و من با آقا مصطفی روزگار خوبی رو میگذروندیم و هر شب با هم میرفتیم و باهم بر میگشتیم و آقا مصطفی حرفهای میزد اما قبل از اینکه من بخندم خودش میخندید روز جشن رسید توی این مدت که آورده بودم همیشه شب قبل از عید خوابم نمیبرد... اون شب هم مثل شبهای قبل خوابم نمیبرد ، صبحش بهترین لباسم رو برای پوشیدم و خودم رو مرتب کردم اما کسی نیومد دنبالم واسه منم که نمیتونستم با این لباس و رو این اوضاع برم بیرون.... 😢یکم که گذشت و کامل از اومدن آقا مصطفی نا امید شدم یه دفعه زنگ در رو زدن و مادرم در رو باز کرد یه صدای قشنگی اسم من رو برد اه اومده دنبالم.....😍 گفت که بیرون از مسجد بر گزار میشه عجله عجله رو پوشیدم خواهرم هم با ما اومد و رفتیم واسه نماز ؛ حرف آقا مصطفی خیلی برو داشت خیلی ها طرفدارش بودن طوریکه توی همون صف اول براش جا باز کردن بعد از نماز و خطبه همه از یکدیگه حلالیت خواستن و هم دیگرو در آغوش میگرفتن... 😍چه قشنگی منم که هیچ وقت کم نمی آوردم با وجود اینکه خیلیها رو نمیشناختم اما میرفتم بغل میکردم و بوس میکردم و حلالیت میخواستم.... 😍یه دفعه بین جمعیت چشمم خورد به دو تا چشم خوشکل اه بازم چشم عسلی خودمونه منتظر منه اشاره کرد برم پیشش... سلام کردم و جوابم رو داد گفت که به هیچ کس عید رو نگفته و میخواد من اولین نفر باشم یه جعبه شیرینی آورد و گفت اولین جشن رو که کنار هم بودیم مبارک میخوام خودم اولین شیرینی رو بهت بدم... 🍰در شیرینی رو باز کرد و وای بازم شیرینی گردوئی من خیلی دوسش دارم تشکر کردم و چشمام رو مهربونی کردم و یه جوری نگاهش کردم که دلش آب شد بعد شیرینی خوردم... 😳هنوز دو تا نخورده بودم که سیل جمعیت وقتی فهمیدن ما شیرینی میخوریم به طرف ما اومد.... 😭گفتم من به کسی نمیدم من شیرینی گردویی دوست دارم خندید گفت آره میدونم به همین خاطر چند تا جعبه گرفتم میدونستم به کسی نمیدی شیرینی رو بین همه پخش کرد و با همه روبوسی کرد و میخندید طوری که صدای خنده اش بین اون همه جمعیت مشخص بود.... منو خواهرم هر جوری بود جلو جای خودمون رو باز کردیم و جلو نشستیم تا چندتا از خواهران رو برسونیم شیرینی رو عقب گذاشته بودم که یه دفعه خواهران پیداش کردن و با بچه هاشون همه رو از دم از لبه تیغ رد کردن و هیچی نموند داشتم میترکیدم از ناراحتی آقا مصطفی کنار چشمی نگام میکرد و ریز ریز میخندید... 😡 همه رو رسوندیم دم در و تشکر کردن و خدا حافظی توی مسیر یک کلمه هم حرف نزدم ناراحت بودم آخه شیرینی مردم رو خورده بودن ما هم رسیدیم دم در و خداحافظی کردم و رفتم داخل... داشتیم خونه رو آماده اومدن مهمونا میکردیم که زنگ زدن و مادرم در رو باز کرد نمیدونم چرا احساس میکردم چشم عسلیه حدسم درست بود خودش بود... منم از گوشه دیوار یواشکی نگاش میکردم داشتن از پله ها میومدن بالا منم هول شدم و خودم رو جمع و جور کردم اومدن تو منم سلام کردم فهمیدم یه چیزی دستشه ، آخی واسه منه منم به خاطر اینکه دلش رو آب کنم یه خنده ژکوندی زدم و نگاش کردم طوری که کامل فهمیدم دلش تکون خورد و گفت رفتم برات شیرینی خریدم... 😍گفتم جدی زودی از دستش قاپیدم و بازش کردم شروع کردم به خوردن گفت اصلیت اینجاست تو جیبم گفتم چیه گفت نمیدم بهت تا اسمم رو صدا بزنی... 🙈منم که روم نمیشد قشنگ کنار چشمی کردم ببینم کدوم جیبش باد کرده جیب سمت چپش بود رفتم زودی دست کردم تو جیبش هر چند سعی کرد بهم نده اما من بیرونش آوردم آخی یه بود و با یه جعبه بازش کردم و یه انگشتر خوشمل توش بود ستاره ای بود💍 گفتم ممنونم زودی دستم کردم و رفتم بازم شیرینی خوردم چقد خندید صداش توی خونه پیچید... مگه من دارم😒 ✍🏼 ... ان شاءالله
«حلال نمی کنم کسی را که به حجاب توهین کرده است» حضرت زهرا یک بار چادر خود را از سرش جلوی نامحرم حتی اون مرد برنداشت چون داشت اون مرد نبود اما زن ها هم غیرت دارند چون بانویی بود ما هستیم که می توانیم حرمت را نگه داریم پس اگر از ته دل ظهور امام زمانو میخای دلت میشکنه گریه میکنی برا امام حسین اگه میگی من مسلمونم پس تو نگه دار رو مثل یک چیز بدان تا خود امام و امام بیان شفاعت کنن و مخصوصا خود حضرت چون تو دل شو شاد کردی به قول حاج قاسم : ما نسل امام حسینیم نسل حضرت زهرا ازمن به تو نسیحت اگه واقعا خدارو دوست داری اماما حضرتارو دوست داری خودت رو اصلاح کن و حجابت رو نگه دار شهید شدن به همین راحتیه چون شاید با چادرت و چادرت باعث شهادتت بشه ❤️
یه دختر بی حجاب به دوست با حجابش میگه: بعضی ها به خاطر اینکه زشتی هاشونو بپوشونن حجاب میکنن...🦋 دختر با حجاب با خونسردی برمیگرده میگه:تا حالا ندیدم روی پیکان چادر بکشن ،ولی روی ماشین های مدل بالا همیشه پوشیده شدس تا هیچ آسیبی بهشون نزنن.🕊 {حجاب یعنی همین} 🦋 💕 🌺
چادرانه بانو، زمانے کہ هوا گرم است؛ تو در زیرِ مشکیَت عرق میریزے نہ براے اینکہ مبادا در آتش بسوزے🔥 براے اینکه بہ فرشتگانش بگوید: ✨ میبینید این همان مخلوقیست کہ هنگامِ خلقتش به خود، آفرین گفتم✨ این همان اشرف مخلوقاتم است... و این یعنی 💯💞💯💞
چادرانه بانو، زمانے کہ هوا گرم است؛ تو در زیرِ مشکیَت عرق میریزے نہ براے اینکہ مبادا در آتش بسوزے🔥 براے اینکه بہ فرشتگانش بگوید: ✨ میبینید این همان مخلوقیست کہ هنگامِ خلقتش به خود، آفرین گفتم✨ این همان اشرف مخلوقاتم است... و این یعنی 💯💞💯💞
" ما برای چادر قیام‌خواهیم‌کرد " گرفته‌بوی‌شهادت‌تمام‌ چادر‌ها❤️🌿 #ححاب
بانویی که چادر سرته چادر مدل زندگی اوناییه که یار امام زمان میخوان بشن چادر یه تیکه پارچه ی معمولی نیست چادر ارثیه ی مادرم زهراست چادر یادگار روضه های کربلاست چادر همونیه که رو سر زینب بود کدوم زینب همون زینبی که امام حسین امام معصوم میاد میگه زینب جان تو نماز شبات منو دعاکن چادر اینه چرا گذاشتی چادر برات عادی بشه چرا رو چادرت گرد دنیا نشسته چادر لباس رزم اونایی هست که دنبال انجام ماموریت هستن ببینید چطور میتونید باری از دوش امام غریبتون بردارید
سخنی با دخترم به دخترانی که موهای بلندشون رو زیر روسری و نگه میدارن تا دلی نلرزه ..... . . دخترانی که میدونن با آرایش، نگاه ها رو به دنبال خودشون میکشن ، اما سادگی رو انتخاب میکنن تا حرمت چادرشون رو نگه دارن.... تا بتونن امانت دار چادر مادرشون ، باشن..... . دخترانی که میتونن با کلی تیپ هنری و رنگارنگ تو خیابونا نگاه هر پسری رو جلب کنند ، اما چادر مشکی رو انتخاب میکنند تا نکنه پسری به گناه بیفته .... نمیگن به من چه .... نمیگن پسرا چشماشونو کنترل کنن .... بلکه میگن من چادر رو به عشق مادر انتخاب کردم .... رضایت مادر و لبخند مادرم حضرت زهرا می ارزه به تمام نگاه ها .... . . به دخترانی که نگاهشون و کلامشون غیرقابل وصفه ..... قبل از هر رفتار و هر حرفی ، به خودشون میگن: وقتی چادر سرم هست ، باید چادر رو نگه دارم .... . . یه دختر چادری فقط میدونه اتو کردن دائمی یه چادر سخته .... یه دختر چادری فقط میدونه با چادر ، خرید کردن سخته .... یه دختر چادری فقط میدونه کوه رفتن با چادر سخته .... یه دختر چادری فقط میتونه به عشق خدا و لبخند مولا از خیلی چیزا بگذره تا حرمت چادرش حفظ بشه ..... . . ای دختر چادری خوش به حالت که لبخند <عج> و حضرت زهرا رو به سختی ها ترجیح دادی .... خوش به حالت که روی چادر ، به اندازه عزیزترین فرد زندگیت داری و حاضر نیستی بهش بشه ....
🌸ـبانۅ|•♡ ←♥️[‹چادُر بہ سر بڱـیر ۅ🍃 بہ خود∞🌙| بِبالـ“ ˝ڪ ⚠️ـهِیچ 🕶👌🏼«پادۺاهے بہ بلندۍِ |• ۰ٺو •|💎 ٺاجِ سرۍ♥ ندیدھ اسـ ـٺـ ؛)👑
مَنــُو جُدا شُدَنْ اَزْ چادُرَم خُدا نَکُنَدْ 🤕💛
🍃🦋 تنها تو به خودت عطر نمیزنی! ماهم معطر است🌼 معطر به بوی حیا،عفت🌸 معطر است به رایِحه ای بهشتی به بوی چادر مادرم زهراس چادرم بوی آرامش وامنیت می‌دهد
آرۍ .. دسٺ‌ و پاگیر اسـت ...❗️  این چادر جاهایے دست مرا گرفتہ استـ ڪہ فکرش را هم نمیڪنے :)♥️ ☺️✌️🏻
🍃🦋 تنها تو به خودت عطر نمیزنی! ماهم معطر است🌼 معطر به بوی حیا،عفت🌸 معطر است به رایِحه ای بهشتی به بوی چادر مادرم زهراس چادرم بوی آرامش وامنیت می‌دهد
‍ چادر چیست😍🤔🤔 :🌱🌹 یعنی آنچه پشت در بر سر زهرا سوخت ولی از سر زهرا نیفتاد……😔 . چــــــــــــــــــــــــادر🌹🌱 : یعنی:آنچه با میخ به بدن زهرا دوخته شد ولی از سر فاطمه نیفتاد……🙃 . چــــــــــــــــــــــــادر🌱🌹 ……: یعنی:انچه زهرا بایک دستش او را گرفت که ازسرش نیفتد و با یک دستش کمربند علی را گرفت که او را نبرند. و اگر قرار بود فقط یکی از این دو را میگرفت حتما چــــــادر بود...🥰 . چــــــــــــــــــــــــادر🌹🌱 یعنی……:انچه ظهرعاشورا بر سر زینب سوخت ولی از سرش نیفتاد……😌 . چــــــــــــــــــــــــادر🌱🌹 یعنی:زینب راضی به تکه تکه شدن عباسش شد ولی راضی به دادن نخی از آن نشد…😞 . چــــــــــــــــــــــــادر🌹🌱 یعنی:حسین علیه السلام در لحظات آخر در گودال که فرمود: تا من زنده ام سراغ حرمم نروید…🍁 . چــــــــــــــــــــــــادر یعنی:شبیه ترین حالت یک بانوی شیعه به مادرش زهرای مرضیه سلام الله علیها…… التماس دعا😍
سرگرمم 🌸🌱 به عفتی که ازحجابم دارم💚 به معرفتے کـہ از خون شهدا نصیبم شد وشاید خدا ✨ به حرمت همین چندتارمو کـہ از نامحرم پوشاندم مرا بنگرد ...
همه براے تو باشد ↫لباس هاے شیک براے تو ↫توجہ مردم براے تو ↫آزادے و راحتی براے تو ومن همین تکه پارچہ مشکے ام را مے خواهم نیم نگاهے از آن بالا ها 🧕
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ چادرم رامحکم‌تر می‌گیرم وقتی می‌فهمم من چه قدر امام زمانم را خوشحال می‌کند... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
˹💌🖇˼ - رفیـق!!!میتونۍ بشمـارۍ ببیـنۍ چنـدتـا چفیـہ خـونۍ شـد،تـا تـو خاڪۍ نشـھ؟🙃 - - 🙇‍♂•
پویش با اونی که به خدا اعتقاد نداره نیستم. با اونی که حساب و کتاب قبر و قیامت رو قبول نداره نیستم با اونی که امام حسین و حضرت ابالفضل رو قبول نداره نیستم. 🧕خواهرم؛ تویی که اعتقاد داری، 🧔،👱‍♂برادر ! تویی که نون و نمک این خاندان رو خوردی. تویی که با شیر حلال مادرت محبت اهل بیت را به دل گرفتی.❤️ تویی که دلتنگ میشی می ری امام رضا تو صحن و سرا عقده دل وا می کنی😭 تویی که دلت نمیاد خار تو پای بچت بره. حالا که همه چی مشخص شده حالا که دیدی دعوا سر رو سری نیست می خوان تو نباشی دین نباشه😔 ایران نباشه حالا که دیدی رحم و مروت حالی این گرگا نیست 🤔 بیا تو هم دِین خودت رو ادا کن. بیا به اصل و ریشه خودت برگرد. تویی که به هر دلیل چادرت را کنار گذاشتی. تویی که به هر دلیل خانمت یا دخترت چادر نمی پوشه... تو هم کمک کن. به سهم خودت. در حد توان خودت. حالا که اونا دارن لخت میشن. حالا که کار رو به حمله به حرم رسوندن. حالا که کار رو به ریختن خون زن و بچه بی گناه مردم رسوندن. بیا دِینت رو ادا کن. با هم جمعش کنیم. اونا دارن روسری و لباس در میارن؛ تو بیا چادر بپوش. اونا دارن به بچه هاشون بی غیرتی یاد می دن تو بیا به دخترت، به خواهرت، به همسرت چادر پوشیدن را یاد بده. ✅ حالا نوبت من و توئه 🌹 🌱زحمت انتشار با شما 🌸 یا علی 🌸
آنقدࢪ چادُࢪ قشنگت کࢪدھ! ڪه بی اِختیاࢪ از تمامِ بی حِجابی ها دِلَم بیزاࢪ شد...!
آیت الله گلپایگانے: امروز چادر بانواݩ، از عباے مݩ با ارزش‌ٺراسٺ! بانواݩ با حفظ حجاݕ خود، مروج‌ دیݩ‌اسݪام‌هسٺند.
چادرم را با چادر زینب گره بزن❤🖇 "یاس"🧡🌿
تواین روزایی که شرط کار عروسک درست کردن خانوم هاس برای جلب بیشتر مشتری ،اتفاقی میری فست فود و میبینی کارمندان خانم نه تنها با حجاب هستن بلکه دارن بعد از غذای بی نهایت خوشمزه از مدیریت تشکر کردم و ایشون گفتن شرط کار در مجموعه ما چادری بودنِ واقعا جای تقدیر داره