سلام رفقا 🙂✨❤️
شبتون زیبا 💐😌
رفقا من مشکل داشتم نتونستم فعالیت کنم شرمنده تونم🙁
امشب دوپارت میزارم ولی امیدوارم ک فردا واستون جبران کنم😔
بازم معذرت میخوام
دختران نظامی
✨تسخیر ناپذیر✨ پارت بیستم. فردای روزی که جلسه داشتیم فهمیدم که باید به عنوان دختری که حاضره واسه پو
✨تسخیر ناپذیر✨
پارت بیست و یکم.
یهو یه نفر دستش رو گذاشت روی شونه ام سرم رو از روی میز بلند کردم و سرم رو چرخوندم به طرفش،😳😳نگار بود
عادی جلوه دادم
با بیخیالی گفتم
کاری داری؟😒
_سلام،خوبی؟
علیک سلام ،بفرما
_چرا ناراحتی،چیشده؟.
هیچی،بدبختی، بیچارگی،چی میخوای بدونی؟
_بگو شاید تونستم و کمکت کردم
مادرم بیماری قلبی داره وباید عمل بشه،کلی مس انداز داشتم که همین بی مروتی که دیدی گفت پول هاتو بده و برو کلاس کوفت و زهر مار که بتونی متشی بشی دو سه ماه همه پولن برمیگرده و میتونی مادرت رو عمل کنی ، من احمق قبول کردم 😞 حالاکثافت بی وجدان زده زیرش و میگه جور نشد، 😠
_اخی🙁
پاشو برو ولم کن اعصاب ندارم ،دست از سرم بردار پاشووووو😠😠😠
_هر وقت پشیمون شدی همینجا میتونی پیدام کنی،در ضمن هیچ وقت صدات رو روی من بلند نکن،خب؟
هیچی نگفتن و رفت و نشست سر میز کنار رفیقاش و شروع کرد به جلف بازی کردن😒
بلند قهقه میزدن ،ضربه میزدن روی میز و میخوندن ، اه اه حالن داشت بهم میخورد،بلند شدم و زدم بیرون...
رفتم اداره و تمام اتفاقات رو برای سرهنگ توضیح دادم
+اشتباه کردی که داد زدی سرش
اخه جناب سرهنگ اگه سریع و بدون دغدغه قبول میکردم که شک میکرد بهن و بیشتر پیگیرم میشد.اینجوری از جنمم بیشتر خوشش میاد.
+بله،مثل همیشه دقیق و حساب شده😌تحسین برانگیزه، آفرین
خجالتم میدید،انجام وظیفه اس. با اجازه
+بفرمایید
احترام و آزاد باش
سرگرد :
_اجازه هست
+بفرمایید
یه پیشنهاد دارم.
+میشنوم
میتونیم یکی از آقایون رو بفرستیم سراغ اون یکی متهم بره سراغش ولی در نقش یه پسر پولدار،البته میتونین بیشتر روش کار کنیم.
+اره ،اره عالیه😍😍خوب به نظر خوتون کی بره بهتره؟
به نظرم سرگرد کیوان پيمانکار، نظرتون چیه؟
+بله ،بله عالیه،به توجه به شکل ظاهری و چهره شون پیشنهاد عالی هست ...شما مطلع شون کنید
_ بله چشم قربان اجازه هست؟
+بفرمایید
احترام و آزاد باش
سرگرد میره که سرگرد پیمانکار رو مطلع کنه...
ادامه دارد...
دختران نظامی
✨تسخیر ناپذیر✨ پارت بیست و یکم. یهو یه نفر دستش رو گذاشت روی شونه ام سرم رو از روی میز بلند کردم و س
✨تسخیر ناپذیر✨
پارت بیست و دوم.
دوباره رفتم به کافه ، حالم داشت از همه اون آدما بهم میخورد،دلم میخواست همشون رو دستگیر کنم😒😒
رفتم و نشستم سر جای قبلیم،چهره مظلومی به خودم گرفتم و خودم رو داغون جلوه دادم سرم رو گذاشتم روی دستام...
دیدم فایده نداره و نگار فقط داره نگاهم میکنه.
بر خلاف خواسته و علاقه ام باهاش ارتباط چشم به چشم گرفتم از طریق چشمام ازش خواهش میکردم😕😕
نکار بلند شد و اومد سمتم
بازم برخلاف میلم
ببخشید عصبی بودم سرت داد زدم🙁
_اشکالی نداره،بلند شو برمی اون طرف
رفتیم سمت اون یکی بچه ها
رفتم و نشستم
نگار من رو به همه معرفی کرد و بعدشم نگاه کرد به من و علامت سوالی نگاهم کرد
من ستاره ام ستاره حامدی.
×خوشبختیم 😘✨
همچنین
مشغول صحبت شدن و بزن و بکوب و ....
من کلافه نشون میدادم خودم رو و عصبی
یکمی که گذشت آروم غریدم
نگار،چیشد پس من به پول احتیاج دارم
همه ساکت شدن و نگار برگشت طرف من و بهم خیره شد
_خیلی اتیشت تنده ،چخبره...؟
میفهمی میگم مادرم مریضه ، میفهمی نگرا ن یکی باشی ینی چییییئ؟؟؟
_خب خب خب چخبرهههه؟دنبال کار گیگردم امروز بهت
میشه یه خواهشی کنم؟
_چی؟
هر کاری باشه ، هرکارییی،فرقی نمیکنه ، فقط مول زیاد توش باشه،حاضرم جونمم بدم ولی پول خوب گیرم بیاد...توروجان عزیزت قسم...😔خیلی حال مادرم بده😭😭
(من بازیگر خوبی بودم،خیلی راحت میتونستم احساساتن رو برعکس نشون بدم و خیلی راحت زدم زیر گریه که نگار باور کنه)
_باشه گریه نکن باشه،خودت رو ناراحت نکن ،تا اخر هفته حتنا یه کار درست و درمون واست پیدا میکنم.
ممنونم😞
_سربالا،غمت رو نبینم
باشه ، ممنون،اگه اجازه بدید من برم پیش مامانم
_آره برو..
خداحافظی کردم و راه اوفتادم سمت خونه.
از الان به بعد رسما رفتن به اداره تعطیل بود.
رسیدم خونه زنگ زدم به سرهنگ و اتفاقات رو براش توضیح دادم و یهو یاد یه چیزی افتادم
سرهنگ راستیییی😳😳
_چی؟
باید خونه مون رو عوض کنم.جون میتونن با یه تحقیق بفهمن پلیس هستم
_بله بله حتما این کار رو انجام بدید🙂با بچهها هماهنگ میکنم
چشم
....
چند روز بعد...
...
به اجبار با آرزو خداحافظی کردم و رفتن سمت خونه اجاره ای ک از طرف اداره بهم داده بودن...
.
رفتم قهوه خونه،نگار گفت
_ستاره مژده بدهههه😍
چییییی؟کار پیدا کردبیی؟
_باریکلااااا اره😍
اخ جونننننننننن😍مرسییییییییی
(از رفتاری ک داشتم متنفر بودم)
_حالا پاشو بریم تا بگم چه کارهایی باید انجام بدید.
چشم بریم...
ادامه دارد...
🌙 *شبتون شهدایی*
*💞عشقتون زهرایی*
*😌مرامتون حیدری*
*❤️امرتون رهبری*
*🤲راه هتون محمدی*
*😇دلتون حسینی*
*💔غمتون حسنی*
*💪جسمتون عباسی*
*✨گذشتتون مهدوی*
~اݪݪهم عجݪ ݪۅݪیڪـ اݪفڔج❤️~
_ ❲ •|صلوات بفرست رفیق..!_
╚════ ✾" 🍁 " ✾
#هـٰادےٓدِڵھـٰا🌙☁️
#السَّلاٰمٌعَلیْڪیٰاامامِالࢪَّئوفْ..؛🌿!'
بر گنبد تو ، دست توسّل مےزد...
بر مصحف نام تو تفأّل مےزد!
اينگونہ شفاعت تو را حاجت داشت؛
"خورشيد" كہ سوے حرمت زل مےزد✨
#بࢪادرِآسمانـیِ_ام🖇❤️
# شهید ابراهیم هادی💜
•💙💦•
چشممنخیرهبہعکسِحـــرمتبند
شدھ،باچہحالۍبنویسمکہدلمتنگ
شدھ؟!..
#اݪݪھماݪࢪزقناحࢪم
#پروف_ساخٺہخودمونھ..!☺️🌺
•🍓🌱•
«فَإِنِّيقَرِيبٌأُجِيبُدَعْوَةَ..»بقره|۱۸۶
مننزدیکم...
ودعایِدعاکنندهراهنگامی
کهمَرابخوانداجابتمیکنم...🌼🌿
#آࢪامشقݪبها