eitaa logo
دختران نظامی
628 دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
6هزار ویدیو
145 فایل
بسم‌رب‌الشہید ‌مشخصات کانال و‌قسم‌بہ‌خستگے‌چشمانت! ‌ ‌شروع‌خادمے:1400/11/4 پایان‌خادمۍ: انشاءالله‌شہادٺ _‌کپے؟! ‌ +صلوات‌یادت‌نره‌مؤمن:) برای حرفای قشنگتون... :) https://daigo.ir/secret/6203690599
مشاهده در ایتا
دانلود
میدَرَد‌داغِ‌توهرلحظه‌گریبانِ‌مَرا.. کاش‌خاموش‌کُنی‌سینه‌یِ‌سوزانِ‌مَرا-'
-
گاندویی های عزیز کسایی که عاشق گاندو هستن از سه شنبه یعنی فردا شب ساعت 22 شبکه آب فیلم سریال گاندو نشون داده میشه😁♥️
هیئتی ها ؛ یاعلی دارد محرم میرسد:)🖤
_
شب اول محرمی مارو حلال کنید..
ــــ
جنـون‌یعنـی‌کسـی‌درشـهرخودسِیـرمیکنـد امادلـش‌درکـوچـه‌هـای‌کربُبـلاسـت:)!
و گفت : مُحَرَمَت را دوست دارم ، خستگی را از یادم میبرد ؛ و آدم‌هارا . .
_
. بسم الله . تو صف نماز جماعت چند قدمی سقاخونه فیروزه‌ای صحن جمهوری نشسته بودم و زیرلبی با امام رضا (ع) حرف می‌زدم. نگاهم از روی ریسه‌های رنگ و وارنگ فضای صحن سر می‌خورد به سمت مناره طلایی رنگ رو به روم. مابین این چشم دووندن‌ها نگاهی هم به سمت گنبد می‌انداختم مثل گوینده‌ای که برای اطمینان از توجه مخاطب گهگداری بهش نگاه می‌کنه. گاه گاهی هم نگاهم به پیکسل گوشه جانمازم خیره می‌موند و فضای ذهنم پر می‌شد از حال و هوای اون روزا که تو برای حیات روی تخت بیمارستان و من برای ادامه دادن از بین روزهای پر از خشونت و شایعه تلاش می‌کردیم، همون روزای چهارم تا ششم آبان ماه... متوجه نگاه‌های از سر کنجکاوی زائر روسری سرمه‌ای پوش سمت راستم به پیکسل و عکس آویز تسبیحم شده بودم اما سکوت کرده بود و فقط نگاه می‌کرد. اتفاق جدیدی نبود از ابتدای سفر هر بار تو صف نماز پیکسلم برای کسی جلب توجه کرده بود‌. حواسم پرت افکارم شده بود که ازم پرسید: شما انگلیسی بلدین؟ من متوجه نمی‌شم ایشون چی میگه سر چرخوندم به سمتش. زائر هندی هم ردیفمون که دستمال آبی تیره‌ای رو روی چادرش بسته بود پرسشگرانه به ما نگاه می‌کرد: - When is the time of ghaza... sunrise? برنامه باد صبا رو باز کردم: - Four, twenty five. تو دلم خدا رو شکر کردم، همیشه اعداد رو خصوصا اگر اضطراب می‌گرفتم اشتباه می‌گفتم. - چی پرسید؟ - زمان طلوع خورشید رو می‌خواست بدونه. سکوت کوتاهی بینمون حکم فرما شد که با اشاره ای به پیکسل سکوت رو شکست: خانواده شهید هستین؟ نگاهت کردم: نه. تک خنده‌ای زدم: خانواده شهید رو دیدیم. - کجا شهید شده؟ پیکسل رو بین دوتا انگشتم گرفتم: - تو اغتشاشات پاییز پارسال، اکباتان تهران. - آها تلویزیون نشون داد، خیلی ناراحت شدم. عقده دلم دنبال فرصت بود برای باز شدن، برای بیان هرچی که به سرت آورده بودن درست مثل یه دمل چرکی که باید خالی بشه بلکه کمی بهبود پیدا کنه... می‌گفتم و می‌شنید که «مثل علی اکبره، رو خاکِ صحرا فَقَطَّعوهُ بِالسُیوفِ اِرباً اِربا» من گفتم و اون گله کرد از وضعی که پیش اومده... نگران بود برای دختر و پسرش، برای آینده‌اشون... گفت: امام رضا (ع) کمک کنه... گفتم: تا الانم امام رضا (ع) حفظ کرده همه چی رو... صدای اذان از مناره‌های طلایی حرم بلند شد. نگاهم رو ازش گرفتم و پیکسل رو از کنار جانماز برداشتم که بذارم توی جیبم اما چند ثانیه‌ای نگاهم به عکس روی پیکسل خیره موند. به حرفایی فکر کردم که صبح روز قبل توی صحن گوهرشاد با امام رضا زدم، به اشک‌هایی که ریختم وقتی صدای حاج محمود از سیم پیچ‌های نازک هندزفری به مجرای شنواییم می‌رسید که «شهیدم کاکلش در خون غلتونه» بماند که هر مداحی تو این غریب به نه ماه یاد تو رو برای من زنده می‌کرد، دروغ نگفتم اگه بگم: «تو‌ روضه مجسم هستی یه مملکت شده بی تابت...» خدا رو چه دیدی شاید تو هم یه روزی تو همون نقطه نشستی و خواستی و امام رضا (ع) با یه لبخند شیرین گفتن بیارین درخواستشو. امضا زدن زیرش که «از علی ابن موسی الرضا به آرمان علی وردی شفیع شدم به درگاه خدای یکتای بی‌همتا که داده بشه بهت هر چی که به دل داری دلی که از حب جد ما امیرالمومنین (ع) و اولادش پر کردی و قدم برنداشتی مگر برای رضایت خدا و تسکین دل قائم (عج) ما...» همین شد که «تو به آرزوت رسیدی... تو امام حسین رو دیدی...» تشهد و سلام نماز رو که دادیم، جانمازم رو جمع کردم و گذاشتم تو کیفم. از محفظه کوچیک روی کیف یه استیکر بیرون آوردم و گرفتم سمت مادر نگران روسری سرمه‌ای پوش. - دهه هشتادی بوده، برای آینده دختر و پسرتون بهش متوسل بشین. گره کار خیلیا رو باز کرده. برق قطره‌های اشک چشماش زیر نور ریسه‌ها و چراغ‌های صحن دیده می‌شد، بغضش رو به سختی فرو داد و گفت: تو اینو به من دادی حالا من چجوری ببینم و گریه نکنم...؟! لبخندی زدم و تو دلم جوابشو دادم: گریه بر شهدا، در امتداد گریه بر حسین و روز عاشوراست. اشکالش چیه اگه از داستان زندگیشون به داستان شهدای کربلا و از داستان شهادتشون به روضه قتلگاه برسیم...؟ اون یه بیت شعر طلایی سنگ مزار آقا رسول (خلیلی) از ذهنم گذشت: «ای که بر تربت من می‌گذری روضه بخوان نام زینب شنوم زیر لحد گریه کنم» بلند شدم که برای آخرین بار تو صحن و سرای سلطان طوس با کلمه به کلمه حرف، با خط به خط خوندنِ زیارت سبک بشم. رفتم که برای محرم اذن نوکری از امام رئوف بگیرم. خدا رو چه دیدی؟ شاید منم پر پرواز و گمشده ام رو همینجا و زیر سایه آقا پیدا کردم... ولی خودمونیما آقا آرمان، پروازت مُحَرّم امسال ما رو متفاوت کرده. خودمونیم...! «عجب محرمی شد امسال...» ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
آره خلاصه!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولی این محرم با محرم های قبلی خیلی فرق میکنه. اولین محرمی که نیستی..💔 تو روضه مجسم بودی
اولین محرمی است که نزد اربابی..آرمان عزیز:)💔
هدایت شده از مجال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می خواستم کاملش کنم ولی قسمت نشد :/ پ‌ن: ماه محرم این کمترین رو هم یاد کنید 🙏🏻🖤 علی @mojallofficial
تا تو را داریم ما ، داراترین عالمیم بچه هاى ما در این خانه حاتم می خرند
ماه ها در یک طرف ماه محرم یک طرف بیشتر از ماه ها ماه محرم می خرند
باز هم شیر حلال مادران تاثیر کرد بچه ها دارند از بازار پرچم می خرند
مثل خار و خس در این سیل به راه افتاده ایم باز در هم آمدیم و باز در هم می خرند
عده اى دم می دهند و عده اى دم می زنند پنج تن هم این وسط دارند از دم می خرند
اشک ما اینجا فقط این قدر قیمت یافته ورنه جاى دیگرى عرضه کنى کم می خرند
گریه کن زهراست ، ما تنها سیاهى لشگریم باز با این حال شکل گریه را هم می خرند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخوان روضه‌خوان بار دیگر بیا شرح آن ماجرا کن 🕊 ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
اعمال ماه محرم🖤
_
هدایت شده از بیسیمچی مدیا 🎬
تبریز امروز شاهد تشییع شهیدی بود که از آن جوان‌‌های امروز مارک‌پوش و عطرزده و البته دکتری بود که جانش را داد برای شهرش و عزای حسینی. پدر شهید مدافع امنیت امیر حسین پور : ⏺این پسر آنقدری خاص بود که هر چقدر هم بگویم باز هم ناگفته‌های زیادی می‌ماند! هی می‌گفت می‌خواهم مدافع حرم شوم! آن موقع‌ها کم سن و سال بود و اجازه ندادم؛ مدام می‌گفت کاش در کربلا شهید شوم. ⏺ وقتی از پایگاه به امیر زنگ زدند که انگار چند نفر می‌خواهند بنرهای امام حسین(ع) را که به مناسبت محرم در میدان ساعت نصب شده است را آتش بزنند، طاقت نیاورد، لباس رزم پوشید و رفت. می‌گفت نابرادرها به امام حسین(ع) زورتان نمی‌رسد به جان بنرهایش افتاده‌اید؟ پسرم دست خالی بود! آن نابرادر چند ضربه به او زد و چاقو به یکی از چشم‌هایش زده بود که شدت جراحت به قدری زیاد بود که بعد از 4 روز به شهادت رسید همان آرزویی که داشت. @BisimchiMedia
😂