eitaa logo
دختران نظامی
632 دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
6هزار ویدیو
145 فایل
بسم‌رب‌الشہید ‌مشخصات کانال و‌قسم‌بہ‌خستگے‌چشمانت! ‌ ‌شروع‌خادمے:1400/11/4 پایان‌خادمۍ: انشاءالله‌شہادٺ _‌کپے؟! ‌ +صلوات‌یادت‌نره‌مؤمن:) برای حرفای قشنگتون... :) https://daigo.ir/secret/6203690599
مشاهده در ایتا
دانلود
بسته ام که در راه شهیدان باشم! چادر مشکی من رنگ دارد••🕊
الگو براری از شهداء 📣 خواستگاری شهید... 💞💕💞 ترم آخرکارشناسی مهندسی جوشکاری بودکه اومدبه خواستگاری من..... چون دانشجوبودوترم آخراولش مخالف بودم.... یه چیزی ته دلم گفت بذاربیادبعدنداشتن کارروبهونه میکنی میگی نه.... وقتی اومدوباهم صحبت کردیم بابت کارش به من اطمینان داد....ولی چیزی که منوبه این وصلت راضی کردصداقتش بود..... اینکه اصلاسعی نکردچیزی باشه که نیست.... واین بودکه به دلم نشست وجواب مثبت دادم..... بعدازاتمام درسش دنبال کاررفت.....بامدرکی که داشت خیلی جاهامیتونست بره سرکارولی ترجیح دادجایی بره سرکارکه براکشورش مفیدباشه وباروحیه اش سازگارباشه..... یکسال طول کشیدتابتونه واردقرارگاه خاتم الانبیابشه...... خیلی به کارش علاقه داشت وخیلی پرتلاش بود..... اونقدری که تو2سال ونیمی که خدابهش فرصت خدمت دادتونست یه موشک طراحی کنه..... موشکی که تواولین مرحله ی اجراش27تاداعشی روبه هلاکت رسوند..... ۹۴/۱/۳ 🕊
💔 غرق دنیا شده را جام شهادت ندهند ....
‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یڪۍازاولیـٰآء‌خـدآمیگفت: اگرمیخواےامـٰآم‌ح‌ـسین‌؏بغلت‌ڪنھ 'بایددورت‌روخ‌ـلوت‌ڪنے.' ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شاید رمز و راز ، تو همین یه جمله باشه..💔
همه‌ی ما... روزی! غـروب خواهیم کرد کاش اون غروب رو بنویسن: ..💔🚶🏾‍♂
قدر امام علی
بابڪ دربوڪمال به‌ رسید؛ در خط پایان‌گروهڪ تڪفیری‌داعش… بابڪ بااینڪه سن وسال زیادی نداشت، دفاع‌ازاعتقادات وباورهایش رابه خیلی چیزهاترجیح داده‌است… به زندگی دراروپا؛ به خوشی‌های دنیا؛ به‌دغدغه‌های شخصی وهزارچیز دیگر… هم بسیجی بود،هم هیئتی، هم مسجدی، هم دانشجو، هم‌ورزشڪار، هم اهل‌تفریح‌وهم جوان وخوشدل و خوشحال‌ به‌قول معروف،به ظاهرش می‌رسید ولی از باطن‌اش غافل نبود؛ دوست‌و رفیق‌هم زیاد داشت، ازهمه اقشارجامعه.مشارڪت‌درفعالیت‌های اجتماعی‌و عام‌المنفعه مثل‌هلال احمرونظایرآن‌یڪی دیگرازدرخشش‌های‌زندگی‌شهیدبابڪ‌نوری است،جالب اینجاست‌ڪه‌درزمان‌حیاتش،خانواده‌اطلاعی ازاین‌حرف‌هاوگفتنی‌ها نداشتند. 💚
مےگفت در عالم رویا؛ بہ گفتم! چرا براۍ ما دعا نمےکنید کہ شهید بشیم...!؟ 💔 مےگفت ما دعا مےکنیم براتون مینویسن... 🥀 ولے گناه مےکنید... پاک میشہ...
همه‌ی ما... روزی! غـروب خواهیم کرد کاش اون غروب رو بنویسن: ..💔🚶🏾‍♂
💟جلسه و شهید حججی💟 💢از زبان همسر شهید💢 توی جلسه خواستگاری یک لحظه نگاهم کرد و معنادار گفت: "ببینید من توی زندگیم دارم مسیری رو طی می کنم که همه تو این دنیاست.😌 می‌خواهم ببینم شما میتونید تو این مسیر کمکم کنید؟"🤔 گفتم: "چه مسیری? "😯 گفت: "اول بعد هم ."😇😌 جا خوردم. چند لحظه کردم. زبانم برای چند لحظه بند آمد. ادامه داد: "نگفتید. می تونید کمکم کنید؟" سرم را انداختم پایین و آرام گفتم: "بله."😌 گفت: "پس مبارکه ان شاءلله."😊 💢 💢 اینها حرف‌های ما بود حرفهای شب خواستگاری مان! ••••••• سر سفره عقد هم که نشستیم مدام توی گوشم میگفت: "زهرا خانوم، الان هر دعایی بکنیم که خدا اجابت میکنه. 😌 یادت نره یادت نره برای شهادتم دعا کنی. "😊 آخر سر بهش گفتم: "چی میگی محسن? امشب بهترین شب زندگیمه. دارم به تو میرسم. بیام دعا کنم که شهید بشی?! مگه میتونم?! "😯 اما او دست بردار نبود. 😔 آن شب آنقدر بهم گفت تا بلاخره دلم رضا داد. همان شب سر سفره عقد دعا کردم خدا نصیبش بکند! 🌹🌷 •••••• روز مان بود. بهش گفتم: "آقا محسن، حالا واسه چی امروز روزه گرفتی؟" . گفت: "می خواستم مشکلی تو کارمون پیش نیاد می خواستم راحت به هم برسیم. "😍 چقدر این حرفش و این کارش آرامم کرد از هزار هم پیشم بهتر بود. 🤩👌🏻😌 ••••• یک روز پس از عقد مان من را برد نجف‌آباد،و بعد هم گلزار شهدای اصفهان. . سر قبر شهدایی که باهاشان بود من را به آنها معرفی می کرد و می گفت: "ایشان زهرا خانم هستند. خانوم‌من. ما تازه عقد کرده ایم و... " شروع می‌کرد با آنها حرف زدن. انگار که آنها باشند و روبه رویش نشسته باشند و به حرف هایش گوش بدهد. 😌 ••••••• روز ام بود. از آرایشگاه که بیرون آمدم، نشستم توی ماشین محسن. اقوام و آشناها هم با ماشینهایشان آمده بودند عروس کشان. 😍 ما راه افتادیم و آنها هم پشت سرمان آمده اند. عصر بود. وسط راه محسن لبخندی زد و به من گفت: "زهرا، میای همه شون رو قال بزاریم؟" گفتم: "گناه دارن محسن. "😅 گفت: "بابا بیخیال. " یکدفعه پیچید توی یک فرعی. چندتا از ماشین‌ها دستمان را خواندند. 😁 آمدن دنبالمان😃 توی شلوغی خیابان ها و ترافیک، راه باریکی پیدا کرد و از آنجا رفت. همانها را هم قال گذاشت. 😁👌🏻 قاه داشت میخندید. 🤩 دیگر نزدیکی‌های غروب بود داشتن می گفتند.😇 🌹ادامه دارد… 🌹 🍃 🍃