eitaa logo
- دُخترحاجی .
3.8هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
3هزار ویدیو
58 فایل
- بِنام‌نامی‌ِاللّٰھ - وَقف‌ اکیپِ حاجۍ ¹⁴⁰¹.¹⁰.¹⁴ حزبُ اللّٰهی بودَن را با هَمه تراژدی هایش دوست دارم ؛ [ ما صدای ِ کُل ایرانیم ! ] - نیازهاتون : @tab_dokhtarhaaj .
مشاهده در ایتا
دانلود
-دیروز 📸 🕶.
وَلِرَبِّكَ فَاصْبِرْ -بخاطرمن‌صبرکن؛ @Dokhtarhaaj
- اَلسَّلاَمُ‌عَلَيْكَ‌يَـاأَبَـاعَـبْـدِاللَّهِ‌الْحُسَیْنِ... ♥️
گپِ سین . - برایِ ویو بهترِ پست های شما . https://eitaa.com/joinchat/1044906668Cfcc1054a93 • گپِ جج . برای افزایش ممبرایِ چنلتون . https://eitaa.com/joinchat/4258923245C3a8d2eb59a
- دُخترحاجی .
. هِناسَم‌و‌َهِناسَت‌بندَه‌نازار‌قلبمّ نفسم‌به‌نفست‌بنده‌عزیزِقلبم:)* .
⛓داستان:شهید محسن حججی ⛓روایتگر:همسر ⛓پارت : 4 __________________________________________ این شروع ارتباط پیامکی ما بود، پیامک هایی که محتوایی رسمی داشت. جمعه بود.با محسن کاری داشتم.چندبار تماس گرفتم، اما خاموش بود. عصر زنگ زدم،جواب داد پرسیدم:(چرا گوشی رو خاموش کردی؟) گفت:(جمعه ها من در انتظار هستم.) گفتم:(یعنی چی؟) گفت:(من روز های جمعه از تمام چیزای دنیایی دست میکشم فقط به ظهور آقا فکر میکنم.) دوهفته بعد،روز شنبه تماس گرفتم، موبایلش خاموش بود. یکشنبه،دوشنبه هم هیمنطور. چندروز به همین منوال گذشت و کماکان تلفن محسن خاموش بود. از نگرانی اینکه شاید اتفاقی برایش افتاده باشد، مریض شدم. پدرم وقتی حال مرا دید،دنبال این افتاد تا خبری از محسن بگیرد، اما موفق نشد. در این اوضاع، ناگهان یاد کارت ملی محسن افتاد. کامپیوتر را روشن کرد. نام پدر محسن را از روی کارت برداشتم ک تماس با 118 شماره ی منزلشان را گرفتم. بدون اینکه به چیزی فکر کنم،سریع با ان شماره تلفن کردم.مادرش گوشی را برداشت.سراغ محسن را گرفتم،گفت نیست. گفتم:(من عباسی هستم. به ایشون بگید بامن تماس بگیرن.) به یک ساعت نکشید که تماس گرفت. صدایش را که شنیدم گریه ام گرفت. فقط پرسیدم:(خوبی؟) گفت:(بله) گفتم:(همین کافی بود.دیگه با من تماس نگیر.)بعد هم قطع کردم، اما مگر دلم آرام میشد. حسابی دلتنگش شدم. محسن پشت سر هم پیام میداد که:(زهرا خانم! فقط جواب بده تا برات توضیح بدم.) بالاخره جواب دادم. محسن گفت...... راضی نیستم
⛓داستان:شهید محسن حججی ⛓روایتگر:همسر ⛓پارت : 5 __________________________________________ «اینی که دیدی تلفنم رو خاموش کرده بودم،به این خاطر بود که حس کردم رابطه ی ما داره گناه آلود میشه.حالا هم اگه اجازه بدید می خوام بیام خواستگاری » این را که گفت،انگار خدا دنیا را به من داده است.قلبم آرام شد. روز عرفه رفتیم اصفهان ،سرمزار حاج احمد کاظمی.دست گذاشتم روی سنگ قبرش وبه او گفتم:«حاجی! من هم جای دخترت؛خودت برام پدری کن .»آن روز محسن راهم آنجا دیدم . می دانستم ارادت خاصی به حاج احمد دارد.البته روز قبل از عرفه ،مادر،مادربزرگ محسن به خانه ی ما آمدند.مادر محسن با دیدن من گفت:«عروسی رو که دنبالش می گشتم ،پیدا کردم.» همیشه سرنماز دعای ثابتم این بود واز خداوند میخواستم ،کسب را به عنوان شوهر در زندگی من قرار بدهد که مورد تأیید حضرت زهرا (ص) باشد.روی این دعا اصرار خاصی داشتم. شنبه روزی بود که محسن با خانواده اش به خواستگاری من آمد.آن روز متوجه شدم که او...... راضی نیستم
- دُخترحاجی .
⛓داستان:شهید محسن حججی ⛓روایتگر:همسر ⛓پارت : 5 __________________________________________ «اینی ک
اون داستانی که سنجاق دومه میگفتید هی بزار حالا بخونیدش😂🥺
الان در روز ۱ /۲ /۳ هستیم😂
۱ : ۲۰❤️‍🩹
_ بِسمِ‌اللّٰـھ الــرحمٰنِ‌الرَحـــیم . . . _ آخَـرخَط‌دُختـــرحآجـ‌ی‌شَــــهادتِ❤️‍🩹 دخترحآجـ‌ی
یک لحظه بزن بر رخ من خنده که یک عمر با یاد لبت خنده کنان اشک بریزم ❤️ 🕊« »↶   「 @Dokhtarhaaj
- دُخترحاجی .
- أنــاأحبك‌فۍحُزنۍ♥️✨- 🕊« »↶   「 @Dokhtarhaaj
برای‌امام‌زمان‌(عج)سه‌تا‌کارانجام‌بده! 🕊« »↶   「 @Dokhtarhaaj
‏همه آباد نشینان ز خرابی ترسند من خرابت شدمو از همه آباد ترم.❤️‍🩹
وای ننهههه🥲💖 🕊« »↶   「 @Dokhtarhaaj