eitaa logo
خادم‌الشہداء|khadem .
1.3هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
3.3هزار ویدیو
117 فایل
‹ إِنَّهُ‌عَلِيمٌ‌بِذَاتِ‌الصُّدُورِ › بی‌تردیداو‌به‌رازدل‌هاداناست . - تکیه‌بر‌مداحیایِ‌حاج‌مهدی‌رسولی !. نوکر‌ِعلی‌اکبر؏‌ ؛ @Miiad82 @madahiam333 مداحیام ! رادیوی ِ ‌۵۷ : @Radio57 السݪام‌علیڪ‌یا‌بقیة‌اللہ . کپی؟! نعم .
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 💢راهنمای فعال کردن تم: روی آیکن سه نقطه لمس کنید. گزینه "اعمال فایل قالب" را انتخاب کنید
۱۰ تا تم تقدیم به شما
میتونید هرتمی که میخواید در ناشناس بهمون بگید تا براتون ارسال شود
به نام خدای مهدی 🌹 پارت ۵۵ _چرا انقدر تند تند غذا میخوری _قراره با ریحانه خانم بریم برای تمدید شناسنامه من. _مگه تو تمدید نکردی ؟ _گم شد😐 _کجا _رفته بودم ماموریت گم شد😐 _پس میخوای بری المثنی بگیری _حالا هرچی _تو زن گرفتی پرو شدی باید ادبت کنم _ریحانه خانم میکنه.شما به کارت برس. دمپاییمو گرفتم و پرت کردم تو صورتش .درست خورد به صورتش ‌. _اااع _زهر مار.پسره ی پرووو _من رفتم بابا. میرم به ریحانه میگم دستمو گرفتم به کمرم _مگه من از اون فسقلی میترسم _به ریحانه گفتی ؟😐 _اره میخوای چیکار کنی مثلا؟ _هیچی... سریع دوید رفت بیرون .بازم واسش دمپایی پرت کردم.خورد به پس گردنش .بعد هم رفت بیرون. خودم نشستم چنتا لقمه خوردم. دیر شده بود.انقدر این پسره حرف میزنه که ... چادرمو سر کردم‌.کیفمو برداشتم.رفتم بیرون ‌درو قفل کردم. داشتم میرفتم بیرون که ایلیا رو دیدم ای خدااااا بازم داشت با تلفن صحبت می‌کرد رفتم از پشت یه پس گردنی بهش زدم.برگشت _اع آجی تویی _زهر مار.بیا منو برسون . _باز چرا _بدو. یقه شو گرفتم و کشیدم سمت ماشین .نشستم تو ماشین .انقدر سرش غور زدم که تند منو رسوند. از ماشین پیاده شدم. _ایلیا بیا دنبالم باز . _اووف باش _پسره زن زلیل _😂 باهاش خدا حافظی کردم‌.رفتم تو مدرسه. بازم زنگ خورده بود.رفتم تو دفتر .چادرمو در آوردم گزاشتم تو کیفم .رفتم تو کلاس. _سلام گل دخترا 🌹 _سلام خانم معلم‌ _خب امروز پرسش داریم؟ _بله خانوم _باشه بخونین که بپرسم. اون‌روز ازشون پرسش کردم‌.سر کلاس حواسم به فاطمه بود.بازم ناراحت بود.افسرده بود‌‌. بعد کلاس که منتظر موندم که ایلیا بیاد .اما اون ماشین خاص نیومده بود دنبال فاطمه. ایلیا رسیده بود.ریحانه جلو نشسته بود. _خواهر شوهر جان برو پشت _دختره پرووو .زیاد با این گشتی . یهو دیدم ایلیا پیاده شد.چهره اش ترکیبی از تعجب و مهربونی بود. رفت سمت فاطمه .فاطمه تا ایلیا رو دید رفت سمتش. _سلام عمو امیر. _سلام فاطمه خانم‌ گل.. رفتم سمتش . _امیر،؟ایلیا تو فاطمه رو میشناسی؟ _بعدن بهت میگم آجی. بیا فاطمه خانم بیا بریم . _نه عمو.الان عمو کاظم میاد دنبالم. _باشه عمو. داشت باهاش صحبت می‌کرد. که ماشین رسید .ایلیا به من اشاره زد که برم تو ماشین .منم رفتم نشستم .رفت طرف اون ماشین یکم صحبت کرد .ماشین که رفت اومد نشست . _ایلیا چه خبرا اینجا؟چرا بهت میگه امیر؟ _فاطمه بچه یه پرورشگاهی هست .من خیلی وقته میرم تو اون پرورشگاه و بازی می‌کنم باهاشون.خودمو بهشون امیر معرفی کردم. _نمیدونستم ‌...😔 ......
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_ممنونم. نظر لطفتونه🌹 2_خیلی متشکرم. شما روحیه میدین به ما☺️☺️ 3_چه خوب که راضی هستید.😊 4_خواهش میکنم. انشاالله رمان جدید در راهه☺️ _حتما. @konjedenj_infj