هدایت شده از ❥︎عشقبہࢪسم شهادت❥︎🇵🇸
8608435691.mp3
9.13M
پاشو اینجوری منو نده عذاب
کلمینی، بری از پیشم میشم خونه
خراب کلمینی...💔
#فاطمیه
هدایت شده از ❥︎عشقبہࢪسم شهادت❥︎🇵🇸
38649670167245.mp3
3.99M
انقدر غم مردم رو خوردی
ای مادر غم خوار...💔
#فاطمیه
هدایت شده از ❥︎عشقبہࢪسم شهادت❥︎🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الحمدلله که مادرمی:)
#فاطمیه
هدایت شده از ❥︎عشقبہࢪسم شهادت❥︎🇵🇸
بهممیگفت:
همیشهیهمداحـے
توۍگوشیتداشتهباش!📱''
چونگاهےاوقات،همونمداحـے
تمام چیزے کهتوبهشاحتیاجداری..:)
هدایت شده از ❥︎عشقبہࢪسم شهادت❥︎🇵🇸
4_5897606004308183529.mp3
12.73M
آخـہ غࢪبٺ چقدࢪ؟؟
ڪسے مشڪے بࢪاٺ نپوشید💔
#فاطمیه
❤️به نام خدای مهدی❤️
پارت 7
دیگه تنها شده بودم تنهای تنها...
برگشتم تو خونه چادرم رو در آوردم با خالم اینا دیگه رفت و آمد نداشتیم اونا با ما فرق میکردن تو بچگیم که چادر میزاشتم چادرمو از سرم میکشیدند... 🖤
همین کافیه برای قطع رابطه باهاشون..
صدای تلفن همراهم منو از فکر هام بیرون میاره.
_ بله بفرمایید؟
_ سلام ترانه جون خوبی؟
درست حدس زدم ریحانه بود دوست صمیمیم
_ چه عجب بلاخره تونستی یک حالی از ما بگیری اصلا خبر داری چی کشیدم؟ مادرم از دست دادم؟ برادرم رفت؟ پدرمو دارم فقط
هق هق میکردم
_ راست میگی ترانه؟ الان میام پیشت
سریع قطع کرد. منم مخالفت نکردم خیلی تنها بودم صدای اذان مغرب از بیرون میومد رفتم وضو گرفتم و نماز خوندم با خدای خودم خلوت کردم که زنگ در خورد حتما ریحانه بود در باز کردم و ریحانه محکم بغلم کرد...
3 روز بعد
با وجود دوباره ریحانه کمتر گریه میکردم ولی خنده هم بر لبم نمیومد امروز 4 روز هست که بابام رفت و ریحانه پیشمه صدای در زدن کسی توجه منو از ریحانه میگیره
_ الان میرم باز میکنم
_نه بشین خودم میرم
رفتم سمت در ساعت 7 غروب بود کی میتونست باشه در و باز کردم..........
ادامه دارد....
نویسنده : منتظر المهدی
❤️به نام خدای مهدی ❤️
پارت 8
در و باز کردم یه آقای جوانی بود
_ سلام خواهر. بنده از همرزم های پدرتون هستم شماخانم ترانه افشار هستید؟
_سلام. بله پدرم خونه نیستن رفتن سوریه
_ میدونم پدر شما مجروح شده و از بالای یک تپه افتاده پایین
دنیا دور سرم چرخید بایه دستم گوشه در را گرفتم
_ اتفاقی افتاده خانم؟ خانم؟ صدامو میشنوید؟ خانم افشار؟
_ نه. خوبم کجاست الان؟
_بیمارستان هستند
_ خواهش میکنم منتظر بمونید
سریع اومدم تو
_ ریحانه بابام مجروح شده بدو بریم
_ چی؟..
دویدم تو لباسمو با یک مانتو بلند سبز با روسری سفید لبنانی بستم و سریع راه افتادم سمت حیاط ریحانه هم دنبالم اومد
_ آقا ما شما جلو برید ما پشتتون
_ بفرمایید
سریع سوار ماشین شدیم یکم دور بود ولی بلاخره رسیدیم دویدم تو بخش مراقبتهای ویژه
_ کجاست آقای...
_ علیرضا پارسا هستم
_ کجاست آقای پارسا؟
_جلو تر هستند
دویدم بلاخره رسیدم در و باز کردم اما بابای من رو تخت نبود به پرستار اشاره کردم
_ خانم مریض قبلی کجان؟
_ شما حالتون خوب نیست
داد زدم
_ من حالم خوبه بگو کجاست؟
_ رفتن کما
آقای پارسا
سرش رو گرفت و نشست
احساس کردم روحم تو جسمم نیست
پرستار _ خانم حالتون خوبه؟
ریحانه_ ترانه خوبی؟
دیگه هیچی نفهمیدم....... 🖤