لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋
🦋🦋
🦋
🍁بسم رب الشهدا وصدیقین 🍁
وقتی چشمامو باز کردم تو یه اتاق بودم .چنتا خانم اومدن بالا سرم
_خانم خوبی
_داداشم کجاست .
یکیشون رفت بیرون
_آقای موسوی آقای موسوی
چند دقیقه بعد علی اکبر اومد تو اتاق
_چیشد یهو آرام؟ حالت خوبه؟
_چرا پریدی تو آتیش ؟ نمیگی اگه بلایی سرت میومد چه خاکی تو سرم میریختم؟
_حالا که سالمم
_اون حاج آقا سالمه؟
_اره دوشش گرفتم آوردمش بیرون .تنگی نفس داشت. برا همین نفس کم آورد
_آخه
دستشو گزاشته بود پشتش
_دستت چیه
_ها...هیچی
_بیار دستتو ببینم
_نه
_حلالت نمیکنم.
دستشو آورد جلو باند پیچی کرده بود
_سوخت؟
_یه کوچولو.
_😒
_از قضیه اصلی دور نشیم . چرا پهلوت درد میگیره؟
_نمیدونم
_ّببرمت دکتر!؟
_نه خوب میشم
_پس پاشو بریم .
از جام بلند شدم .علی اکبر کمکم کرد رفتیم بیرون . سوار ماشین شدیم .با یه دست رانندگی کرد تا برسیم خونهنمیدونم چجوری رانندگی کرد .از ماشین پیاده شدیم و کمکم کرد از پله ها برم بالا درو باز کرد .اول سدنا اومد
_وای خدا مرگم بده چیشده تصادف کردین؟
سرو صورت علی اکبر سیاه بود
بعد سدنا هم عمو رسول و خاله فاطره
_وای علیاکبر مادر چتون شده؟ دستت چیشده ؟ آرام خوبی
مجبور شدم راستشو بگم
_رفته بودیم حوزه علمیه. اتاق استراحت آتیش گرفته بود یه حاج آقایی اون تو گیر کرد علی اکبر هم پرید تو آتیش تا نجاتش بده .دستشهم سوخت .منم پهلوم درد میکنه.
_خدا مرگم بده ... بیاین بشینین اینجا ....
نشستیم رو مبل .خاله رفت طرف علی اکبر دستشو گرفت
_مامان چیکار میکنی
_میخوام ببینم چه بلایی سر خودت آوردی
_مامان هیچی نشد .بازش نکن .ماموران اورژانس خودشون برام پانسمان کردن
_حرف بی حرف
_مامان درد میاددددد ااااععععععع.
_هی زهر مار تموم شد ..
پانسمانش رو باز کرد خیلی سوخته بود .
_آخ خدا مرگم بده چیکار کردی پسر!
_گفتن خوب میشه .ولم کن اه.
_یه روز من میمیرما تو حسرت این کاراییا...
عمو رسول اومد وسط
_خانم ول کن بچه رو
_اع وا آقا رسول شما چرا میگی؟.
_مامان بابا راست میگه اصن من کار دارم باید نقاشی کنم
_چی نقاشی کنی ها؟ از دنیا فقط نقاشی کشیدن و با کامپیوتر بازی کردن و یاد گرفتی .حالا خداروشکر حوزه رفتی .پسره خل .نمیگه برم زن بگیرم .
_آخه خانم این وقت زن گرفتنشه؟
_چشه مگه ماشالله بیست و رد کرده.
_خوبه همین یه ماه پیش بیست و رد کرده
_آقا رسول شما یه چیزیت میشه ها
_من چمه خانم
حواسشون از علی اکبر پرت شد .اونم تو فرصت مناسب جیم شد و در رفت .خاله که حواسش جمع شد پرسید
_وااا آرام خاله این پسره کجاست؟
_فرار کرد
_ماشالله چموشه عین خودت رسول آقا
_اع خانم عادت کردی به من گیر بدی ها؟
منم تنهامون گزاشتم .رفتم پیش سدنا دیدم داره گریه میکنه.
_چیشده سدنا ؟
_هیچی
چادرمو در آوردم و گزاشتم یه گوشه .لباسمو هم عوض کردم
_بگو سدنا جان
_هیچی دلم برا محمد حسین تنگ شد
_محمد حسین؟
_نامزدم .
_تو کی عروسی کردی که من نمیدونم؟
_۳ ماه پیش
_پس آقا داماد کجاست؟
_راهیان نور رفته، رئیس پایگاه اونجاست .
_خوش به سعادتش. تو همنگران نباش قربونت برم .
بغلش کردم
_حالا چه خبرشون بود اینا؟ چیکار به علی اکبر داشتن؟
_هچی بابا. بهش گیر دادن زن بگیر
_با این سنش چه وقت ازدواجش هست
_چمدونم والا .
_راستی تو چرا هی پهلوت درد میگیره؟
_خودمم هم نمیدونم .فعلا برم به آقای نقاشمون یه سر بزنم.
_باشه بامزه برو😂
از اتاق اومدم بیرون خاله و عمو رسول هنوز باهمجنگ داشتن. سریع ا
رفتم تو اتاق آقای نقاش .درو وحشیانه باز کردم
_چه خبرته
_دنبالمن
_دقیقا کیا؟
_عمو رسول و خاله فاطره
_دیوونه
_چی داری میکشی ؟
رفتم سمت تابلوش
_تصویر حضرت آقا
_چه قشنگ کشیدی
_بزار تموم بشه آرام جان بعد تعریف کن
_کار تو تعریفیه
_خب حالا
_تو دانشگاه نمیری؟
_امروز چند شنبه ست؟
_نمیدونم
_پنجشنبه س عزیزم.
_پس چرا رفتی حوزه؟
_حوزه کلاس نداشتم .بعضی اوقات با بچه ها میرین پیش حاج آقا قاسمی.
_آهان همون حاج آقا خوش صورته؟
_اره .
_تو چرا زن نمیگیری هم خودتو راحت کنی هم مارو
_نمیخوام زوره؟
_بله !کاملا زوره!
_آرام جونم!
_ها..
_قربون دستت یه آب بیار واسم
_زهر مار آرام جونم . تنبل .
رفتم بیرون .عمو رسول و خاله فاطره هنوز داشتن حرف میزدن .لهجه خاله رو دوست داشتم آخه تو شیراز زندگی میکردن .منم تا ۸ سالگی شیراز بودم
_چی میگی اقا رسول ؟ شما اومدی در خونه مارو از جا کندی به اقام اصرار کردی .وگرنه مگه آقام میزاشت شما پاتو تو خونهمو بزاری؟
_خانم من که انکار نمیکنم عزیزم
_اصن مو با شما قهروم.
_مو که کاری نکردم قربونت . اصن هرچی شما گفتی خانم .بده زشته دوتا بچه جوون داریم. دختر عروس کردیم انشاالله پسر دوماد میکنیم زشت نیست با این سنت قهر میکنی
_مگه مو چند سالمه؟
بحثشون خنده دار بود . یه لیوان آب پر کردم . داشتم از آشپز خانه میومدم بیرون که دوبار
ه پهلوم درد گرفت .یه درد خیلی شدید بازم همون درد .از درد جیغ کشیدم .لیوان از دستم افتاد پایین تکه تکه تکه شد .آب ریخت زمین چشمام سیاهی رفت و چیزی ندیدم. نمیدونم چقدر گذشت که چشمامو باز کردم .خاله و عمو و سدنا سادات و سید علی اکبر دور و برم بودن . هنوز درد داشتم. جیغ میکشیدم .
_اااااااااع علی اکبر تورو به جدت کمکم کن .خاله درد دارم ،...... عمو دارم میمیرم .
علی اکبر رفت تو اتاق سدنا برام مانتو و روسری پوشید .چادر سرم کرد . سدنا و علی اکبر کمکم کردن .بردنم تو ماشین . دراز کشیدم .سدنا رفته بود دانشگاه میگفت استادم روز های تعطیل اونجا تحقیق میکنه. پزشکی میخوند میخواست بدونه من چه مرضی دارم.من بودم و علی اکبر . درد داشتم. جیغ میکشیدم از درد .هی به یقه علی اکبر چنگ مینداختم حالم دست خودم نبود.....
آقـــــابیـا،
-کهِقحطـیِغیـرتفرارسیـده🖐🏻💔..!
#پروفایل🌿
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای #برای_ایران
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
مامانِتروچیسیوکردے🙂♥️؟!
-طنزخالص😂✌️🏿؛
#سیدنا🌿
#روز_مادر
#لبیک_یا_خامنه_ای #امام_زمان #برای_ایران
[وَمَابِكُمْمِنْنِعْمَةٍفَمِنَاللَّهِ]
-آنچهازنعمتهادارید،
همهازسوےخداست🖐🏻♥️...!
#پروفایل🌿
#خدا_گونه
#لبیک_یا_خامنه_ای #امام_زمان #برای_ایران