🌹به نام خدای مهدی 🌹
پارت ۳۸
_سلام عزیزم .
سرشو آورد بالا
_سلام آجی ترانه
_نمیپرسی چه زود اومدم؟
_حتما تموم شد دیگه .
_نه تموم نشد .ریحانه درد داشت بشدت .
_ای وای حالشون خوبه؟
_بله بله؟به توچه حالش خوبه اینجوری سرخ شدی ؟😐
_هان....نه...همجوری پرسیدم
_حواسم بهت هستا...
_باشه😉
_شام خوردی؟
_عزیز دلم کلا دو ساعته رفتی ساعت ۸ شبه ساعت ۹ شام میدن.
_آمار داریا..
_بله ما اینیم دیگه😉
_واسا برم واسه خودم شام بگیرم .
رفتم بیرون بیمارستان یه ساندویچ گرفتم همونجا خوردمش. حدود ۳۰ دقیقه گذشته بود .حتما تا الان نگران شده بود.تند تند رفتم توی بیمارستان .اول رفتم سراغ ریحانه .
_سلام خانم فداکار
_پام درد میکنه حوصله تورو ندارم.
_😐
_چیه خب؟
_خدا شفا بده
_قبل ما بعضیا صف وایسادن
_😒
تلفنم زنگ خورد .
_بله بفرمایید.
_سلام .خوبی ترانه خانم .من احمدی هستم .پدر ریحانه .
_آهان. خوب هستین ؟بفرمایید؟
_مثل اینکه ارسلان موقع انتقال به اوین به ون حمله شده و ارسلان فرار کرد .خیلی مواظب داداشت باش .همچنین ریحانه ی من .خودت هم همینطور .فقط ترانه جان من نمیتونم بیام .خانوم ها گفتن ریحانه درد داشت خوبه؟
_وای عمو راست میگین!؟یعنی چی فرار کرده ؟.
_نمیدونم .هیچی نمیدونم ریحانه خوبه؟
_اره خوبه .
_فعلا خدا نگهدارت دخترم
_خدا حافظ .
تلفنو که قطع کردم با نگاه متعجب ریحانه مواجه شدم
_ارسلان فرار کرده .
_وای چیمیگی؟
_مواظب باش فعلا
از در اومدم بیرون رفتم تو اتاق ایلیا نشسته بود رو تخت
_چرا نشستی دراز بکش
_معلومه تو کجایی؟
_پیش ریحانه .
_اوووففف
کمکش کردم که دراز بکشه
_عزیزم غذا خوردی ؟
_اونجاست
به انگشتی که اشاره کرد نگاه کردم .ظرف دستنخورده بود.
_چرا نخوردی؟
_هیچی . میل ندارم
_اگه دکتر بدونه تو قبلا سابقه ضعف داشتی اصلا نمیزاره تو قرص هایی بخوری که لاغرت کنه .به خودت نگاه کردی؟پوست استخوان شدی. بزار به دکترت بگم
_نه نگو .باشه میخورم بده!
_بیا
ظرف و گرفتم سمتش بعد خوردن غذا .خوابید .آخ یادم رفته بود بهش بگم ارسلان فرار کرد .!
آروم روی مبل کنار تخت دراز کشیدم .اما دلم رضا به خوابیدن نمیداد. رفتم تو اتاق ریحانه اونم خواب بود .کنار اون دراز کشیدم .یواش چشمام گرم شد .با صدای زمزمه بیدار شدم .یواش چشمامو باز کردم .باورم نمیشد ساعت ۲ شب بود اونم ارسلان بود که کنار ریحانه ایستاده بود و صداش میزد
_ریحانه جان .عمو
ترجیح دادم حرف نزنم و خودم رو به خواب بزنم .
ریحانه چشماشو باز کرده بود .بعد دیدن ارسلان ......
ادامه دارد ....
نویسنده:منتظر المهدی
🌹به نام خدای مهدی 🌹
هیجان زده شد خواست جیغ بزنه که ارسلان جلو دهانشو گرفت
_آروم عمو جان آروم. نترس
_تو ای..نجا چیکار ..میکنی؟
_اومدم عذر خواهی
_بچه مردم و داشتی میکشتیش من به درک
_آروم.!آخه رامین تموم وجود من بود.اون رامین منو کشته بود .رامین من پاک بود!
_بله بله؟پاک ؟رامین اگه پاک بود با نام بردیا میرفت خارج ؟آدم عاقل اینکارو نمیکنه .
_عزیر دلم قربونت برم رامین اهل این حرفا نبود .این پسره باید تاوان میداد .
_این حرفا رو بیخیال .پات خوبه؟
_به لطف شما
_ببخشید حالم دست خودم نبود .ميخواستم اون دختره رو بزنم.
اصلا منو ندیده بود.
_اون دوست منه .شما داداششو کتک زدین. لب پسره پاره شد از ضربه دستت.
پام اگه قطع میشد چیکار میکردی؟،
_چی میگی دخترم .دوست کیلو چنده ..
اون پسره هم....قبول دارم بد زدمش ولی حقش بود .
_من دیگه حرفی با شما ندارم .شما هم بهتره بری زندان.
_نه!من برنمیگردم. راستی اتاق این پسره چنده؟
_چیکارش دارین ؟تو کار نداشته باش بگو !
_تا نگین نمیگم
_اووف نترس نمیکشمش .کاریش ندارم فقط میخوام باهاش حرف بزنم رامینمو بشناسم .
_۳۱۳
_خدا حافظ دخترم
رفت بیرون .سریع پا شدم .
_ریحانه کجا رفت؟
_اع تو اینجا چیکار میکنی ؟
_کجا رفت؟
/اتاق داداش تو
سریع دوییدم داشت دنبال اتاق میگشت. قبل اون رفتم تو اتاقش .خواب بود .رفتم روی مبل چادرمو کشیدم رو صورتم .مبل پشت تخت بود .دید نداشت حدود ۵ دقیقه کشید که درو وحشیانه باز کرد ایلیا از خواب پرید .
_چیه .تو ؟اینجا؟
_اره !کاریت ندارم بشین میخوام باهات حرف بزنم .
_ااای.دست نزن درد میکنه .خودت زدی .
_لوس . رامین من چجور آدمی بوده؟
_اون یه آدم متقلب بوده.اون با نام یه آدم مرده میرفت خارج و برمیگشت. اون قاچاقچی بود .اگه من نمیکشتمش اون اعدام میشد .تو به برادر زاده خودت هم رحم نکردی بد بخت
یکی زد تو گوش ایلیا
_خودت بدبختی .با من درست صحبت کن .تربیت نداره .بی تربیت این بار دومته ایندفعه بخششی در کار نیست .
_بهتره به فکر این میبودی که بچتو تربیت کنی
_خفه شو !
_گوش کن!اون بزرگترین قاچاقچی بود که ادم جابهجا میکرد .اون یه نفر و کشت!بچه هاشونو یتیم کرد !خدا لعنتش کنه !تو هم چیزی دست کم نداری از اون !داشتی زنده به گورم میکردی!
از زیر لحافش یه بیسیم برداشت .
_فاتح فاتح صابر
_صابر به گوشم .
_بیا بیمارستانی که من هستم ارسلان اینجاست .
ارسلان رفت جلو دهانشو گرفت .داشت خفه اش میکرد.......
ادامه دارد.....
نویسنده:منتظر المهدی
7.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
منم عمار ✋
یه عمار ایرانی 🇮🇷
از نسل سلیمانی ♥️
@hdhdgegf
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹
سلام خدمت اعضای کانال 🌹
از امروز 4 دی تا سالگرد شهید سلیمانی هر روز 100 صلوات هدیه به اسم یک شهید هدیه میشه. انشاالله هممون بخشیده بشیم و حاج قاسم دستمونو بگیره و ماهم خریدار داشته باشیم.
به امید فرج اقامون حجت ابن الحسن.
اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
روز اول 🌹
100 صلوات هدیه به شهید ابراهیم هادی 🌹
اللهم عجل لولیک الفرج ❤️