🚀 قربانیان استکبار
📖 ... در اثر بمباران، پیکر بیجان تعدادی از این مردم بیپناه در کنار جاده روی زمین افتاده و تعدادی از آنها نیز در حال جان کندن بودند. روی دست و صورت تعدادی از جنازهها، تاولهای آبکی و بزرگی را دیدم، اما برخی دیگر اینچنین نبودند و تاولها در داخل دهان و گلویشان ایجاد شده و راه تنفس آنها را بسته بود. کودکی را دیدم که به سمت جنازه پدر و مادرش رفت و به محضی که آنها را با این وضعیت دید، وحشت کرد و از آنجا دور شد. دیدن این صحنهها، برایم دردناک و ناراحتکننده بود. نگاهی به دشتهای اطراف کردم. همه جا پُر بود از جنازههای مردمی که قربانی شده بودند ...
👈ادامه این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #عملیات_والفجر10 #حلبچه #تیپ_نبی_اکرم(ص) #بمباران_شیمیایی
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌸 شالدورَکانی
📖 زمستان با تمام سختیهایش سپری شد و رفتهرفته به فصل بهار نزدیک شدیم. ایام نوروز برای ما بچهها حال و هوای دیگری داشت. همه خوشحال بودند و ما هم به عشق شیرینی و آجیل و عیدیگرفتن از بزرگترها، سر از پا نمیشناختیم. عیدی گرفتن ما هم شکل و شمایل متفاوتی داشت. شب سال تحویل بود که با دوستانم و بچههای فامیل جمع شدیم و هر کسی یک شال یا روسری از خانهاش آورد و آنها را گره زدیم تا مثل یک طناب بلند شود. روی پشتبام بیشتر خانهها یک سوراخ گِلی بود که معمولاً در راستای تنور خانه قرار داشت و اصطلاحاً به آن «باجه» میگفتیم. شالها و روسریها را از داخل باجه به داخل خانه آویزان کردیم. با این کارمان صاحبخانه هم متوجه شد که از آنها عیدی میخواهیم. چند دقیقه نگذشت که چند تخممرغ رنگی پخته و یک مشت نخود و کشمش توی روسری گذاشتند و آن را گره زدند... به این کار «شالدورَکانی» میگفتیم.
👈تکمیلی این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #عید_نوروز #لیلمانج #سنقر
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🛡 بادیگارد
📖 حکم من امضاء شده بود و دیگر نمیشد کاری کرد. حالا من رسماً محافظ حاجآقا احمدی شده بودم. خودم را به ایشان معرفی کردم و بعد از آن، هر کجا که میخواست برود، همراهش بودم. از وقتی که به عنوان نماینده انتخاب شده بود، تا زمانی که در مجلس حضور پیدا کرد، حدود یک ماه طول کشید... در تهران حدود یک ماه محافظش بودم...
در طول این مدت، در زمان استراحت، به آسایشگاه محافظان میرفتم. یک روز که در آسایشگاه نشسته بودم، به یاد بچههای جبهه و جنگ افتادم. هرچه به خودم نگاه میکردم، اصلاً به گروه خونیام نمیخورد که اینجا در شهر خدمت کنم و از فضای جبهه و جنگ و بچهها دور بمانم.
هر چه با خودم کلنجار میرفتم، راضی نمیشدم. این در حالی بود که وضعیت فعلیام از لحاظ جایگاه اجتماعی و رفاهی و ... بد نبود و مزایایی هم برایم داشت؛ اما جبهه برای من چیز دیگری بود...
👈تکمیلی این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #بادیگارد #سنقر #مجلس
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺روایتی از #دوشکاچی خاطرات #علی_حسن_احمدی
🎙با تشکر از جناب آقای فرزاد زیبایی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #حوزه_هنری
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
📝 آیا تاکنون کتاب #دوشکاچی را مطالعه کردهاید؟
⭕️ برای شرکت در نظرسنجی و مشاهدهٔ گزینهها، روی لینک زیر کلیک کنید و گزینهٔ مورد نظر خود را انتخاب نمائید👇
https://EitaaBot.ir/poll/ijo
🇮🇷 @dooshkachi
👌 نکتهسنج در اصول تاکتیکی
📖 ... قبل از عملیات، برادر کاوه چند دقیقه برایمان صحبت کرد. او چند تاکتیک شلیک با اسلحه را به ما آموخت. به ما گفت: «خشابهای سلاحتون رو بردارید و سه تا گلنگدن بکشید، بعد ماشه رو بچکونید و مطمئن بشید که سلاحتون در حین عملیات گیر نکنه. سعی کنید توی درگیری با ضدانقلاب، از رگبار استفاده نکنید.» بعد مکثی کرد و گفت: «ای کاش میتونستم رگبار همه تفنگها رو خراب کنم! این رگبار، آفت جون شماست.» ...
👈تکمیلی این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #کردستان #تیپ_ویژه_شهدا #شهید_محمود_کاوه #ضدانقلاب #کومله #دموکرات
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔹 تحمل سختیها در کنار خانواده
📖 تقریباً مأموریتمان در جزیره رو به اتمام بود که نیروهای تازهنفسی از کرمانشاه به منطقه آمدند تا جایگزین ما شوند. بعد از اینکه خط را تحویلشان دادیم، به کرمانشاه برگشتیم. در طول مدت حضورمان در جزیره و تحمل شرایط طاقتفرسایش، تغییراتی هم در خواب و خوراک و فیزیک بدنیمان ایجاد شده بود. رنگ دستها و صورتمان به خاطر تابش نور مستقیم آفتاب، شبیه بومیهای منطقه تیره شده بود و چند کیلو هم وزن کم کرده بودیم. بیخوابیهای متعدد در منطقه، همه را خسته کرده بود. بچهها نیاز به استراحت داشتند. برادر رسولی به همه مرخصی داد. من هم به روستا رفتم. تقریباً دو ماه بود پسرم را ندیده بودم. در این مدت، میثم بزرگتر شده بود و دوست داشتم به اندازه مدتی که در کنارش نبودم، او را سیر ببینم...
👈تکمیلی این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #جزیره_مجنون #شهید_جهانبخش_رسولی #گردان_ادوات
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🚁 مثل شیرودی
📖 ... خلبان به من گفت: «داشتیم گشت میزدیم که توی پادگان دیدیمات به این طرف و آن طرف میدویدی و تانکهای عراقی هم روبروت بودند. سریع توی پادگان نشستیم تا نجاتت بدیم.» من هم از آنها تشکر کردم. بعد هم مرا آوردند و اینجا پیاده کردند و گفتند: «از اینجا میشه بری عقب؛ ما مأموریت داریم و باید برگردیم.» من هم از آنها جدا شدم و به طرف تو آمدم.» وقتی صحبتهای آن برادر ارتشی را شنیدم، با خودم گفتم: «گر چه «شیرودی» شهید شده، اما هزاران شیرودی دیگه مثل اون خلبان شجاع، توی هوانیروز هستند که توی چنین وضعیت خطرناکی، به دل دشمن میزنند و جان یک نفر رو نجات میدن.» به او راه عقبه نیروها را نشان دادم و گفتم: «از این مسیر میشه برگردی عقب.» او هم خداحافظی کرد و رفت.
👈تکمیلی این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #ارتش_مکتبی #شهید_علی_اکبر_شیرودی #خلبان #ارتش_انقلابی
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
📍 به اسیر کن مدارا
📖 ... برادر صفایی گفت: «یکی از این کمپوتها رو باز کنید تا بدیم به این اسیره، بلکه کمی جان بگیره.» یکی از بچهها سرنیزهاش را درآورد تا درِ یکی از آنها را باز کند، اما آن عراقی به محضی که چشمش به سرنیزه افتاد، رنگش پرید و خودش را باخت. نفسنفسزنان با حالتی وحشتزده به ما زُل زده بود و چیزی نمیتوانست بگوید. سریع درِ کمپوتی را باز کردیم و به او دادیم تا بخورد. وقتی که دید کاری با او نداریم، کمپوت را گرفت و آن را سر کشید. کمی که سر حال شد، برادر صفایی با آرامش خاصی به او گفت: «ما به تو آسیبی نمیرسانیم؛ خیالت راحت باشه.» با اینکه او عراقی بود و شاید زبان فارسی را هم نمیفهمید، اما با شنیدن این جمله، آرامتر شد و احساس کرد که خطری او را تهدید نمیکند ...
👈تکمیلی این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #ناصر_صفایی #گردان_ادوات #تیپ_نبی_اکرم(ص) #جوانمردی #مردانگی
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌹سکوتی به رنگ ایثار
📖 ... وقتی برادر الماسی از ارتفاع بالا آمد، برادر کاوه خیلی آرام با او شروع به حرف زدن کرد: «این چه وضعیه؟ چهار تا تیر انداختند و تو خودت رو باختی؟ حالا عقبتر از بچهها میای؟ میگم برو بالا، نمیری! چرا؟» او هم با بغضی در گلو گفت: «برادر کاوه! این طور که میگی نیست. اون پایین هم اگه میموندیم، دشمن نمیتونست کاری از پیش ببره.» بعد از نماز صبح برادر کاوه از سنگرش بیرون آمد و با تعجب از الماسی پرسید: «خون؟ داره از پات خون میاد؟» الماسی هم گفت: «چیزی نیست برادر کاوه!» برادر کاوه پرسید: «پات چی شده؟ کِی زخمی شدی؟» الماسی سرش را پائین انداخت و گفت: «برادر! شب که درگیر شدیم، پام تیر خورد و نخواستم به شما و بچهها چیزی بگم. دلیل اینکه گفتم بالا نریم به همین خاطر بود، چون لنگانلنگان نمیتونستم مثل شما راه برم.» ...
👈تکمیلی این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #کردستان #ابراهیم_الماسی #تیپ_ویژه_شهدا #شهید_محمود_کاوه #ایثار
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
📚نویسنده کتاب #دوشکاچی در گفتگو با ماهنامه فرهنگی-اجتماعی «اتفاق» کرمانشاه: دوشکاچی یک کار «آتش به اختیار» بود.
متن این گفتگو را میتوانید از آدرس زیر مشاهده فرمائید👇
🌐 http://dooshkachi.ir/?p=586
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #جبهه_فرهنگی_انقلاب_اسلامی #آتش_به_اختیار #حوزه_هنری
🇮🇷 @dooshkachi
👊 پیام #علی_حسن_احمدی به مناسبت #روز_جهانی_قدس
📍 قدس عزیز زیاد منتظرت نمیگذاریم. در پنجاه کیلومتری تو در نقطه رهایی منتظر اعلام رمز عملیات آزادیات توسط فرمانده مقتدر حضرت سیدعلی خامنهای هستیم که همراه رزمندگان غیور جبهه مقاومت با ندای الله اکبر زمین و زمان را بر سر مستکبران عالم به لرزه درآوریم و ناپاکان غاصب صهیونیست را به دریا بریزیم؛ گرچه در این راه غرب و غربپرستان داخلی مقداری خار راهمان باشند و پاهایمان را خونین کنند، اما باکی نیست و بزودی خواهیم آمد.
🕌 #وعده_صادق #امام_خامنه_ای #یوم_القدس_العالمی #فلسطین #القدس_أقرب #FreePalestine #روز_قدس #قدس #علی_حسن_احمدی #دوشکاچی #کرمانشاه
🇮🇷 @dooshkachi
49.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺خاطراتی از ایام کودکی و دوران دانشآموزی در روستا
📺خاطرهگویی #علی_حسن_احمدی در برنامه تلویزیونی "ماه شهر" ویژه ماه مبارک رمضان از شبکه زاگرس (سیمای کرمانشاه)
📆 19 اردیبهشتماه 1400
📍 #دوشکاچی #دفاع_مقدس #کرمانشاه #سنقر #لیلمانج
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
32.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷روایتی از ایستادگی خانوادههای شهیدان فرهنگیان و احمدی
📺خاطرهگویی #علی_حسن_احمدی در برنامه تلویزیونی "ماه شهر" ویژه ماه مبارک رمضان از شبکه زاگرس (سیمای کرمانشاه)
📆 ۱۹ اردیبهشتماه ۱۴۰۰
📍 #دوشکاچی #دفاع_مقدس #کرمانشاه #سنقر #لیلمانج #شهید_اسمعلی_فرهنگیان #شهید_حجت_الله_احمدی #گردان_تبوک #تیپ_نبی_اکرم(ص)
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌾لیلمانج، روستایی پر از خاطره
📖یک روز که پدرم داشت بذر گندم میکاشت، دیدم در حال پاشیدن بذرها با خودش کلماتی را زمزمه میکند و با هر مشت بذری که میپاشد، میگوید: «این سهم مور و ملخ، این هم سهم گاو و گوسفند، این هم سهم رهگذر و این یک مشت هم سهم خودمان.» ابتدا تعجب کردم و با کنجکاوی از او پرسیدم: «بابا! اینها که میگی یعنی چه؟!» در جوابم گفت: «خدا رزق و روزی مخلوقاتش رو توی اینها گذاشته و این گندمی که ما میکاریم، بخشی از اون مال حیواناته، بخشی سهم رهگذر و بخشی هم سهم خودمان. وقتی اینطور میگی، خدا هم برکت به مالت میده.»
👈ادامه این خاطرات در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #سنقر #لیلمانج #ابراهیم_احمدی #برکت #رزق
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
28.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺روایتی از تشکیل تیپ ویژه کوهستانی در سال ۱۳۶۱
📺خاطرهگویی #علی_حسن_احمدی در برنامه تلویزیونی "ماه شهر" ویژه ماه مبارک رمضان از شبکه زاگرس (سیمای کرمانشاه)
📆 ۱۹ اردیبهشتماه ۱۴۰۰
📍 #دوشکاچی #دفاع_مقدس #کرمانشاه #تیپ_ویژه_شهدا #شهید_محمد_بروجردی #کردستان
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
43.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺روایتی از عملیات کربلای۴
📺خاطرهگویی #علی_حسن_احمدی در برنامه تلویزیونی "ماه شهر" ویژه ماه مبارک رمضان از شبکه زاگرس (سیمای کرمانشاه)
📆 ۱۹ اردیبهشتماه ۱۴۰۰
📍 #دوشکاچی #دفاع_مقدس #کرمانشاه #تیپ_نبی_اکرم(ص) #آتش_به_اختیار #عملیات_کربلای4
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
✌️شادی مردم از آزادی خونینشهر
📖همانطور که روی چمنها دراز کشیده بودم، برگشتم و از داخل ساکم کاغذی بیرون آوردم و شروع کردم به نوشتن. هنوز نامه را تمام نکرده بودم که سر و صدای بلندگوهای اطراف میدان آزادی بلند شد: «شنوندگان عزیز توجه فرمائید! خونینشهر، شهر خون، آزاد شد.» ولوله عجیبی به پا شد. شور و شعف خاصی در بین مردم موج میزد. اشک شوق از چشمانم جاری شد و من هم مثل همه مردم از این موضوع خوشحال شدم و در پوست خودم نمیگنجیدم. مردم هم خوشحال بودند. هر کس با هر چه که داشت، شادمانی میکرد؛ یکی جعبه شیرینی در دست داشت و از مردم پذیرایی میکرد. رانندهها برفپاکن ماشینهایشان را جلو زده و چراغها را روشن کرده بودند و بوقزنان حرکت میکردند. صحنه بسیار زیبایی بود.
👈ادامه این خاطرات در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #خرمشهر
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
✌️حماسه ادامه دارد ...
📖انتخابات و حضور مردم و مشارکت مردم، نشاندهنده اقتدار ملی است. امکانات دفاعی و قدرتهای دیپلماسی و امثال اینها به کشور اقتدار میدهد، در این شکی نیست اما بیش از همه اینها مردم یک کشورند، ملّتاند که اقتدار میدهند.
امام خامنهای(مدظلهالعالی)
📍 #امام_خامنه_ای #انتخابات #مشارکت_حداکثری #اقتدار_ملی #انقلاب_اسلامی #حب_الوطن_من_الایمان #دوشکاچی #علی_حسن_احمدی
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
✌️همه با هم برای ایرانی مقتدر و قوی
📖از همه شما دعوت میکنم برای تعیین سرنوشت خود پای صندوقهای رأی حاضر شوید تا دشمنان این مملکت ناامید شوند.
📍 #انتخابات #مشارکت_حداکثری #اقتدار_ملی #انقلاب_اسلامی #حب_الوطن_من_الایمان #دوشکاچی #علی_حسن_احمدی
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
☝️بیا بریم جایی که فقط خدا هست!
📖... همینطور که به چهرهام زُل زده بود، به من گفت: «میآیی از اینجا بریم جای دیگهای؟!» گفتم: «نه!» گفت: «چرا نمیآیی؟!» گفتم: «خب با تمام دوستان، نزدیکان و رفقایم، که همگی اهل یک روستا هستیم، اینجا در یک گردان جمع شدهایم؛ دوست دارم در کنار اینها باشم.» وقتی که پاسخ منفی مرا شنید، چیزی نگفت. چند دقیقهای که گذشت، دوباره از من پرسید: «برادر! راستی نگفتی برای چه به جبهه آمدهای؟!» من که از این سؤال خندهام گرفته بود، گفتم: «چه سؤال عجیب و غریبی میپرسی برادر؟!» گفت: «خب، برای چه آمدی؟» گفتم: «برای خدا. مگه کسی برای غیر خدا به جبهه میاد؟» بعد از چند لحظه که گذشت، این بار گفت: «برای خدا آمدی؟!» گفتم: «آره.» گفت: «حالا اگه جایی که خدا باشه، ولی دوست و رفیق و همشهریات اونجا نباشه، خدمت میکنی؟»...
👈ادامه این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #شهید_جهانبخش_رسولی #اخلاص #گردان_ادوات #تیپ_نبی_اکرم(ص)
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌲نبرد در جنگل
📖... صدای صفیر گلولههایی را که از کنار گوشم رد میشدند، به خوبی حس میکردم. برخی از گلولهها به صخرهها و تختهسنگهای اطراف خوردند و بعضی دیگر هم به بدنه ماشین اصابت کرده و آن را سوراخ کردند. دشمن بنا بر آمادگی قبلی، سخت با ما میجنگید. وقتی که با دوشکا چند نوار را به سمتشان خالی کردم، ناگهان در حین شلیک، قبضه دوشکا گیر کرد! یک لحظه نفس در سینهام حبس شد، مانده بودم که در این وضعیت چه کار باید بکنم. گلولهها نیز مدام به اطراف ماشین میخوردند. برای رفع گیر دوشکا حداقل به نیم ساعت زمان نیاز داشتم، اما فرصت کافی وجود نداشت. تا آن لحظه هم با چنین مشکلی روبرو نشده بودم. با ناامیدی و درماندگی گفتم: «خدایا! چه کار کنم؟ کمکم کن.» برای لحظهای نگاهم به کنار جاده افتاد ...
👈ادامه این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #کردستان #تیپ_ویژه_شهدا #سردشت #پیرانشهر #دموکرات #کومله
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
👌هوش و ذکاوت کاوه
📖... موقعیت منطقه طوری بود که بچههای ما مرتب آماج تیرهای دشمن بودند. تعدادی زخمی و تعدادی هم شهید دادیم. برادر کاوه وقتی که دید بچهها مورد هدف تیراندازی بیامان نیروهای ضدانقلاب قرار دارند، با صدای بلند فریاد زد: «به یه دوشکا بگید بیاد جلو.» وقتی که دوشکاچی آمد، برادر کاوه با دستش به درختی که در آن دشت قرار داشت اشاره کرد و گفت: «دوشکا رو قفل کن روی اون درخت و یه نوار هم به طرفش خالی کن.» دوشکاچی هم بیامان به طرف آن درخت شروع به تیراندازی کرد. بعد از اینکه یک نوار فشنگ را خالی کرد، یک نفر از بالای درخت پایین افتاد. همه مانده بودیم که برادر کاوه چطوری به این موضوع پی برده بود! یکدفعه صدای اللهاکبر بچهها بلند شد و همگی هوش و ذکاوت برادر کاوه را تحسین کردند.
👈ادامه این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #کردستان #تیپ_ویژه_شهدا #شهید_محمود_کاوه #سردشت #پیرانشهر #دموکرات #کومله #هوش #ذکاوت
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
📛 حسن دمکرات!
📖... بچهها به شوخی آنها را «حسن دمکرات» صدا میزدند! یک روز کنجکاو شدم تا از خودشان بپرسم چرا آنها را با این اسم صدا میزنند. با هم گرم صحبت شدیم. متوجه شدم هر دو اهل روستای «زاغان» هستند. به آن دو نفر گفتم: «چرا به شما دمکرات میگن؟» یکی از آنها آهی کشید و گفت: «ماجرایی داره. ما قبلاً دمکرات بودیم، ولی بعداً پشیمان شدیم و خودمان رو تسلیم کردیم!» وقتی این را شنیدم، کنجکاویام بیشتر شد و گفتم: «خیلی دوست دارم بدانم جریان تسلیم شدن شما چه بود. چرا برگشتید؟» یکی از آنها گفت: «دو بسته آجیل، منو تسلیم کرد!» بعد ادامه داد و گفت: «ما معمولاً توی ارتفاعات بودیم. یک روز تصمیم گرفتیم که سری هم به خانوادهمان بزنیم. توی روز نمیشد رفت و آمد کرد. صبر کردیم تا هوا تاریک بشه. از تاریکی هوا استفاده کردیم و وارد روستا شدیم. اون شب رو کنار خانوادهمان سپری کردیم. خبر ورود ما به روستا، به بچههای سپاه گزارش شده بود ...»
👈ادامه این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #دموکرات #زاغان #سنقر #پاسدار #سپاه
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯