چیزی که با بالا رفتن سن متوجه شدم همین (کم شدن هیجان) بود، دیگه مثل قبل ذوق نمیکنم، هیجان زده نمیشم، به شدت آرومتر از قبل شدم، همش اینطوریم که خب اوکی، خوبه، همین!
علاوه بر این که با هرکسی معاشرت نمیکنم ،
با آدمی هم که با هرکسی معاشرت میکنه معاشرت نمیکنم ...
بدی آدم نمک نشناس اینه که وقتی یاد کارایی که براش کردی میوفتی، به خودت بیشتر فحش میدی تا اون...
دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی فایده کردند؛
یکی آن که اندوخت و نخورد
و دیگر آن که آموخت و (عمل) نکرد...
چرا اینجوری هستیم که یه چیزی رو داریم
بعد همون رو اَزَمون میگیرن
بعد همونو برمیگردونن
ذوق میکنیم
از بابام پرسیدم:چجوري پولدار شدي؟ گف: اول یه جعبه گوجه خریدم بردم فروختم ۵ هزار تومن سود کردم بعد بابابزرگم مرد11میلیارد بهم ارث رسید
مطمئنم بابا میتونست نویسنده بزرگی بشه
یا شاعر بزرگی
اما بابای ما شد
و زندگیش درگیر دودوتا چارتا
سال آخری که به بابام کادو دادیم، شلوار ورزشی براش خریدیم.
گفت: پدرسوختهها برای مامانتون چیزای خوب میخرید برای من شلوار گرم کن؟!
سال بعد پارچه کت و شلواری خریدیم براش بدوزیم، نشد که بشه.
یه چیزی خوندم که نوشته بود مردها پستهایی که خودشون دوست دارن و از نظر خودشون جالبه برات میفرستن ولی زنها چیزهایی که از نظر تو میتونه جالب یا خندهدار باشه برات میفرستن. یه مدت دقت کردم دیدم واقعاً همینه:))))
بابام به مامانم ۲تا کارت هدیه داده واسه روز زن
مامانم واسه روز مرد یکیش بهش پس داد =)))))))))))))))))
از حسرتهایی که عین دیوونهها تو بچگی داشتم: عینکی بشم، دست و پام بشکنه گچ بگیرم رو گچ نقاشی کنم، لوزهم رو عمل کنم بستنی بخورم