♨️استقبال عجیب مردمی از موکب حضرت زهرا سلام الله علیها
🔸 پس از حواشی ایجاد شده برای موکب حضرت زهرا سلام الله علیها میدان امام خمینی ره بوشهر ،استقبال مردمی از این موکب افزایش یافته است.
🔸امیدواریم نیروهای انقلابی و جهادی از فرصت ایجاد شده حداکثر کار فرهنگی را انجام دهند
📌 #انقلابیون_بوشهر پیشنهاد میکند مراسم محوری شهر بوشهر در روز شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در این مکان برگزار شود.
📡 انقلابیون بوشهر اینجاست
👇👇👇
🌐کانال واتساپی1️⃣
https://chat.whatsapp.com/DHwkUfkF1XB1AZOnESxnAJ
🌐 کانال واتساپی4️⃣
https://chat.whatsapp.com/BAbOvwRomf57mtaTUF4qpK
🌐گروه ازاد واتساپی5️⃣
https://chat.whatsapp.com/D3LzUuE8fHE2bI3Tz7a8yd
🇮🇷کانال ایتا: https://eitaa.com/ENGHLABun
بسم الله الرحمن الرحیم
🔥 حیفا (2) 🔥
✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی
💥 قسمت اول 💥
🔺اردن-باشگاه نظامیان ارتش آمریکا-یک هفته قبل
اِما(Emma) که زنی حدودا 26 ساله و سرحال و زیبا بود، به همراه دختر هفت سالهاش که میا(Mia) نام داشت در گوشه ای از محوطه بزرگ، منتظر ایستاده و به بقیه نگاه میکردند. به خانواده هایی که پس از ماه ها انتظار، فرزند یا همسرشان را در یونیفرم نظامی ارتش آمریکا میدیدند.
میا که موهای بلند و طلایی رنگ داشت، عروسکِ در دستش را جابجا کرد و رو به مادرش گفت: «نکنه نیاد!»
اِما که معلوم بود دارد حرص میخورد و از این تاخیر به وجود آمده کلافه است، خودش را کنترل کرد و گفت: «وقتی گفته میاد، ینی میاد.»
میا: «کو؟ همه اومدن و دارن با بچههاشون حرف میزنن و خوشحالن الا ما!»
اِما چشم از جمعیت برداشت و رو به دخترش با تندی گفت: «بس کن میا! این همه راه نیومدیم که پدرت نیاد و دو ساعت اینجا معطل...»
هنوز جمله اش تمام نشده بود که از دور مردی حدودا 38 ساله و قد بلند، لاغر با شانه هایی نوک تیز(فرمانده بخش راداری گردان دوم ارتش آمریکا) از یکی از درها وارد حیاط شد. چند نفر به او احترام نظامی گذاشتند. اِما فورا دستش را بالا آورد و با خوشحالی وصف ناشدنی برایش دست تکان داد. آن مرد به طرف زن و دخترش دوید. میا و اِما هم به طرفش دویدند. میا زودتر به آغوش پدرش رسید. پدرش او را از زمین به هوا پرتاب کرد و وقتی به بغلش افتاد، او را محکم فشار داد و دو نفری، به آغوش اِما رفتند.
آن مرد که معلوم بود خیلی دلش برای همسر و دخترش تنگ شده، اینقدر آنها را در آغوش گرفت و همگی گریه کردند که بعضی از اطرافیان به آنها نگاه میکردند.
لحظه ای که زن و شوهر از هم فاصله گرفتند، اِما با صورت پر از گریه گفت: «مارشال(MARSHAL)! من دیگه تحمل ندارم. بیا برگردیم.»
مارشال صورتش را تمیز کرد و گفت: «الان نمیشه. اصلا الان وقت این حرفا نیست. امشب جشن داریم. باید خیلی خوش بگذره.»
اِما قصد نداشت کوتاه بیاید. او که معلوم نبود در آن مدت چه بر سرش آمده که آنقدر دلتنگ و غصه دار است گفت: «مارشال قسم میخورم که یا تو رو با خودم میبرم یا منم پیشِ خودت همین جا میمونم.»
مارشال همین طور که میا را در بغل داشت، صورتش را به گوش ایما نزدیک کرد و گفت: «من اینجا نیستم. اینجا کار نمیکنم. خودت میدونی که. خطرناکه...»
میا فورا بلند و با خنده گفت: «شنیدم چی گفتی بابا... شنیدم چی گفتی ...»
مارشال خنده ای کرد و از میا پرسید: «چی گفتم؟»
میا گفت: «گفتی عراق! خودم شنیدم که گفتی باید برم عراق!»
مارشال و اِما خنده ای کردند و همگی با هم به طرف سوییت مجهز و زیبایی که برای آنها آماده کرده بودند حرکت کردند.
🔺عراق-مقر فرماندهی عملیات آمریکا در عراق
در یک اتاق شیشه ای که بخشی از یک سالن بزرگ بود و اطراف آنها(خارج از اتاق شیشه ای) را نظامیان ارتش آمریکا با تعداد زیادی کامپیوتر و تجهیزات راداری و ماهواره ای احاطه کرده بودند، پنج نفر که چهار نفر از آنها با یونفرم های نظامی ارتش آمریکا بودند حضور داشتند و حرکت کاروان لجستیکی را از طریق چهار مانیتور و پهبادهای بالای سر آن کاروان رصد میکردند.
مایک(Mike) که ارشد و فرمانده آنها بود و حدودا 55 سال سن داشت، مردی بور و متوسط الاندام بود. وقتی چیزی نظرش را جلب میکرد، چشمانش را نازک میکرد و از آن چشم برنمیداشت. همین طور که به مانیتور دوم زل زده بود و آرام آرام چای مینوشید گفت: «از 2003 که تامی فِرنکس ... یا بهتره بگم ژنرال تامی فرنکس پاشو گذاشت تو عراق و صدام سقوط کرد، روزی نیست که تلفات نداشته باشیم. اکثر تلفاتی که داشتیم با نبرد رودررو نبوده. یا بمب کنار جاده بوده و یا کمین...» که جمله اش ناقص ماند و لیوانش را زمین گذاشت و چشمانش را که به مانیتور زل زده بود، نازک کرد.
ادامه...👇
#حیفا۲
همان لحظه بیسیم بغل دستی اش که بِلک نام داشت به صدا درآمد و گفت: «قربان! تصویر شماره سه را میبینید؟»
بِلک(Black) که فرمانده گروه ضربت گردان دوم ارتش آمریکا در عراق بود، مردی 47 ساله و سیاه پوست بود که هیکلی از آن جمع ورزیده تر و درشت تر داشت. به بیسیم گفت: «واضح ترش کن!»
جوزف(Joseph) و مارشال و بِن هور(Ben-Hur) که به کار خودشان مشغول بودند، کارشان را رها کرده و به آن مانیتور زل زدند.
کیبوردِ متصل به مانتیورها روبروی مارشال بود. تصویر را بزرگتر و از روی تصویر شروع به شمردن کرد و گفت: «یک ... دو ... سه ... چهار ... دوربین های حرارتیِ ما چهار مرد مسلح رو نشون میده که در نزدیکی بزرگترین کاروان لجستیکی ما کمین کردند.»
تصویر روی مانیتورها از دوربین حرارتی هواپیماهای مدرن و بدون سرنشین و مجهز و نقطه زنی دریافت میشد که با فاصله زیادی که از سطح زمین داشت، قابل رویت و شکار به طور عادی نبود. به خاطر همین، آن چهار مرد مسلحِ عراقی، در نزدیکی جاده فرعی کمین کرده بودند و از بالای سرشان خبر نداشتند.
بن هور که پیرمردی حدودا 74 ساله و لاغر اندام با محاسنی بلند بود، کلاه بزرگ یهودی/انگلیسی به سر داشت. آن لحظه در حال نوشتن مطلبی بود اما با حساس شدن موضوع، فورا عینکش را عوض کرد تا با دقت بیشتری به تصویر نگاه کند.
جوزف که مردی شصت ساله با اندامی درشت تر از بن هور بود، کیپا(کلاه کوچک یهودیان) به سر داشت و هر از گاهی دستی به سرِ بدون مو و تاسش میکشید. از مایک پرسید: «اگر چهار نفرشون موفق بشن، میزان خسارتش چقدره؟»
مایک همان طور که چشمانش نازک بود و به مانیتور زل زده بود از مارشال پرسید: «مارشال! نظر تو چیه؟»
🔺اردن-سوییت مارشال و اِما-زمان گذشته
شب بود و اِما و مارشال در بالکن سوییتشان نشسته بودند. مارشال در حال کشیدن سیگار بود و اِما دو لیوان برداشته و در حال درست کردن قهوه، با هم گفتگو میکردند.
-تا کی اینجاییم؟
-من تا دو روز دیگه بیشتر نیستم. بعدش میرم. تو و میا چند روز دیگه میمونید و بعدش برمیگردین.
-چرا اینقدر داری زود میری؟ مگه قرارمون یک هفته نبود؟
-شرایط اضطراری پیش اومده. ایران داره به بهانه داعش، در منطقه پیشروی میکنه. ما اینجاییم که نذاریم این اتفاق بیفته.
-فقط همین؟ برای همین داری زودتر ما رو ول میکنی و میری؟ من این همه راهو نیومدم که...
-چی میخوای بگی؟ خب شغل من اینه. یادت که نرفته. ما برای صلح و...
-لابد بعدشم بخاطر دموکراسی و این چیزا اینجاییم؟! مارشال میشه بیشتر به زندگیمون فکر کنی؟ به من. به میا. به رابطمون. دیگه من و تو اون جوونی نیستیم که تو بار با هم آشنا شدیم و رقصیدیم و هر از گاهی به یاد اون شب مشروب میخوریم و جشن میگیریم. مارشال من دیگه تحمل ندارم.
مارشال ته مانده سیگارش را در جاسیگاری فشار داد و نفس عمیقی کشید و گفت: «اگر تا آخر امسال صبر کنی، کریسمس میام خونه و حداقل شش ماه میمونم. قسم میخورم.»
ادامه... 👇
#حیفا۲
-تو حرف منو نمیفهمی! من میگم بدون تو برنمیگردم اما تو حرف از کریسمس میزنی؟!
-خب تو بگو چیکار کنم؟ چاره ای ندارم.
-داری. نمیخوای بهش فکر کنی. وگرنه چرا صوفیا(Sophia) با دوستش(جَک) دو ساله که تو افغانستان موندن. وقتی تو افغانستان بودی، حتی همین دیدار چند روزه هم نداشتیم. اما اونا داشتند با هم زندگی میکردند.
-من مجبورم برگردم عراق! عراق شرایطش با افغانستان خیلی فرق میکنه. اینو بفهم اِما. تو افغانستان به جز القاعده و طالبان و دو سه تا گروه دیگه کسی نبود. اما عراق اینطوری نیست. ما تو عراق از سایه خودمونم میترسیم. چه برسه به این که بخوام...
-نمیدونم. ولی من دیگه تنها برنمیگردم آمریکا. به مادرمم گفتم که منتظرم نباشه. گفتم یا با هم برمیگردیم یا دیگه منم برنمیگردم.
اِما این حرف را زد و از سر جایش بلند شد و رفت. مارشال با اعصاب خوردی، با پشت دستش به دو تا لیوان قهوه زد و آنها را از روی میز به زمین انداخت و شکست.
🔺عراق-مقر فرماندهی عملیات آمریکا در عراق
مایک دوباره اما بلندتر پرسید: «مارشال! با تو ام؟»
مارشال تصاویر را روی ادوات و سلاح آن چهار نفر زوم کرد و گفت: «با محاسبات من ... تقریبا میتونه زیاد باشه! البته خسارت انسانیش بیشتر از خسارتش به ادوات هست. برای نابودی اون همه ادوات سنگینی که تا چهار دقیقه دیگه به اونا میرسن، نیاز به دو تا توپخونه بزرگ دارن که قاعدتا این چهارنفر نمیتونن تجهیزات دو تا توپخونه رو با خودشون آورده باشن!»
بلک رو به مایک گفت: «این حروم زاده ها برای شکار آدما اومدند و الا مگه مغز خر خوردن که ... وایسا ببینم! این کاروانِ لوجستیکیه. به جز سر و تهش، نفرات زیادی با این کاروان نیست... به جز ده نفر از تیم مهندسی ادوات!»
جوزف گفت: «من میگم یا برای خودکشی اومدند یا برای شکار همون ده نفر!»
بلک گفت: «با خودکشیشون مشکلی ندارم اما اگه برای شکار اون ده نفر که از قضا فقط همون ده نفر را در عراق داریم و همشون هم از وزارت دفاع آلمان و آمریکا هستند اومده باشن، ینی یه جای کار میلنگه و خبر درز کرده!»
مارشال که یک چشمش به مانیتور 2 بود و حرکت کاروان لجستیکی را میدید و با یک چشم دیگرش به مانیتور 3 زل زده بود و حرکات اون چهار نفر رو رصد میکرد، با هیجان خاصی گفت: «قربان دو دقیقه! کمتر از دو دقیقه کاروان به اونا میرسه. چه دستور میدید؟»
چشمان بلک و جوزف و مارشال به صورت مایک بود و منتظر دستور او بودند. اما مایک نگاهی به بن هورِ پیر انداخت. دید کف دستِ راستش را زیر چانه اش زده و همان طور که به آن چهار مسلحِ عراقی زل زده، غرق در افکار خودش است. مایک پرسید: «نظر شما چیه؟!»
بن هور نفس عمیقی کشید و با همان حالت گفت: «این چیزا به من ربطی نداره. جذابیتی برام نداره که بدونم کی تو اون کاروان هست و چقدر تلفات میدین! من الان دلم پیشِ اون سه چهارتاست! خیلی دوس دارم بدونم در ثانیه های آخر عمرشون به چی فکر میکنن؟»
همه برگشتند و به مانیتور سه نگاه کردند.
🔺 اردن-سوییت مارشال و اِما-زمان گذشته
لحظه خداحافظی مارشال با خانواده اش بود. روبروی آیینه ایستاده بود و یونیفرمش را مرتب میکرد. اِما غمگین روی تخت نشسته بود و دکمه های لباسش را میبست. میا روی زمین نشسته بود و همین طور که با عروسکش بازی میکرد، هر از گاهی نگاهی به قیافه غمگین مادر و چهره مصمم پدرش می انداخت.
مارشال کارش تمام شد و مرتب و شق و رق رو به اِما و دخترش کرد. اِما از سر جا بلند شد و به طرف مارشال رفت. همدیگر را در آغوش گرفتند. غم و غصه در چهره اِما موج میزد.
مارشال: «ناراحت نباش! ترتیبی میدم که اگر نتونستم بیام، تا آخر امسال، تو و میا بتونین دو بار دیگه بیایید و همدیگرو ببینیم!»
اِما که اشک نداشت اما بغض و غمش جوری بود که از او کوه آتشفشان ساخته بود، هیچ نگفت و فقط به چشمان مارشال زل زد.
مارشال به طرف دخترش رفت و او را بوسید. دوباره رو به اما کرد و گفت: «شما تا دو روز دیگه اینجا باشید و خوش بگذرونید. بعدش هم که پرواز به آمریکا و برمیگردین پیش مامانت. سلام منو بهش برسون!»
این را گفت و سپس کلاهش را برداشت و رفت.
اما اِما...
خداحافظی نکرد...
به جای حتی یک کلمه حرف...
به کنار پنجره رفت و رفتن مارشال را از دور تماشا کرد...
و از حرص و ناراحتی...
دندان هایش را محکم روی هم فشار میداد...
ادامه دارد...
رمان #حیفا۲
https://eitaa.com/ENGHLABun
پرواز مرغ در بوشهر بالاتر از نرخ مصوب
در شرایطی که کارگروه تنظیم بازار استان آخرین نرخ مصوب مرغ زنده را 63 هزار تومان و مرغ آماده مصرف را 85 هزار تومان درنظر گرفته بود، این روزها خبری از مرغ با نرخ مصوب در بوشهر نیست.
نگاهی به قیمت های اعلامی از سوی مرغ فروشی های بوشهر حاکی از آن است که قیمت ها از 94 هزار تومان آغاز در برخی مناطق به بالای 100 هزار تومان هم رسیده است.
📡 انقلابیون بوشهر اینجاست
👇👇👇
🌐کانال واتساپی1️⃣
https://chat.whatsapp.com/DHwkUfkF1XB1AZOnESxnAJ
🌐 کانال واتساپی4️⃣
https://chat.whatsapp.com/BAbOvwRomf57mtaTUF4qpK
🌐گروه ازاد واتساپی5️⃣
https://chat.whatsapp.com/D3LzUuE8fHE2bI3Tz7a8yd
🇮🇷کانال ایتا: https://eitaa.com/ENGHLABun
🔻آیا سیب زمینی سبز سرطان زاست؟
🔹سیب زمینی سبز میتواند
حاوی مقادیر سمی باشد که برای سلامتی مضر هستند.
اما با این حال، نمیتوان به طور دقیق به این سوال که آیا سیب زمینی سبز سرطان زا است یا خیر پاسخ داد زیرا تحقیقات گستردهای در این زمینه صورت نگرفته است.
🔹با این وجود، با توجه به اینکه بخش عمدهای از مواد سمی سیب زمینی سبز شده در مراحل پختن از بین خواهد رفت نمیتواند شانس زیادی را برای تئوری سرطان زا بودن سیب زمینی سبز قائل بود.
📡 انقلابیون بوشهر اینجاست
👇👇👇
🌐کانال واتساپی1️⃣
https://chat.whatsapp.com/DHwkUfkF1XB1AZOnESxnAJ
🌐 کانال واتساپی4️⃣
https://chat.whatsapp.com/BAbOvwRomf57mtaTUF4qpK
🌐گروه ازاد واتساپی5️⃣
https://chat.whatsapp.com/D3LzUuE8fHE2bI3Tz7a8yd
🇮🇷کانال ایتا: https://eitaa.com/ENGHLABun
7.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴🎥 خیابانی: امیدوارم جنبه VAR را در دربی داشته باشیم
📡 انقلابیون بوشهر اینجاست
👇👇👇
🌐کانال واتساپی1️⃣
https://chat.whatsapp.com/DHwkUfkF1XB1AZOnESxnAJ
🌐 کانال واتساپی4️⃣
https://chat.whatsapp.com/BAbOvwRomf57mtaTUF4qpK
🌐گروه ازاد واتساپی5️⃣
https://chat.whatsapp.com/D3LzUuE8fHE2bI3Tz7a8yd
🇮🇷کانال ایتا: https://eitaa.com/ENGHLABun
عمیقا دلم میخواد برگردم به روزایی که طفلی بیش نبودم و هیچی از زندگی حالیم نبود🥲
📡 انقلابیون بوشهر اینجاست
👇👇👇
🌐کانال واتساپی1️⃣
https://chat.whatsapp.com/DHwkUfkF1XB1AZOnESxnAJ
🌐 کانال واتساپی4️⃣
https://chat.whatsapp.com/BAbOvwRomf57mtaTUF4qpK
🌐گروه ازاد واتساپی5️⃣
https://chat.whatsapp.com/D3LzUuE8fHE2bI3Tz7a8yd
🇮🇷کانال ایتا: https://eitaa.com/ENGHLABun
♨️ مدارس بوشهر بوی شهدا گرفت
📸 #گزارش_تصویری
استقبال از پیکر مطهر #شهیدگمنام
توسط دانش آموزان مدارس شهرستان بوشهر
📍سه شنبه ۲۱ آذر۱۴۰۲
📡 انقلابیون بوشهر اینجاست
👇👇👇
🌐کانال واتساپی1️⃣
https://chat.whatsapp.com/DHwkUfkF1XB1AZOnESxnAJ
🌐 کانال واتساپی4️⃣
https://chat.whatsapp.com/BAbOvwRomf57mtaTUF4qpK
🌐گروه ازاد واتساپی5️⃣
https://chat.whatsapp.com/D3LzUuE8fHE2bI3Tz7a8yd
🇮🇷کانال ایتا: https://eitaa.com/ENGHLABun