┄┅══🔹🍃🌸🍃🔹══┅┄
🍽 جلسه فرماندهان بود. بعد از
شام هر چه به ابراهیم گفتند که
بیا و برایشون دعای توسل بخوان
قبول نکرد، او با ناراحتی میگفت:
من دعای خودم را خواندم!
👥 جلسه به پایان رسید و همه آماده
بازگشت به محل قرارگاه و لشکر ها شدند.
حاج حسین میگفت: وقتی سوار ماشین
شدیم و حرکت کردیم، یک بسته را به
ابراهیم دادم و گفتم: برایت نان و
کباب آوردم!
💢 ابراهیم همین طور که پشت فرمان
نشسته بود، نان و کباب را از من گرفت
و با دست دیگر از شیشه ماشین به
بیرون پرت کرد! بعد هم گفت: من با
بسیجی ها نان و سیب زمینی خوردم.
بگذار این غذا را حیوانات بیابان بخورند.
⚡چیزی نگفتم ، ابراهیم چند لحظه بعد
گفت: تمام ما بسیجی هستیم، وای
به روزی که غذای بسیجی و فرمانده
تفاوت داشته باشد، آن موقع کار
مشکل می شود.
🌷 #شهید_ابراهیم_هادی
❁═══┅┄
🔺@Ebrahimedelha_ir🔻
❁═══┅┄
سـلام بر ابراهیــم
⊱━═━❥🌸💖🌸❥━═━⊰
#شهید_یوسف_سجودی🌷
🦋خاطره ی شهید ویژه خانم ها:
⛅همسر شهید: زندگیمون با کمک
خرجِ پدرش و درآمدِ ناچیزِ حوزه به
سختی میگذشت. یه شب نان هم
برای خوردن نداشتیم. بهش گفتم
که چیزی نداریم. اون قدر این پا و
اون پا کرد که فهمیدم پولش ته
کشیده. حرفی نزدم و رفتم سراغِ
کارهایم وقتی برگشتم ، دیدم یوسف
نشسته پایِ سفره داشت گوشههای
ِ خشک و دور ریزِ نان رو که از چند
روز پیش مونده بود، میخورد…
بهم گفت: بیا خانوم ! اینم از شامِ امشب…
🧕خانوما دقت کنین
از همسر این شهید یاد بگیرین و
چیزی رو نخواین که میدونین
همسرتون توانِ مهیا کردنش رو نداره ،
لطفاً با پایین آوردنِ سطح توقعاتتون
کاری کنین که مردتون شرمنده نشه ،
تا زندگیتون آرامش داشته باشه…
_____________________________
🧔خاطره ی شهید ویژه آقایون
🍗یوسف بعد از مدتها خرید کرده بود.
بهم گفت: خانوم! ناهار مرغ درست
می کنی؟ هنوز آشپزی بلد نبودم.
اما دل رو زدم به دریا و گفتم: چشم.
مرغ رو خوب شستم و انداختم تویِ
روغن. سرخ و سیاه شده بود که آوردمش
سرِ سفره.
🍴یوسف مشغول خوردن شد. مرغ رو
به دندون گرفته بود و باهاش کلنجار
می رفت. مرغ مثلِ سنگ شده بود
و کنده نمی شد. تازه فهمیدم قبل از
سرخ کردن باید آبپزش میکردم.
کلی خجالت کشیدم. اما یوسف
میخندید و میگفت: فدای سرت خانوم!
.
🍚آقایون باید دقت کنند:
همسرشون با عشق براشون غذا می پزه
و توی خونه زحمت میکشه. اگه غذا
خوب نبود و یا نقصی دیدید ، نباید به
روش بیارید. یادمون نره که گاهی یه
تشکر کردن ،کلِ خستگی رو از تن
همسرتون خارج میکنه…
.
📚 مجموعه طلایه داران جبهه حق ۷
❁═══┅┄
🔺@Ebrahimedelha_ir🔻
❁═══┅┄
1_228216939.mp3
3.51M
نمایشنامه صوتی
💞 یادت باشد
◀قسمت ۱
#پیشنهادویژه
❁═══┅┄
🔺️@Ebrahimedelha_ir🔻
❁═══┅┄
┄✦🍀✦༻﷽༺✦🍀✦┄
🍃 سالی گذشت و وقت حساب و کتاب شد
پیشانی ام به محضرتان خیسِ آب شد
هر روز با گناه دلت را شکسته ام
بینِ منو تو این عصیان حجاب شد
گفتند پای نامۀ ما گریه می کنی
حال شما زِدیدنِ نامه خراب شد ...🍁
🔹اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ
📌زمینه سازے ظـهور = قدمی برداریم
❁═══┅┄
🔺@Ebrahimedelha_ir🔻
❁═══┅┄
༻💠༺
#نسیم_قرآنی☀
آرامش الهی با ...👆
📖 سوره رعد، آیه ۲۸
❁═══┅┄
🔺@Ebrahimedelha_ir🔻
❁═══┅┄
ܔ✠ܔ✠ܔ✠ܔ✠ܔ✠ܔ✠ܔ
🕊همیشه منتظر بود به خلق خدا
یاری دهد هیچ کاری نزد او این
قدر ارزش نداشت و برایش وقت
نمی گذاشت! همه ی کارها،
رفتارها، حرف زدن ها و حتی
ورزش کردنش برای خدا بود.
در همه چیز خدا را می دید.
🤲دست یاری تنها سمت خدا دراز
می کرد. از رازها و دردهای دلش
تنها خدا باخبر بود. چه حرف ها
که نداشت و چه غم ها که بر
دلش تلنبار شده بود اما...
فقط خدا از حال دل او آگاه بود.
🌴تا او بود، همه چیز خوب بود.
همه راضی خوشحال و شکرگزار
بودند. اصلا ابراهیم که بود...
انگار خدا در آن حوالی قدم می زد.
🦋ابراهیم دست خدا بود، دستی
که برای کمک به مردم دراز شده
بود و چه دل ها که شاد می کرد
#این_دست_خدا.
💐 برای خدا کار کردن
و شاد کردن دل بندگان خدا
آن قدرا هم سخت نیست.👇
🌷#مثل_ابراهیم_هادی_باشیم.
❁═══┅┄
🔺@Ebrahimedelha_ir🔻
❁═══┅┄
┄۞✦❧🌹❧✦۞┄
🌙چند ماه قبل از شهادتش ،
برای سفر ڪاری رفتہ بود ترڪیہ .
نمازهاش رو تو هتل نمی خوند .
یہ مسجد اهل تسنن پیدا ڪرده
بود و نمازهاش را اونجا می خوند .
🕌حتی برای نماز صبح هم ،
موقعی ڪہ بقیہ مست
از دیسڪوها بیرون میومدند ،
اون برای نماز بہ مسجد میر فت .
اونجا با چند نفر رفیق شده بود
وهدایت شون ڪرده بود .
با یہ نفر از ڪشور هلند دوست شده
بود و دعوتش ڪرده بود بہ سمت
شیعہ.
📖بهش گفتہ بود برو جستجو ڪن
و نهج البلاغہ رو پیدا ڪن بخون
ببین علی چی گفتہ و
بهش دعای ڪمیل رو یاد داده بود.
🕊 انسان وقتی آماده پرواز باشہ
فرق نمیڪنہ ڪجای این ڪره
خاڪی باشہ باند پرواز مهم نیست.
ترڪیہ یا سوریہ
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_ایوب_رحیم_پور
❁═══┅┄
🔺@Ebrahimedelha_ir🔻
❁═══┅┄
┄✦🍀✦༻﷽༺✦🍀✦┄
بی تو اینجا همه در حَبس اَبَد تبعیدند
سالها هجری و شمسی همه بی خورشیدند
سِیر تقویم جلالی به جمالِ تو خوش است
فَصل ها را همه با فاصله ات سنجیدند
تو بیای همه، ساعت ها، ثانیه ها
از همین روز، همین لحظه، همین دَم عیدند
🔹اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ
📌زمینه سازے ظـهور = قدمی برداریم
❁═══┅┄
🔺@Ebrahimedelha_ir🔻
❁═══┅┄
༻💠༺
#نسیم_حدیث☀
🍃🌸امام علی ( علیه السلام)
🍁#خشم ، صاحب خود را نابود می کند
و عیب هایش را آشکار می سازد
📗غررالحکم حدیث۱۷۰۹
❁═══┅┄
🔺@Ebrahimedelha_ir🔻
❁═══┅┄
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
⏳مدتی بود که ابراهيم در محل سپاه
گیلان غرب در کنار رفقا نمیخوابید!
دیده بودم که به آشپزخانه سپاه میرفت
و در اتاق پیرمردهای آشپز میخوابید.
📿بعدها فهمیدم که این بندگان خدا
نیمههای شب بلند میشوند و مشغول
عبادت و نماز شب و قرآن هستند
و ابراهیم هم شبها را با آنها مشغول
عبادت میشود. برای اینکه در حضور
رفقایش ریا نشود به آنجا میرود.
🔷وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَكَ عَسَىٰ
أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَحْمُودًا
در پاسی از شب قرآن بخوان،
این یک وظیفه اضافی برای توست.
امید است پروردگارت تو را به مقامی
در خور ستایش برانگیزد. (اسرا/٧٩)
📚خدای خوب ابراهیم
❁═══┅┄
🔺@Ebrahimedelha_ir🔻
❁═══┅┄
•.¸¸.•✫ ☘ ✫•.¸¸.🌸.¸¸.•✫☘ ✫•.¸
💕علیرضا محبت و ارادت بی نظیری
به پدر و مادرش داشت. ما هفته ای
دو تا سه بار پدر و مادرش را زیارت
می کردیم.
🍎ولی هربار که با پدرو مادرش روبرو
می شد گویا یک سال هست که اونها
رو ندیده. پدرشو در آغوش می کشید
و سر و روی پدر رو بوسه باران می کرد.
🤝دست پدر رو می بوسید و بغض
به گلو با پدرش حال و احوال پرسی
می کرد.بعد از اون می رفت توی
آشپزخونه سراغ مادرش دست و
روی مادر رو می بوسیدو از آغوش
مادرش دل نمی کند دست مادر و
می گرفت و کنار خود می نشاند.
وقتی که پدر می نشست کف پاهای
رو بوسه باران می کرد.
🏥دوسال بعد از ازدواجمون اولین باری
که تلفنی بهش خبر دادن که مادر به
خاطر بالارفتن فشار در بیمارستان
بستریه خیلی حالش بد شد فشارش
افتاد و نتونست روی پاهاش بند بشه.
🥛آب قند بهش دادم ازش خواستم
که خودشو کنترل کنه. نباید این قدر
بیتابی کنه ولی گفت من تحمل
مریضی مادرمو ندارم نمی تونم
طاقت بیارم که حتی یک سرفه بکنه.
و بعد فورا خودش رو پیش مادرش
رسوند. محبتش به پدر و مادر از نوع
خدایی و آسمونی بود.
#شهید_مدافع_حرم_علیرضا_نوری
❁═══┅┄
🔺@Ebrahimedelha_ir🔻
❁═══┅┄