eitaa logo
ایما | شخصیت شناسی MBTI
33.5هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
18 فایل
اولین و‌تخصصی ترین مجموعه شخصیت شناسی در ایتا🤩 اینجاییم تامسیرخودشناسی رو براتون هموارتر کنیم✌🏻 B2n.ir/s42083 :تست رایگان @MBTItest :کانال راهنما @Eema_tab :تبلیغ‌ وتبادل @Chatrooom :ارتباط باما صفرتاصد تولیدمحتوای‌ ایما؛ کپی بهرشکلی🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
استایل پیشنهادی برای ISFJـا🧦 ⠇ 🥜 ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
‌ سلاام رفقا! امروز یه خفن براتون داریم! ‌
‌ به این صورت که: یه ویدیو براتون ارسال می‌شه؛ شما باید بعد هرسوال، استپ کنید تا یکی از تایپ‌های MBTI به صورت شانسی براتون بیوفته؛ و به همین منوال تا تَه ویدیو! درنهایت، شما طبق استپ‌هایی که کردین، چند تا کاراکتر، از کاراکترای خفن MBTI‌ رو دارید! ‌
‌‌ ‌حالا وقتشه قلنج انگشتاتونو بشکونین، قلم و کاغذتونو بردارین و از خلاقیت‌تون استفاده کنین، و طبق ویدیو و کاراکترایی که بدست اوردین، یه سناریو جذاب و باحال بسازید! ‌
‌ بهترین سناریوها توی کانال قرار می‌گیرن؛ پس بزن بریم که ببینیم کدوم تایپ سناریوهای خفن‌تری می‌نویسه! ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سریال جنایی~ 🩸🔪 بعد هر سوال استپ کن! ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
‌ ‌‌‌ ‌منتظر آثارتون هستیم! -چالش تمام و لینک حذف شده است- ‌‌‌ ‌‌
سناریو جنایی~ 🩸🔪 عاشقم بود! با اینکه درونگرا بود اما این حس انقدر در اون واضح بود که همه خبردار شده بودن. تحمل اینکه کسی منو تصاحب کنه نداشت؛ پس تصمیم گرفت من رو بکشه و آرزوی دوستیم رو به دل isfp بذاره! ... هم دلش نمیخواست isfp دنبال من باشه. istp که این حس enfp رو به خوبی درک کرده بود بهش پیشنهاد داد که باهم منو بکشن اما enfp زیاد موافق نبود. istp خودش منو توی یک کوچه خلوت تنها گیر آورد و با ۱۰ ضربه چاقو به قتل رسوند. بعد هم به پلیس خبر داد تا بهش مشکوک نشن. enfp هم از اینکه من مرده بودم خوشحال شد؛ با اینکه جربزه کشتنمو نداشت اما مخالف مردنم نبود. از اونجایی که من قبل از مرگ تونسته بودم روی رو کم کنم اونها به اون مشکوک شدن اما در آخر enfp که فهمید isfp فاز گریه گرفته خودش قتلو گردن گرفت ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~ 🩸🔪 عی ‌ان‌اف‌پی که میخواد به مقتولی که اسمش ایواعه اعتراف کنه که عاشقشه، با آی‌اس‌تی‌پی میرن دم درخونه اش ولی هرچی زنگ میزنن کسی در رو باز نمیکنه از حیاط بشتی میره داخل و بعد وارد خونه میشه و جنازه رو میبینه و لرزون لرزون میره به میگه و enfp موقه دیدن جسدش از حال میره istp زنگ میزنه به پلیس، مشاورا در تلاشن enfp رو آروم کنن istp هم میگه مشاور نمیخواد، بعد از تحقیقاتی که انجام میده متهم میشه و میوفته زندان،توی مراسم خاکسپاری ایوا تنها کسی که خوشحال به نظر میاد intp عه، عی‌ان‌اف‌پی قاطی میکنه و با دعواش میشه و میگه تو کشتیش چند هفته قبل از اینکه اعدامش کنن یه همسایه میاد میگه قاتل رو روز قتل دیده ولی چون ترسیده نگفته، بالاخره قاتل واقعی یعنی رو پیدا میکنن و estp آزاد میشه ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~ 🩸🔪 به قلم: M.T _فردا میبینمت مراقب خودت باش :باشه فقط تروخدا فردا درستو بخون من حال ندارم _باشه دیگه رفیق واسه همین روزاس من نرسونم کی برسونه istp:خیله خب دیگه برو نزدیک ۷ سال با هم رفیق بودیم و خوبی ها و بدی هارو با هم گذروندیم یکی از بچه های دانشگاه به اسم enfp# از چندروز پیشه هربار با شوخی و خنده به من میگه کاری میکنم istp رو از دست بدی خیلی جدی نمیگیرمش کلا دختره زیادی شاده و مسخره بازی درمیاره چندباری اذیتش کردم و بد ضایع شد منم زیاده روی کردم ولی خب الان خیلی ناراحته istp زنگ میزند _بله؟چیشده ؟همین الان رفتی که istp:ببین من به هرحال یادم میرفت واسه همین خواستم بگم یادم بنداز فردا یه چیز خیلی مهم بهت بگم _از دست تو من که میدونم الان نمیگی پس باشه حواسم هست بهت میگم فردا قبل امتحان istp:میخواستم بگم این پسره هست که تو دانشکده حقوقه دیروز رفته بود پیش سارا گفته بود شماره تورو ازت بگیره بده بهش اینم گلم داده بدیم به تو مثل اینکه خاطر خواهت شده البته به من چه _چیییی!entp# رو میگی؟اونکه سال پیش پارتنر تو بود بعدشم من باهات دوست شدم هی بهت گفتم زیادی داره درگیرت میکنه باهاش کات کردی از من بدش میومد ینی چیییی؟ istp:اره همون، خودت که میدونی عقل درست نداشت حالا برو باهاش حرف بزن چی میشه مگه _اییی ولش کن بابا پسره خنگو ببین راسی enfp کارت داشت istp:این دختره خود سردرده !بزار برم ببینم چی میگه ... بعد امتحان توی سرویس بهداشتی ... وای خدایا دیگه نمیتونم این امتحانم گند زدم دیگه خسته شدم آب رو پاشیدم توی صورتم و سرمو گرفتم بالا و درد شدیدی توی بدنم پیچید احساس میکردم یکی پشتمه دیگه هیچی ندیدم... ... هفته بعد ... istp یه هفتس هیچ خبری ازش نیست خدایا یعنی چی شده دیروز توی پلیس کاراگاه قبول کرد پروندشو چک کنه و دنبالش بگرده ولی هیچ خبری ازش نیست ... ۴ ساعت بعد ... infj:الو سلام istp:سلام خبری دارید؟ infj:هنوز خیر ولی باید تمام روابط و گفتگو هایی که دوستتون در دانشگاه داشتن و اطلاع دارید رو فردا به من انتقال بدین istp :بله حتما ... روز بعد ، بعد از گفتگویی طولانی ... infj:با توجه به اینکه نمیدونیم گمشده یا نه باید به جستجو ادامه بدیم نتیجه اینه که گفتی پارتنر قبلی تو عاشق دوستت شده و enfp با دوستت در نزاع بودن که احتمال داره enfp رقیب اون هم باشه و دوستت چندین بار در حد ناجور اون رو اذیت کرده و کلا روابط خوبی نداشتن و خب در کل این دو نفر توی این پرونده نقش اساسی تری دارن چون دوستت کلا با کسی زیاد در ارتباط نبوده من باید entp رو ببینم istp:هرطور مایلید اما من متوجه نمیشم ینی چی امکان داره گم نشده باشه infj:هی عزیزم اصلا بهش فکر نکن پیدا میشه البته اگه گم شده باشه حالا گفتی entp کجاست؟ ... دقایقی بعد در کنار entp ... entp:چییییی؟گفتید گمشده ؟اونم یهویی؟وایسا ببینم قضیه بوداره بفهمم کی اذیتش کرده خونش پای خودشه infj:آروم باشید آقا به سوالاتم پاسخ بدین پیدا میشن اول بگید ببینم علاقتون به ایشون رو به چند نفر گفتید و از کی ایجاد شد entp:من به سارا گفتم و ازش خواستم به istp بگه ولی فکر کنم enfp هم میدونه چون خیلی به سارا نزدیکه علاقمم ازون اول وجود داشت و من دوسش داشتم فقط دسترسی بهش سخت بود و مدتی با istp بودم بعدشم رفت با اون دوست شد و منم گفتم از دختره بدم میاد و باهاش کات کردم کل ماجرا همینه infj:شما که کارت اشتباه بود به کنار ولی فکر میکنی کی باهاش دشمنی داشت؟ entp:من توکلاسشون نیستم ولی فکر کنم enfp چون میدونم ارتباط خوبی باهم نداشتن و اینکه خب من آدم جذابیم و شاید بخاطر منم بوده باشه و بعد لبخندی از سر شیطنت زد infj:به هرحال ممنون از اطلاعاتی که دادی ناگهان istp سریع وارد شدو با صورتی که انگار میخواست وحشتو پنهان کنه با دست اشاره کرد که دنبالش بیان infj دنبالش رفت تا پشت دانشکده و دید جنازه ای توی سطل آشغال افتاده آره خودش بود و این صدای قهقهه ی enfp بود که با وحشت توأم شده بود که میگفت : چوب خدا صدا نداره خانم خانوما و این صدای فریاد های entp بود که به سمت enfp حمله ور میشد و اشک های بی قرار istp قرار بود enfp موقتا به بازداشتگاه بده که بهد از مدتی قاتل بودنش با تمام تکذیب هایی که کرد اثبات شد ... ۱ سال بعد entp در اتاقش ... عطر تلخی که اون زمان istp بهش داده بود را نگاه کرد و گفت: مطمئن باش از دلت درمیارم فشنگم هیچکس نمیتونه تورو از من بگیره حتی اگه یه دوست عادی باشه این یکی که عادی نبود حالا هرچقدر هم که تلفات بده مهم نیست اینم یادگاریش و به انگشت قطع شده اون دختر بیچاره با لبخند نگاه کرد و گفت : این وسط فقط enfp حیف شد امروز سرش میره بالای دار و از اتاق بیرون رفت تا به تماشا بره... ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪 بهم گفت دوستت داشتم حتی یک ذره هم احتمال نمیدادم، که همیشه از من متنفر بود به من اعتراف کرد که دوستم داره، به چیزی که شنیدم اعتماد ندارم با گریه از من دور شد . گمراه شده بودم، میخواستم بمیرم. که متوجه غمگینی شده بود ، قصد جانم را کرد و با یک گلوله ، روحم را آزاد کرد . مطمئنا هر دو خوشحال شده بودند و به عاقبتم نیشخند می‌زدند. دوستم، دوست عزیزم پرونده‌ام را قبول کرد تا حقم را بگیرد، ولی موفق نشد. شنیده بودم جنازه ام را پیدا کرده بود که کاش هیچوقت آن را پیدا نکرده بود. در تشییع جنازه‌ام تنها کسی که گریه نکرده بود بود، همه به او شک کرده بودند ولی در زمان زنده بودنم، تنها کسی بود که می‌توانستم به او اعتماد کنم. مرگ من چیزی را تغییر نمی‌داد. به قلم 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪 مکان: اداره پلیس زمان : ساعت هشت و چهل دقیقه شب گوینده : هی شنیدی که مرده؟ گوینده Istp: اره، دو ساعت پیش اومد براش پرونده تشکیل داد. گوینده estp: چی مگه به قتل رسیده که براش پرونده تشکیل دادن؟ گوینده istp: اره ، مظنون به قتله میگن دیروز توی شرکتشون یه دعوای سخت سر رشد مالی شرکت داشتن،intj به estj تهمت دزدی و برداشت غیر قانونی از حساب عمومی شرکت زده؛ estj هم عصبانی شده و intj رو تهدید به مرگ کرده. گوینده estp: عجب! کار کردن توی یه شرکت بزرگ از این دردسر هارو هم داره دیگه. به هر حال من که خوشحالم مرد از دست غر غر هاش خلاص شدم گوینده istp: خجالت بکش estp داری درباره همسایه ان حرف میزنی در ضمن مواظب حرفات باش میتونم اسم تو رو هم به عنوان مظنون به پرونده اضافه کنم. گوینده estp: باشه باشه بابا. حالا کی پیداش کرده؟ گوینده istp: نمی تونم جزئیات پرونده رو بهت بگم فقط بدون به احتمال زیاد شرکت entj دو تا نیروی خوبشو یعنی intj و estj رو از دست میده. حالا هم اگر کاری نداری برو گوینده estp: باشه رفتم بابا ولی دلم برا میسوزه بنده خدا بدجور عاشق intj بود. یک هفته بعد مامور های پلیس خونه ی estj رو محاصره کردن با کمک که جنازه رو پیدا کرد ، istj که مسئولیت پرونده رو به عهده گرفت و افسر istp که به طور ویژه صحنه قتل و پرونده رو بررسی کرد متوجه شدند که قتل واقعا کار estj بوده و الان باید برای تصمیم نهایی به دادگاه بره. الان enfj و enfp دارن جلوی infp رو میگیرن که به estj حمله نکنه. هم چنین estj توی دادگاه اعلام کرد که تصمیمش برای کشتن intj مربوط به این دعوا نمیشه و این دو از قبل باهم کشمکش هایی داشتن طی شکایت از estj برای برداشت غیر قانونی از حساب مالی شرکتش متوجه شدیم مقصر در واقع intj بوده که سعی داشته بندازه گردن estj ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪 من به قتل رسیدم. درواقع الان روحم تو شهر سرگردونه و دارم همه چیزو درباره ی قتلم میبینم. همه میگن یه خودکشی بوده ،ولی من خودمو نکشتم. Enfp که من معشوقه‌ش میشدم ،،همراه با isfp جسدمو پیدا کرد. بعد از اینکه از شوک دراومد به پلیس گزارش داد و estp پرونده قتلمو به عهده گرفت‌. یه هفته گذشت و estp ، یه مظنون داشت.فکر میکنید کی بود؟entj! البته عادی ام بود،اون دشمنم بود و خب..مشخصه که مظنون باشه. و خب..اون بود که از مرگم خوشحال شد.توی فضای مجازی عکس جسدمو پخش کرد و زیرش نوشت:بالاخره یکی پیدا شد یه تیکه آشغالو از رو زمین جمعش کنه! ولی خب..دشمنی ما تقصیر اون بود،من هیچوقت مشکلی باهاش نداشتم. بعد از تقریبا دو هفته،estp یکی دیگه رو به عنوان قاتل معرفی کرد..ولی هیچکس،حتی قاضی باور نمیکرد. کی بود؟ درسته،infj. کی باور میکرد اون بتونه آدم بکشه؟ ولی درسته. بعد از تحقیقات مکرر،مشخص شد اون شب وقتی به‌خونه برگشتم درو محکم نبستم، و اون منو با یه نفر دیگه اشتباه گرفت و از پشت، چند تا ضربه به سرم زد و در آخر چاقو رو فرو کرد تو قلبم. در آخر،infj توی اعترافاتش نوشت: درسته که دیگه نمیتونم بیام بیرون،ولی بالاخره یکی رو میفرستم سراغش و اونو میکشم! ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪 من، ، مردم. از نیمه‌های شب گذشته بود. درحالیکه داشت سیگار میکشید و قدم میزد جسدمو پیدا کرد. فورا منو شناخت، چون همسایه چندین و چند ساله هم بودیم. اول از همه با پلیس و آمبولانس تماس گرفت و بعد از مدتی کلنجار رفتن با خودش تصمیم گرفت به والدینم و زنگ بزنه. وقتی خبر به گوش entp رسید باور نکرد. هر چی نباشه ما عاشق هم بودیم و قرار بود فردا مراسم عروسیمون رو برگزار کنیم. کمی بعد به خاطر صدای آمبولانس و آژیر پلیس آدمای زیادی دور جسدم جمع شدن. وقتی اعلام کردن که مردم، برخلاف انتظار بقیه، خوشحال شد. چون به نظرش من آدم مشکوکی بودم و میترسید بچه‌هاش از من الگو بگیرن و ناخلف بشن. البته برای پدر و مادرم یکم ناراحت بود. پلیس‌ها دوربینای مداربسته رو چک کردن و فهمیدن من از پشت بوم ساختمون افتادم پایین. قبل از حادثه فقط من و رو پشت بوم بودیم. پلیس‌ها متوجه شدن موقعی که از ساختمون سقوط کردم entj داشت از پشت بوم میومد پایین. به خاطر همین همه به entj مظنون بودن. entj خیلی عصبانی بود چون یه کارگاه درست کار بود که از خلافکارا متنفر بود. با خودش میگفت چطور میتونن بگن همچین قتل احمقانه‌ای کار منه! کلی این در و اون در زد تا خودشو تبرئه کنه و پرونده رو به دست بگیره و به همه ثابت کنه که بهش تهمت بیخود زدن. کار entj سخت بود چون باید دنبال قاتلی میگشت که وجود نداره. آره. قاتلی وجود نداشت. درواقع قاتل خودم بودم. قضیه از این قراره: اون شب از هیجان خوابم نمیگرفت. تصمیم گرفتم برم رو پشت بوم تا بادی به سر و کلم بخوره و به برنامه‌ها و اتفاقات احتمالی عروسی فکر کنم. کم کم داشت خوابم میگرفت که دیدم در صدا خورد و entj هم اومد. احتمالا منو ندید چون تو تاریکی نشسته بودم. گوشیشو برداشت و به یکی زنگ زد. فکر کنم داشت با همکارش صحبت میکرد و سر یه پرونده سختی که اخیرا روش کار میکردن بحثشون شد. واسه اینکه حواسشو پرت نکنم همونجا نشستم تا صحبتش تموم شه. وقتی تلفنو قطع کرد با عصبانیت ضربه محکمی به میله چراغ زد و لامپ افتاد و شکست. زیر لب بد و بیراهی گفت و رفت پایین. منم تصمیم گرفتم برم بخوابم چون نمیخواستم تو عروسی چرت بزنم. از جام بلند شدم و با اولین قدمی که برداشتم تعادلمو از دست دادم و افتادم پایین. چیزی که باعث شد تعادلمو از دست بدم تیله‌های بچه‌های تخس esfj بود. آره. من به خاطر همچین چیز احمقانه‌ای مردم. از خودم بدم میاد که به خاطر همچین چیز مسخره‌ای خودمو به کشتن دادن. امیدوارم entj بتونه ثابت کنه کسی که منو کشت خودم بودم :) ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪 مجری با صدای بلند اعلام کرد : خوش اومدین به برنامه "جنایت های تاریک" سر تیتر خبر ها : اون بیچاره ، همون مظلوم دوست داشتنی که دنیا رو برای همه قابل تحمل تر میکرد به قتل رسید! طفلی الان چه حالی داره عشق چندین و چند سالش ترکش کرده پس اون باید هرچه سریعتر جست و جو و ماجراجویی این داستان رو شروع کنه (هرچند مخفیانه) حدس بزنین کیه که پوست خودش نمیگنجه؟بی شک یک لذت خیلی تاریکی کل وجودش رو فرا گرفته بود که دیگه قرار نیست هیچ وقت اون موش کوچولوی فوضول رو دور و بر خودش ببینه گاد مگه بهتر از این هم میشد؟ دیگه قرار نبود هر روز ساعت ها حرافی های اون و لبخند های پشت سر همش رو گوش کنه دیگه کسی نبود که راجب این ازش سوال بکنه که بنظرش دارچین با نون سنگک تو ابگوشت بهتر میشه با فلفل و نون بربری فداکار این ماجرا یعنی همون خوش قلبمون خودشو به اب و اتیش زد تا بالاخره تونست جسد دوست عزیزش رو پیدا کنه هیچی برای اون بدتر از این نبود حتما باید سه چهار سالی رو براش عزادار میموند،بالاخره اون دوستش بود! باورتون نمیشه اگه بگم کی کارگاه پروندش شد اون به کل سوال ها فقط همین پاسخ رو داد : درسته که ازش خوشم نمیومد ولی جز من هیچکس حق نداشت اذیتش کنه و ازش خوشش نیاد این حقو فقط من داشتم قاتلش هرجا که هست خودشو اماده کنه از دام من در امان نخواهد بود هیجان ها در بالاترین حد خودشون بودن چون بالاخره اولین مظنون رو پیدا کردن چی؟ازم میخوای باور کنم isfj# اون ادمه ؟ بیخیال اون یه مورچه رو هم نمیتونه بکشه و در ضمن این کار خیلی غیر قابل پیش بینی بود پس دستی تو این قضیه نداره *** میرسیم به قسمت بیست و هشتم " جنایت های تاریک" اخر الزمان فرا رسیده است پا به فرار بگذارید جنگی در شهر به پا شده که وصف نشدنی است در این میدان intp#و درگیری شدیدی بینشون ایجاد شده از من نشنیده بگیرید ولی میگن شرور دوست داشتنی داره رو زنده زنده میسوزنه=) ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
‌ و بلاخره این چالش هم به پایان رسید! متشکرم از استقبال بی‌نظیرتون؛ خیلی برامون ارزشمنده! ‌
‌ اما پیام‌هایی که در کانال قرار نگرفتند به چه سرنوشتی دچار خواهند شد...؟ ۱. سناریوی خفن شما در کانال چت‌روم ایما بارگذاری شده-یا بزودی میشه! ۲. سناریوی شما به دلیل طولانی و البته جذاب بودن، برای قرارگیری در کانال، در روزهای جمعه انتخاب شده!~ منتظر جمعه موعود باشیدD: ‌
‌ ‌و البته- عزیزانی بودن که بخاطر طولانی بودن سناریو و محدودیت‌ها لینک ناشناسی که قرار دادیم، نتونستن داستان‌شون رو برامون بفرستند. برای همین می‌تونید به آیدی زیر پیام بدید و داستان‌تون رو برامون بفرستید: ‌ -@eema_admin- ‌
سلاممم من ادمین نیک هستم. همونطور که مستحضرید پریشب چهارشنبه سوری بود. حالا وقتشه بریم سراغ تایپ‌های MBTI و ببینیم چیکارا کردن. ● تایپ های MBTI در 🔥 پارت ۱/۱۴ خب میریم توی آشپز‌خونه: و رو میبینیم که نشسته سر میز ناهار خوری و داره برنج پاک میکنه. سلام isfj من دارم یه مصاحبه‌ برای کانال ایما آماده میکنم دوست داری همراهی کنی؟ لبخند زد و گفت معلومهه خب بگو ببینم پریشب چهارشنبه سوری بود چیکارا کردی؟ واییی دیروز خیلی خوش گذشت بذار از اول برات تعریف کنم بشین تا برات چایی بریزم... I 🎭 ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
‌● تایپ های MBTI در 🔥 پارت ۲/۱۴ من کنار ایستاده بودم لب پنجره و با همدیگه داشتیم فشفشه های رنگی ای که هر چند دقیقه یک بار پرتاب میشدن توی آسمون رو نگاه می‌کردیم. هرازچندگاهی یه صدای ترق و تروقی هم میومد. کلا محله‌ی ما محله‌ی آرومیه و همسایه ها زیاد کارای خطرناک انجام نمیدن. خداروشکر. ـ از قبل با همه اتمام حجت کرده بود که شب چهارشنبه سوری خبری از بیرون رفتن نیست کلی عکس از حوادث چهارشنبه سوری و بلاهایی که سر کسایی که رعایت نکرده بودن اومده بود هم آماده کرده بود و به همه نشون داد. اما خب طبق معمول یه سریا کلا به حرفش گوش ندادن😔 ـ و نشسته بودن روی مبل و حسابی حوصلشون سر رفته بود تلویزیون هم که طبق معمول هیچی نداشت. ـ بپر بپر کنان از توی اتاقش اومد بیرون و گفت بیاین باهم بازی کنیم. و کارت بازی و بازی راز جنگل رو توی دستش نشون داد. ـ با حسرت به بازیای توی دست infp نگاه کرد ولی از قبل به و قول داده بود که باهاشون میره چون فکر میکرد قراره توی خونه حوصلش سر بره😭😔 حالا مث خر توی گل گیر کرده بود و دنبال یه راهی بود که بپیچونه تازه... هوس کرده بود کیک درست کنه و بوی خوب کیک شکلاتی هم توی خونه پیچیده بود... و رفتن رو برای intp سخت تر میکرد... یه فکری به ذهنش رسید چون میدونست الاناس که entp از نبود estj سوءاستفاده کنه و گیرش بندازه تصمیم گرفت بره توی اتاقش و توی کمد لباساش قایم شه.🤣🤣🤣 و همین کارو هم کرد. I 🎭 ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
● تایپ های MBTI در 🔥 پارت ۳/۱۴ ـ که یه سال منتظر چهارشنبه سوری بوده تا با یارِ غارِش بره بترکونه. لشکرشونو جمع کردن تا به خیابونا یورش ببرن.. تازه از یه عالمه ترقه‌ی دست‌ساز مشتی گرفته بودن. و وقتی که رفته بود دسشویی بی سرو صدا عملیات جمع آوری لشکر رو آغاز کردن. ـ خیلی بخاطر حرفای estj استرس گرفته بود و برخلاف میل باطنیش که دوست داشت بره بیرون، تصمیم گرفته بود بمونه خونه. ولی خب... entp و estp دست و پاشو گرفتن و بردن انداختنش توی ماشین. چون بدون enfp به اندازه‌ی کافی خوش نمیگذره.😔🤣 ـ توی ماشین منتظر بود تا وقتی که همه سوار شدن سریع گازشو بگیره و بزنن به چاک و istp هم کنارش نشسته بود جلو وقتی entp با عجله برگشت داخل تا رو گیر بندازه تیرش به سنگ خورد. هرچی صداش زد جوابی نشنید و یکم خورد تو پرش. به ناچار سریع رفت بیرون و esfp گازوند تا برسن به مقصد. I 🎭 ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
‌‌ مشرب چجوری سلام میکنن؟🖐🏻 اینجا تایپها رو در حالت های مختلف ببین 😆👇 https://eitaa.com/joinchat/2500788794Ce7e8d79a82
● تایپ های MBTI در 🔥 پارت ۴/۱۴ خب بذار از بقیه‌ی کسایی که توی خونه بودن برات بگم. من و و نشسته بودیم توی آشپزخونه چایی میخوردیم. منو infj داشتیم درباره‌ی حرفای و خطرات چهارشنبه سوری و عزادار شدن خانواده ها و اینکه رسم قشنگ ایرانیمون به همچین جنگ وحشتناکی تبدیل شده حرف میزدیم. ـintj هم در سکوت به حرفامون گوش میداد. راستی یادم رفت بگم😔 چند وقتیه که intj از خواسته بهش بافتنی یاد بده. داره با دومیل شالگردن میبافه. چند دقیقه بعد که در سکوت چایمون رو مینوشیدیم صدای اومد: پس این کیکت آماده نشد ؟ و اومد توی آشپزخونه - به به میبینم که خلوت کردین منم چایی میخوام جون😁 ـintj یه چشم غره‌ی خوشگل بهش رفت و گفت: مگه نمیبینی نشسته؛ مگه خودت دست نداری برا خودت چایی بریزی؟!😒🤨 ـintp چشماشو ریز کرد و برای intj زبون دراورد: 😑👅 تو چیکاره‌ای این وسط؟ دوست دارم isfj خوشگلم با دستای مهربونش واسم چایی بریزه. خوشمزه تر میشه. منم که از بحث کردنای این دوتا هم خندم گرفته بود هم قند توی دلم آب شده بود گفتم: باشه حالا فدای سرتون من چاییمو خوردم. بیا بشین intp تا واست چایی بیارم. زیر چشمی دیدم که intp یه لبخند پیروزمندانه‌ای به intj زد و نیشش باز شد.😏🏆 پشت بهشون وایساده بودم و زیر زیرکی میخندیدم.🤭☺️ I 🎭 ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
● تایپ های MBTI در 🔥 پارت ۵/۱۴ ـ که وسط نگاه های پراز حرف اون دوتا گیر افتاده بود؛ احساس معذب بودن میکرد. فقط واسه‌ی اینکه سکوت رو بشکنه گفت: بذار شالگردنت رو ببینم ؛ تا کجا پیش رفتی؟ ـintj نگاه خیره‌اش رو از توی چشمای و اون پوزخند مسخره‌ش قطع نکرد. و شالگردن رو به سمت infj گرفت. آروم گفت: حواست باشه کامواش در نره.. (مسابقه‌ی زل زدن گذاشتن این دوتا؟🤣🤣🤣) ـinfj توی دلش گفت: وای خدا اینا چرا انقدر لجبازن؟؟؟ یکی منو از این وضعیت نجات بدهههههه!!!! همون لحظه که داشت زیر لب یه چیزی میخوند اومد توی آشپزخونه: سلام سلام کی ماهه کی ستاره؟🎶 من من من من کی توی دستاش گلِ دوستی داره؟🎶 من من من من کی صب تا شب خندون و مهربونه؟🎶 من من من من دلش پر از آبیِ آسمونه؟🎶 و نگاهش افتاد به قیافه‌ی درمونده‌ی infj وسط اون دوتا آدم سِرتِق😔🤣 ـinfj که قهرمانش رو دید میتونستی نورِ امید که از صورتش میتابه رو ببینی. یه لبخند جیگر زد و اومد جلو یه کف محکم زد وسط صورتاشون😁👏 بسه دیگه چتونه اینجوری زل زدین به همدیگه الان کیک نازمو میارم به اون زل بزنین😍 چشمای intp برق زد😱✨ خیلی خوشحال بود که بیرون رفتن رو پیچونده. با یه لبخند بناگوش به enfj نگاه کرد که داشت دستکش میپوشید تا کیک رو از توی فر دربیاره. بوی محشری داشت و حسابی پف کرده بود. ـ با لبخند چایی رو جلوی intp گذاشت و از آشپزخونه رفت بیرون.☕️ I 🎭 ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI