سناریو جنایی~🩸🔪
من به قتل رسیدم.
درواقع الان روحم تو شهر سرگردونه و دارم همه چیزو درباره ی قتلم میبینم.
همه میگن یه خودکشی بوده ،ولی من خودمو نکشتم.
Enfp که من معشوقهش میشدم ،،همراه با isfp جسدمو پیدا کرد.
بعد از اینکه از شوک دراومد به پلیس گزارش داد و estp پرونده قتلمو به عهده گرفت.
یه هفته گذشت و estp ، یه مظنون داشت.فکر میکنید کی بود؟entj! البته عادی ام بود،اون دشمنم بود و خب..مشخصه که مظنون باشه.
و خب..اون بود که از مرگم خوشحال شد.توی فضای مجازی عکس جسدمو پخش کرد و زیرش نوشت:بالاخره یکی پیدا شد یه تیکه آشغالو از رو زمین جمعش کنه!
ولی خب..دشمنی ما تقصیر اون بود،من هیچوقت مشکلی باهاش نداشتم.
بعد از تقریبا دو هفته،estp یکی دیگه رو به عنوان قاتل معرفی کرد..ولی هیچکس،حتی قاضی باور نمیکرد. کی بود؟ درسته،infj.
کی باور میکرد اون بتونه آدم بکشه؟ ولی درسته.
بعد از تحقیقات مکرر،مشخص شد اون شب وقتی بهخونه برگشتم درو محکم نبستم، و اون منو با یه نفر دیگه اشتباه گرفت و از پشت، چند تا ضربه به سرم زد و در آخر چاقو رو فرو کرد تو قلبم.
در آخر،infj توی اعترافاتش نوشت: درسته که دیگه نمیتونم بیام بیرون،ولی بالاخره یکی رو میفرستم سراغش و اونو میکشم!
⠇#ادمین_ردسا 🕶✨️
══════════════
⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪
من، #intp، مردم.
از نیمههای شب گذشته بود. درحالیکه #istp داشت سیگار میکشید و قدم میزد جسدمو پیدا کرد. فورا منو شناخت، چون همسایه چندین و چند ساله هم بودیم.
اول از همه با پلیس و آمبولانس تماس گرفت و بعد از مدتی کلنجار رفتن با خودش تصمیم گرفت به والدینم و #entp زنگ بزنه. وقتی خبر به گوش entp رسید باور نکرد. هر چی نباشه ما عاشق هم بودیم و قرار بود فردا مراسم عروسیمون رو برگزار کنیم.
کمی بعد به خاطر صدای آمبولانس و آژیر پلیس آدمای زیادی دور جسدم جمع شدن.
وقتی اعلام کردن که مردم، برخلاف انتظار بقیه، #esfj خوشحال شد. چون به نظرش من آدم مشکوکی بودم و میترسید بچههاش از من الگو بگیرن و ناخلف بشن. البته برای پدر و مادرم یکم ناراحت بود.
پلیسها دوربینای مداربسته رو چک کردن و فهمیدن من از پشت بوم ساختمون افتادم پایین.
قبل از حادثه فقط من و #entj رو پشت بوم بودیم. پلیسها متوجه شدن موقعی که از ساختمون سقوط کردم entj داشت از پشت بوم میومد پایین. به خاطر همین همه به entj مظنون بودن. entj خیلی عصبانی بود چون یه کارگاه درست کار بود که از خلافکارا متنفر بود. با خودش میگفت چطور میتونن بگن همچین قتل احمقانهای کار منه! کلی این در و اون در زد تا خودشو تبرئه کنه و پرونده رو به دست بگیره و به همه ثابت کنه که بهش تهمت بیخود زدن.
کار entj سخت بود چون باید دنبال قاتلی میگشت که وجود نداره.
آره. قاتلی وجود نداشت. درواقع قاتل خودم بودم.
قضیه از این قراره: اون شب از هیجان خوابم نمیگرفت. تصمیم گرفتم برم رو پشت بوم تا بادی به سر و کلم بخوره و به برنامهها و اتفاقات احتمالی عروسی فکر کنم. کم کم داشت خوابم میگرفت که دیدم در صدا خورد و entj هم اومد. احتمالا منو ندید چون تو تاریکی نشسته بودم. گوشیشو برداشت و به یکی زنگ زد. فکر کنم داشت با همکارش صحبت میکرد و سر یه پرونده سختی که اخیرا روش کار میکردن بحثشون شد. واسه اینکه حواسشو پرت نکنم همونجا نشستم تا صحبتش تموم شه. وقتی تلفنو قطع کرد با عصبانیت ضربه محکمی به میله چراغ زد و لامپ افتاد و شکست. زیر لب بد و بیراهی گفت و رفت پایین.
منم تصمیم گرفتم برم بخوابم چون نمیخواستم تو عروسی چرت بزنم.
از جام بلند شدم و با اولین قدمی که برداشتم تعادلمو از دست دادم و افتادم پایین.
چیزی که باعث شد تعادلمو از دست بدم تیلههای بچههای تخس esfj بود.
آره. من به خاطر همچین چیز احمقانهای مردم.
از خودم بدم میاد که به خاطر همچین چیز مسخرهای خودمو به کشتن دادن.
امیدوارم entj بتونه ثابت کنه کسی که منو کشت خودم بودم :)
⠇#ادمین_ردسا 🕶✨️
══════════════
⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪
مجری با صدای بلند اعلام کرد :
خوش اومدین به برنامه
"جنایت های تاریک"
سر تیتر خبر ها :
اون #enfp بیچاره ، همون مظلوم دوست داشتنی که دنیا رو برای همه قابل تحمل تر میکرد به قتل رسید!
طفلی #estp
الان چه حالی داره
عشق چندین و چند سالش ترکش کرده
پس اون باید هرچه سریعتر جست و جو و ماجراجویی این داستان رو شروع کنه (هرچند مخفیانه)
حدس بزنین کیه که پوست خودش نمیگنجه؟بی شک #entj
یک لذت خیلی تاریکی کل وجودش رو فرا گرفته بود که دیگه قرار نیست هیچ وقت اون موش کوچولوی فوضول رو دور و بر خودش ببینه
گاد مگه بهتر از این هم میشد؟
دیگه قرار نبود هر روز ساعت ها حرافی های اون و لبخند های پشت سر همش رو گوش کنه
دیگه کسی نبود که راجب این ازش سوال بکنه که بنظرش دارچین با نون سنگک تو ابگوشت بهتر میشه با فلفل و نون بربری
فداکار این ماجرا یعنی همون #esfj خوش قلبمون خودشو به اب و اتیش زد تا بالاخره تونست جسد دوست عزیزش رو پیدا کنه
هیچی برای اون بدتر از این نبود
حتما باید سه چهار سالی رو براش عزادار میموند،بالاخره اون دوستش بود!
باورتون نمیشه اگه بگم کی کارگاه پروندش شد#entj
اون به کل سوال ها فقط همین پاسخ رو داد :
درسته که ازش خوشم نمیومد
ولی جز من هیچکس حق نداشت اذیتش کنه و ازش خوشش نیاد
این حقو فقط من داشتم
قاتلش هرجا که هست خودشو اماده کنه
از دام من در امان نخواهد بود
هیجان ها در بالاترین حد خودشون بودن
چون بالاخره اولین مظنون رو پیدا کردن
چی؟ازم میخوای باور کنم isfj# اون ادمه ؟ بیخیال اون یه مورچه رو هم نمیتونه بکشه و در ضمن این کار خیلی غیر قابل پیش بینی بود
پس #isfj دستی تو این قضیه نداره
***
میرسیم به قسمت بیست و هشتم
" جنایت های تاریک"
اخر الزمان فرا رسیده است
پا به فرار بگذارید
جنگی در شهر به پا شده که وصف نشدنی است
در این میدان intp#و#entj درگیری شدیدی بینشون ایجاد شده
از من نشنیده بگیرید ولی میگن
شرور دوست داشتنی #entj
داره #intp رو زنده زنده میسوزنه=)
⠇#ادمین_ردسا 🕶✨️
══════════════
⠇ @Eema_MBTI
و بلاخره این چالش هم به پایان رسید!
متشکرم از استقبال بینظیرتون؛ خیلی برامون ارزشمنده!
اما پیامهایی که در کانال قرار نگرفتند به چه سرنوشتی دچار خواهند شد...؟
۱. سناریوی خفن شما در کانال چتروم ایما بارگذاری شده-یا بزودی میشه!
۲. سناریوی شما به دلیل طولانی و البته جذاب بودن، برای قرارگیری در کانال، در روزهای جمعه انتخاب شده!~ منتظر جمعه موعود باشیدD:
و البته-
عزیزانی بودن که بخاطر طولانی بودن سناریو و محدودیتها لینک ناشناسی که قرار دادیم، نتونستن داستانشون رو برامون بفرستند.
برای همین میتونید به آیدی زیر پیام بدید و داستانتون رو برامون بفرستید:
-@eema_admin-
سلاممم
من ادمین نیک هستم.
همونطور که مستحضرید پریشب چهارشنبه سوری بود.
حالا وقتشه بریم سراغ تایپهای MBTI
و ببینیم چیکارا کردن.
● تایپ های MBTI در #چهارشنبه_سوری 🔥
پارت ۱/۱۴
خب میریم توی آشپزخونه:
و #isfj رو میبینیم که نشسته سر میز ناهار خوری و داره برنج پاک میکنه.
سلام isfj من دارم یه مصاحبه برای کانال ایما آماده میکنم دوست داری همراهی کنی؟
لبخند زد و گفت معلومهه
خب بگو ببینم
پریشب چهارشنبه سوری بود چیکارا کردی؟
واییی دیروز خیلی خوش گذشت
بذار از اول برات تعریف کنم
بشین تا برات چایی بریزم...
I #داستان
⠇#ادمین_نیک 🎭
══════════════
⠇ @Eema_MBTI
● تایپ های MBTI در #چهارشنبه_سوری 🔥
پارت ۲/۱۴
من کنار #esfj ایستاده بودم لب پنجره و با همدیگه داشتیم فشفشه های رنگی ای که هر چند دقیقه یک بار پرتاب میشدن توی آسمون رو نگاه میکردیم.
هرازچندگاهی یه صدای ترق و تروقی هم میومد.
کلا محلهی ما محلهی آرومیه و همسایه ها زیاد کارای خطرناک انجام نمیدن.
خداروشکر.
ـ#estj از قبل با همه اتمام حجت کرده بود که شب چهارشنبه سوری خبری از بیرون رفتن نیست
کلی عکس از حوادث چهارشنبه سوری و بلاهایی که سر کسایی که رعایت نکرده بودن اومده بود هم آماده کرده بود و به همه نشون داد.
اما خب طبق معمول یه سریا کلا به حرفش گوش ندادن😔
ـ#isfp و #enfp نشسته بودن روی مبل و حسابی حوصلشون سر رفته بود
تلویزیون هم که طبق معمول هیچی نداشت.
ـ#infp بپر بپر کنان از توی اتاقش اومد بیرون و گفت بیاین باهم بازی کنیم.
و کارت بازی و بازی راز جنگل رو توی دستش نشون داد.
ـ#intp با حسرت به بازیای توی دست infp نگاه کرد
ولی از قبل به #entp و #estp قول داده بود که باهاشون میره چون فکر میکرد قراره توی خونه حوصلش سر بره😭😔
حالا مث خر توی گل گیر کرده بود و دنبال یه راهی بود که بپیچونه
تازه... #enfj هوس کرده بود کیک درست کنه و بوی خوب کیک شکلاتی هم توی خونه پیچیده بود...
و رفتن رو برای intp سخت تر میکرد...
یه فکری به ذهنش رسید
چون میدونست الاناس که entp از نبود estj سوءاستفاده کنه و گیرش بندازه
تصمیم گرفت بره توی اتاقش و توی کمد لباساش قایم شه.🤣🤣🤣
و همین کارو هم کرد.
I#داستان
⠇#ادمین_نیک 🎭
══════════════
⠇ @Eema_MBTI
● تایپ های MBTI در #چهارشنبه_سوری 🔥
پارت ۳/۱۴
ـ#estp که یه سال منتظر چهارشنبه سوری بوده تا با یارِ غارِش #entp بره بترکونه.
لشکرشونو جمع کردن تا به خیابونا یورش ببرن..
تازه از #istp یه عالمه ترقهی دستساز مشتی گرفته بودن.
و وقتی که #estj رفته بود دسشویی بی سرو صدا عملیات جمع آوری لشکر رو آغاز کردن.
ـ#Enfp خیلی بخاطر حرفای estj استرس گرفته بود و برخلاف میل باطنیش که دوست داشت بره بیرون، تصمیم گرفته بود بمونه خونه.
ولی خب... entp و estp دست و پاشو گرفتن و بردن انداختنش توی ماشین.
چون بدون enfp به اندازهی کافی خوش نمیگذره.😔🤣
ـ#esfp توی ماشین منتظر بود تا وقتی که همه سوار شدن سریع گازشو بگیره و بزنن به چاک
و istp هم کنارش نشسته بود جلو
وقتی entp با عجله برگشت داخل تا #intp رو گیر بندازه تیرش به سنگ خورد.
هرچی صداش زد جوابی نشنید و یکم خورد تو پرش.
به ناچار سریع رفت بیرون و esfp گازوند تا برسن به مقصد.
I #داستان
⠇#ادمین_نیک 🎭
══════════════
⠇ @Eema_MBTI
مشرب #nf چجوری سلام میکنن؟🖐🏻
اینجا تایپها رو در حالت های مختلف ببین 😆👇
https://eitaa.com/joinchat/2500788794Ce7e8d79a82
● تایپ های MBTI در #چهارشنبه_سوری 🔥
پارت ۴/۱۴
خب بذار از بقیهی کسایی که توی خونه بودن برات بگم.
من و #intj و #infj نشسته بودیم توی آشپزخونه چایی میخوردیم.
منو infj داشتیم دربارهی حرفای #estj و خطرات چهارشنبه سوری و عزادار شدن خانواده ها و اینکه رسم قشنگ ایرانیمون به همچین جنگ وحشتناکی تبدیل شده حرف میزدیم.
ـintj هم در سکوت به حرفامون گوش میداد.
راستی یادم رفت بگم😔
چند وقتیه که intj از #esfj خواسته بهش بافتنی یاد بده.
داره با دومیل شالگردن میبافه.
چند دقیقه بعد که در سکوت چایمون رو مینوشیدیم صدای #intp اومد:
پس این کیکت آماده نشد #enfj؟
و اومد توی آشپزخونه
- به به میبینم که خلوت کردین
منم چایی میخوام #isfj جون😁
ـintj یه چشم غرهی خوشگل بهش رفت و گفت: مگه نمیبینی نشسته؛ مگه خودت دست نداری برا خودت چایی بریزی؟!😒🤨
ـintp چشماشو ریز کرد
و برای intj زبون دراورد: 😑👅
تو چیکارهای این وسط؟ دوست دارم isfj خوشگلم با دستای مهربونش واسم چایی بریزه.
خوشمزه تر میشه.
منم که از بحث کردنای این دوتا هم خندم گرفته بود هم قند توی دلم آب شده بود گفتم:
باشه حالا فدای سرتون من چاییمو خوردم.
بیا بشین intp تا واست چایی بیارم.
زیر چشمی دیدم که intp یه لبخند پیروزمندانهای به intj زد و نیشش باز شد.😏🏆
پشت بهشون وایساده بودم و زیر زیرکی میخندیدم.🤭☺️
I #داستان
⠇#ادمین_نیک 🎭
══════════════
⠇ @Eema_MBTI