eitaa logo
ایما | شخصیت شناسی MBTI
33.5هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
18 فایل
اولین و‌تخصصی ترین مجموعه شخصیت شناسی در ایتا🤩 اینجاییم تامسیرخودشناسی رو براتون هموارتر کنیم✌🏻 B2n.ir/s42083 :تست رایگان @MBTItest :کانال راهنما @Eema_tab :تبلیغ‌ وتبادل @Chatrooom :ارتباط باما صفرتاصد تولیدمحتوای‌ ایما؛ کپی بهرشکلی🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
سناریو جنایی~🩸🔪 مکان: اداره پلیس زمان : ساعت هشت و چهل دقیقه شب گوینده : هی شنیدی که مرده؟ گوینده Istp: اره، دو ساعت پیش اومد براش پرونده تشکیل داد. گوینده estp: چی مگه به قتل رسیده که براش پرونده تشکیل دادن؟ گوینده istp: اره ، مظنون به قتله میگن دیروز توی شرکتشون یه دعوای سخت سر رشد مالی شرکت داشتن،intj به estj تهمت دزدی و برداشت غیر قانونی از حساب عمومی شرکت زده؛ estj هم عصبانی شده و intj رو تهدید به مرگ کرده. گوینده estp: عجب! کار کردن توی یه شرکت بزرگ از این دردسر هارو هم داره دیگه. به هر حال من که خوشحالم مرد از دست غر غر هاش خلاص شدم گوینده istp: خجالت بکش estp داری درباره همسایه ان حرف میزنی در ضمن مواظب حرفات باش میتونم اسم تو رو هم به عنوان مظنون به پرونده اضافه کنم. گوینده estp: باشه باشه بابا. حالا کی پیداش کرده؟ گوینده istp: نمی تونم جزئیات پرونده رو بهت بگم فقط بدون به احتمال زیاد شرکت entj دو تا نیروی خوبشو یعنی intj و estj رو از دست میده. حالا هم اگر کاری نداری برو گوینده estp: باشه رفتم بابا ولی دلم برا میسوزه بنده خدا بدجور عاشق intj بود. یک هفته بعد مامور های پلیس خونه ی estj رو محاصره کردن با کمک که جنازه رو پیدا کرد ، istj که مسئولیت پرونده رو به عهده گرفت و افسر istp که به طور ویژه صحنه قتل و پرونده رو بررسی کرد متوجه شدند که قتل واقعا کار estj بوده و الان باید برای تصمیم نهایی به دادگاه بره. الان enfj و enfp دارن جلوی infp رو میگیرن که به estj حمله نکنه. هم چنین estj توی دادگاه اعلام کرد که تصمیمش برای کشتن intj مربوط به این دعوا نمیشه و این دو از قبل باهم کشمکش هایی داشتن طی شکایت از estj برای برداشت غیر قانونی از حساب مالی شرکتش متوجه شدیم مقصر در واقع intj بوده که سعی داشته بندازه گردن estj ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪 من به قتل رسیدم. درواقع الان روحم تو شهر سرگردونه و دارم همه چیزو درباره ی قتلم میبینم. همه میگن یه خودکشی بوده ،ولی من خودمو نکشتم. Enfp که من معشوقه‌ش میشدم ،،همراه با isfp جسدمو پیدا کرد. بعد از اینکه از شوک دراومد به پلیس گزارش داد و estp پرونده قتلمو به عهده گرفت‌. یه هفته گذشت و estp ، یه مظنون داشت.فکر میکنید کی بود؟entj! البته عادی ام بود،اون دشمنم بود و خب..مشخصه که مظنون باشه. و خب..اون بود که از مرگم خوشحال شد.توی فضای مجازی عکس جسدمو پخش کرد و زیرش نوشت:بالاخره یکی پیدا شد یه تیکه آشغالو از رو زمین جمعش کنه! ولی خب..دشمنی ما تقصیر اون بود،من هیچوقت مشکلی باهاش نداشتم. بعد از تقریبا دو هفته،estp یکی دیگه رو به عنوان قاتل معرفی کرد..ولی هیچکس،حتی قاضی باور نمیکرد. کی بود؟ درسته،infj. کی باور میکرد اون بتونه آدم بکشه؟ ولی درسته. بعد از تحقیقات مکرر،مشخص شد اون شب وقتی به‌خونه برگشتم درو محکم نبستم، و اون منو با یه نفر دیگه اشتباه گرفت و از پشت، چند تا ضربه به سرم زد و در آخر چاقو رو فرو کرد تو قلبم. در آخر،infj توی اعترافاتش نوشت: درسته که دیگه نمیتونم بیام بیرون،ولی بالاخره یکی رو میفرستم سراغش و اونو میکشم! ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪 من، ، مردم. از نیمه‌های شب گذشته بود. درحالیکه داشت سیگار میکشید و قدم میزد جسدمو پیدا کرد. فورا منو شناخت، چون همسایه چندین و چند ساله هم بودیم. اول از همه با پلیس و آمبولانس تماس گرفت و بعد از مدتی کلنجار رفتن با خودش تصمیم گرفت به والدینم و زنگ بزنه. وقتی خبر به گوش entp رسید باور نکرد. هر چی نباشه ما عاشق هم بودیم و قرار بود فردا مراسم عروسیمون رو برگزار کنیم. کمی بعد به خاطر صدای آمبولانس و آژیر پلیس آدمای زیادی دور جسدم جمع شدن. وقتی اعلام کردن که مردم، برخلاف انتظار بقیه، خوشحال شد. چون به نظرش من آدم مشکوکی بودم و میترسید بچه‌هاش از من الگو بگیرن و ناخلف بشن. البته برای پدر و مادرم یکم ناراحت بود. پلیس‌ها دوربینای مداربسته رو چک کردن و فهمیدن من از پشت بوم ساختمون افتادم پایین. قبل از حادثه فقط من و رو پشت بوم بودیم. پلیس‌ها متوجه شدن موقعی که از ساختمون سقوط کردم entj داشت از پشت بوم میومد پایین. به خاطر همین همه به entj مظنون بودن. entj خیلی عصبانی بود چون یه کارگاه درست کار بود که از خلافکارا متنفر بود. با خودش میگفت چطور میتونن بگن همچین قتل احمقانه‌ای کار منه! کلی این در و اون در زد تا خودشو تبرئه کنه و پرونده رو به دست بگیره و به همه ثابت کنه که بهش تهمت بیخود زدن. کار entj سخت بود چون باید دنبال قاتلی میگشت که وجود نداره. آره. قاتلی وجود نداشت. درواقع قاتل خودم بودم. قضیه از این قراره: اون شب از هیجان خوابم نمیگرفت. تصمیم گرفتم برم رو پشت بوم تا بادی به سر و کلم بخوره و به برنامه‌ها و اتفاقات احتمالی عروسی فکر کنم. کم کم داشت خوابم میگرفت که دیدم در صدا خورد و entj هم اومد. احتمالا منو ندید چون تو تاریکی نشسته بودم. گوشیشو برداشت و به یکی زنگ زد. فکر کنم داشت با همکارش صحبت میکرد و سر یه پرونده سختی که اخیرا روش کار میکردن بحثشون شد. واسه اینکه حواسشو پرت نکنم همونجا نشستم تا صحبتش تموم شه. وقتی تلفنو قطع کرد با عصبانیت ضربه محکمی به میله چراغ زد و لامپ افتاد و شکست. زیر لب بد و بیراهی گفت و رفت پایین. منم تصمیم گرفتم برم بخوابم چون نمیخواستم تو عروسی چرت بزنم. از جام بلند شدم و با اولین قدمی که برداشتم تعادلمو از دست دادم و افتادم پایین. چیزی که باعث شد تعادلمو از دست بدم تیله‌های بچه‌های تخس esfj بود. آره. من به خاطر همچین چیز احمقانه‌ای مردم. از خودم بدم میاد که به خاطر همچین چیز مسخره‌ای خودمو به کشتن دادن. امیدوارم entj بتونه ثابت کنه کسی که منو کشت خودم بودم :) ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪 مجری با صدای بلند اعلام کرد : خوش اومدین به برنامه "جنایت های تاریک" سر تیتر خبر ها : اون بیچاره ، همون مظلوم دوست داشتنی که دنیا رو برای همه قابل تحمل تر میکرد به قتل رسید! طفلی الان چه حالی داره عشق چندین و چند سالش ترکش کرده پس اون باید هرچه سریعتر جست و جو و ماجراجویی این داستان رو شروع کنه (هرچند مخفیانه) حدس بزنین کیه که پوست خودش نمیگنجه؟بی شک یک لذت خیلی تاریکی کل وجودش رو فرا گرفته بود که دیگه قرار نیست هیچ وقت اون موش کوچولوی فوضول رو دور و بر خودش ببینه گاد مگه بهتر از این هم میشد؟ دیگه قرار نبود هر روز ساعت ها حرافی های اون و لبخند های پشت سر همش رو گوش کنه دیگه کسی نبود که راجب این ازش سوال بکنه که بنظرش دارچین با نون سنگک تو ابگوشت بهتر میشه با فلفل و نون بربری فداکار این ماجرا یعنی همون خوش قلبمون خودشو به اب و اتیش زد تا بالاخره تونست جسد دوست عزیزش رو پیدا کنه هیچی برای اون بدتر از این نبود حتما باید سه چهار سالی رو براش عزادار میموند،بالاخره اون دوستش بود! باورتون نمیشه اگه بگم کی کارگاه پروندش شد اون به کل سوال ها فقط همین پاسخ رو داد : درسته که ازش خوشم نمیومد ولی جز من هیچکس حق نداشت اذیتش کنه و ازش خوشش نیاد این حقو فقط من داشتم قاتلش هرجا که هست خودشو اماده کنه از دام من در امان نخواهد بود هیجان ها در بالاترین حد خودشون بودن چون بالاخره اولین مظنون رو پیدا کردن چی؟ازم میخوای باور کنم isfj# اون ادمه ؟ بیخیال اون یه مورچه رو هم نمیتونه بکشه و در ضمن این کار خیلی غیر قابل پیش بینی بود پس دستی تو این قضیه نداره *** میرسیم به قسمت بیست و هشتم " جنایت های تاریک" اخر الزمان فرا رسیده است پا به فرار بگذارید جنگی در شهر به پا شده که وصف نشدنی است در این میدان intp#و درگیری شدیدی بینشون ایجاد شده از من نشنیده بگیرید ولی میگن شرور دوست داشتنی داره رو زنده زنده میسوزنه=) ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
‌ و بلاخره این چالش هم به پایان رسید! متشکرم از استقبال بی‌نظیرتون؛ خیلی برامون ارزشمنده! ‌
‌ اما پیام‌هایی که در کانال قرار نگرفتند به چه سرنوشتی دچار خواهند شد...؟ ۱. سناریوی خفن شما در کانال چت‌روم ایما بارگذاری شده-یا بزودی میشه! ۲. سناریوی شما به دلیل طولانی و البته جذاب بودن، برای قرارگیری در کانال، در روزهای جمعه انتخاب شده!~ منتظر جمعه موعود باشیدD: ‌
‌ ‌و البته- عزیزانی بودن که بخاطر طولانی بودن سناریو و محدودیت‌ها لینک ناشناسی که قرار دادیم، نتونستن داستان‌شون رو برامون بفرستند. برای همین می‌تونید به آیدی زیر پیام بدید و داستان‌تون رو برامون بفرستید: ‌ -@eema_admin- ‌
سلاممم من ادمین نیک هستم. همونطور که مستحضرید پریشب چهارشنبه سوری بود. حالا وقتشه بریم سراغ تایپ‌های MBTI و ببینیم چیکارا کردن. ● تایپ های MBTI در 🔥 پارت ۱/۱۴ خب میریم توی آشپز‌خونه: و رو میبینیم که نشسته سر میز ناهار خوری و داره برنج پاک میکنه. سلام isfj من دارم یه مصاحبه‌ برای کانال ایما آماده میکنم دوست داری همراهی کنی؟ لبخند زد و گفت معلومهه خب بگو ببینم پریشب چهارشنبه سوری بود چیکارا کردی؟ واییی دیروز خیلی خوش گذشت بذار از اول برات تعریف کنم بشین تا برات چایی بریزم... I 🎭 ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
‌● تایپ های MBTI در 🔥 پارت ۲/۱۴ من کنار ایستاده بودم لب پنجره و با همدیگه داشتیم فشفشه های رنگی ای که هر چند دقیقه یک بار پرتاب میشدن توی آسمون رو نگاه می‌کردیم. هرازچندگاهی یه صدای ترق و تروقی هم میومد. کلا محله‌ی ما محله‌ی آرومیه و همسایه ها زیاد کارای خطرناک انجام نمیدن. خداروشکر. ـ از قبل با همه اتمام حجت کرده بود که شب چهارشنبه سوری خبری از بیرون رفتن نیست کلی عکس از حوادث چهارشنبه سوری و بلاهایی که سر کسایی که رعایت نکرده بودن اومده بود هم آماده کرده بود و به همه نشون داد. اما خب طبق معمول یه سریا کلا به حرفش گوش ندادن😔 ـ و نشسته بودن روی مبل و حسابی حوصلشون سر رفته بود تلویزیون هم که طبق معمول هیچی نداشت. ـ بپر بپر کنان از توی اتاقش اومد بیرون و گفت بیاین باهم بازی کنیم. و کارت بازی و بازی راز جنگل رو توی دستش نشون داد. ـ با حسرت به بازیای توی دست infp نگاه کرد ولی از قبل به و قول داده بود که باهاشون میره چون فکر میکرد قراره توی خونه حوصلش سر بره😭😔 حالا مث خر توی گل گیر کرده بود و دنبال یه راهی بود که بپیچونه تازه... هوس کرده بود کیک درست کنه و بوی خوب کیک شکلاتی هم توی خونه پیچیده بود... و رفتن رو برای intp سخت تر میکرد... یه فکری به ذهنش رسید چون میدونست الاناس که entp از نبود estj سوءاستفاده کنه و گیرش بندازه تصمیم گرفت بره توی اتاقش و توی کمد لباساش قایم شه.🤣🤣🤣 و همین کارو هم کرد. I 🎭 ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
● تایپ های MBTI در 🔥 پارت ۳/۱۴ ـ که یه سال منتظر چهارشنبه سوری بوده تا با یارِ غارِش بره بترکونه. لشکرشونو جمع کردن تا به خیابونا یورش ببرن.. تازه از یه عالمه ترقه‌ی دست‌ساز مشتی گرفته بودن. و وقتی که رفته بود دسشویی بی سرو صدا عملیات جمع آوری لشکر رو آغاز کردن. ـ خیلی بخاطر حرفای estj استرس گرفته بود و برخلاف میل باطنیش که دوست داشت بره بیرون، تصمیم گرفته بود بمونه خونه. ولی خب... entp و estp دست و پاشو گرفتن و بردن انداختنش توی ماشین. چون بدون enfp به اندازه‌ی کافی خوش نمیگذره.😔🤣 ـ توی ماشین منتظر بود تا وقتی که همه سوار شدن سریع گازشو بگیره و بزنن به چاک و istp هم کنارش نشسته بود جلو وقتی entp با عجله برگشت داخل تا رو گیر بندازه تیرش به سنگ خورد. هرچی صداش زد جوابی نشنید و یکم خورد تو پرش. به ناچار سریع رفت بیرون و esfp گازوند تا برسن به مقصد. I 🎭 ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
‌‌ مشرب چجوری سلام میکنن؟🖐🏻 اینجا تایپها رو در حالت های مختلف ببین 😆👇 https://eitaa.com/joinchat/2500788794Ce7e8d79a82
● تایپ های MBTI در 🔥 پارت ۴/۱۴ خب بذار از بقیه‌ی کسایی که توی خونه بودن برات بگم. من و و نشسته بودیم توی آشپزخونه چایی میخوردیم. منو infj داشتیم درباره‌ی حرفای و خطرات چهارشنبه سوری و عزادار شدن خانواده ها و اینکه رسم قشنگ ایرانیمون به همچین جنگ وحشتناکی تبدیل شده حرف میزدیم. ـintj هم در سکوت به حرفامون گوش میداد. راستی یادم رفت بگم😔 چند وقتیه که intj از خواسته بهش بافتنی یاد بده. داره با دومیل شالگردن میبافه. چند دقیقه بعد که در سکوت چایمون رو مینوشیدیم صدای اومد: پس این کیکت آماده نشد ؟ و اومد توی آشپزخونه - به به میبینم که خلوت کردین منم چایی میخوام جون😁 ـintj یه چشم غره‌ی خوشگل بهش رفت و گفت: مگه نمیبینی نشسته؛ مگه خودت دست نداری برا خودت چایی بریزی؟!😒🤨 ـintp چشماشو ریز کرد و برای intj زبون دراورد: 😑👅 تو چیکاره‌ای این وسط؟ دوست دارم isfj خوشگلم با دستای مهربونش واسم چایی بریزه. خوشمزه تر میشه. منم که از بحث کردنای این دوتا هم خندم گرفته بود هم قند توی دلم آب شده بود گفتم: باشه حالا فدای سرتون من چاییمو خوردم. بیا بشین intp تا واست چایی بیارم. زیر چشمی دیدم که intp یه لبخند پیروزمندانه‌ای به intj زد و نیشش باز شد.😏🏆 پشت بهشون وایساده بودم و زیر زیرکی میخندیدم.🤭☺️ I 🎭 ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
● تایپ های MBTI در 🔥 پارت ۵/۱۴ ـ که وسط نگاه های پراز حرف اون دوتا گیر افتاده بود؛ احساس معذب بودن میکرد. فقط واسه‌ی اینکه سکوت رو بشکنه گفت: بذار شالگردنت رو ببینم ؛ تا کجا پیش رفتی؟ ـintj نگاه خیره‌اش رو از توی چشمای و اون پوزخند مسخره‌ش قطع نکرد. و شالگردن رو به سمت infj گرفت. آروم گفت: حواست باشه کامواش در نره.. (مسابقه‌ی زل زدن گذاشتن این دوتا؟🤣🤣🤣) ـinfj توی دلش گفت: وای خدا اینا چرا انقدر لجبازن؟؟؟ یکی منو از این وضعیت نجات بدهههههه!!!! همون لحظه که داشت زیر لب یه چیزی میخوند اومد توی آشپزخونه: سلام سلام کی ماهه کی ستاره؟🎶 من من من من کی توی دستاش گلِ دوستی داره؟🎶 من من من من کی صب تا شب خندون و مهربونه؟🎶 من من من من دلش پر از آبیِ آسمونه؟🎶 و نگاهش افتاد به قیافه‌ی درمونده‌ی infj وسط اون دوتا آدم سِرتِق😔🤣 ـinfj که قهرمانش رو دید میتونستی نورِ امید که از صورتش میتابه رو ببینی. یه لبخند جیگر زد و اومد جلو یه کف محکم زد وسط صورتاشون😁👏 بسه دیگه چتونه اینجوری زل زدین به همدیگه الان کیک نازمو میارم به اون زل بزنین😍 چشمای intp برق زد😱✨ خیلی خوشحال بود که بیرون رفتن رو پیچونده. با یه لبخند بناگوش به enfj نگاه کرد که داشت دستکش میپوشید تا کیک رو از توی فر دربیاره. بوی محشری داشت و حسابی پف کرده بود. ـ با لبخند چایی رو جلوی intp گذاشت و از آشپزخونه رفت بیرون.☕️ I 🎭 ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
تایپ های MBTI در 🔥 پارت ۶/۱۴ ــ دید نشسته وسط پذیرایی و داره یه بازی جدید به بقیه یاد میده: خب ببینین این یه بازی سرمایه‌داریه یجور تمرینه و باعث میشه یاد بگیرین توی زندگی واقعیتونم اختیار پولتون دستتون باشه و بی‌گُدار به آب نزنید. و هم با دقت نگاه میکرد و داشت به حرفاش گوش میداد. حداکثر ۶ نفر میتونن بازی کنن. بچه‌ها جمع شدن دور صفحه‌ی بازی ـ و و و و ـentj سریع شمرد و من رو دید که با فاصله ایستاده بودم. - هی دوست داری باهامون بازی کنی؟ لبخندی زدم و گفتم آره🥰 و رفتم نشستم پیششون. شروع کردیم به بازی کردن پول‌ها تقسیم شد و entj با حوصله داشت برامون شرایط و قوانین رو توضیح میداد حتی بهمون تقلب هم میرسوند😁: فلان خیابونتو الان نفروش ضرر میکنیا! حسسسابی سرگرم بازی شده بودیم و هر چند دقیقه یه بار estj و entj باهمدیگه کل‌کل میکردن😂 ما هم حسابی بهشون میخندیدیم کلا یادمون رفته بود که اون پنج تا کله‌شق خونه نیستن.😔 چند دقیقه بعد با سینی پر از کیک شکلاتی های قاچ زده شده از آشپزخونه اومد بیرون: ببینین براتون چه کیک خوشمزه‌ای اوردممممم😋😌✨✨✨ ـ و هم پشت سرش اومدن ـintp داشت زیر لب به intj یه چیزایی میگفت و intj هم حسابی از خنده هایی که به زور نگه داشته بود قرمز شده بود؛ سعی میکرد خودشو نگه داره. ولی intp داشت از خندیدن intj لذت میبرد و دوز شوخیاشو میبرد بالاتر. (وای خدا کاش جای intj بودم🤣) I 🎭 ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
● تایپ های MBTI در 🔥 پارت ۷/۱۴ دوتاشون رفتن نشستن روی مبل آخر سالن و هنوز ادامه میداد.🤣🤣🤣 و بنظر نمیومد هم ناراضی باشه! ـبالاخره صدای در اتاق اومد و رخساره نمایان شد. - سلام همون لحظه intj منفجر شد: هااااار هاااااااار هاررررررررر شروع کرد قهقهه زدن دیگه نتونست خودشو نگه داره🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣 هممون با تعجب برگشتیم سمتشون ـ با نگرانی از توی آشپزخونه پرید بیرون: چیشدهههه!!!! ـintp هم که خودش داشت غش میکرد از خنده، حال نداشت حرف بزنه🤣 فقط istj اون وسط با یه قیافه‌ی ناراضی ایستاده بود و فکر میکنم تصور میکرد که دارن به اون میخندن.😕😤 یه چشم غره بهشون رفت و رو به infj گفت هیچی! و رفت سمت آشپزخونه تا برای خودش چایی بریزه. ـinfj:خب بگو ببینم istj از صبح تا حالا داری تنهایی چیکار میکنی؟ اصلا خبری ازت نبود. - راستش داشتم روی یه کتاب زندگینامه کار میکردم. -وای واقعاا؟ چقدر خوب زندگینامه‌ی کی هست حالا؟ - خودم🗿✨ ـinfj یه لحظه تعجب کرد و بعدش لبخند زد.😳😅 ـistj هم با یه لبخند کجکی جوابشو داد و چاییشو سر کشید. نگاهی به ساعتش انداخت و گفت: نیم ساعت از وقت دارو‌هات گذشته.. قرصاتو خوردی؟ -چشم‌های infj گشاد شد: 😱 وااااای نه قرصام تموم شده یادم رفت دیروز برم نسخه‌مو بگیرم. الانم که بیرون رفتن خیلی خطرناکه! 😰 حالا چیکار کنم؟ I 🎭 ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
● تایپ های MBTI در 🔥 پارت ۸/۱۴ ـ که احساس سوپرمن بودن میکرد دست به کمر وایساد و باد شنلش رو به اهتزاز دراورد. - نگران نباش infj من میبرمت داروهات رو بگیری!🤾🏻‍♂✨ برو آماده شو. هردوتاشون از آشپزخونه اومدن بیرون. و دیدن که و هم کنار بازیکنان عزیز مقابل هم دیگه نشستن و دارن به بقیه توی بازی مشاوره میدن. طبق معمول intp هم اون وسط خوشمزه بازی در میورد و هر چند دقیقه یه بار صدای خنده هاشون بلند میشد.😂 چند دقیقه بعد هر دو لباس پوشیده و آماده اومدن پیش بقیه: ـ: بچه‌ها ما داریم میریم بیرون شما چیزی لازم ندارین؟ ـ گفت: واسه‌ی چی؟ مگه قرار نشد توی خونه بمونیم؟ بیرون خیلی خطرناکه! صدای ترقه ها رو نمیشنوی؟ بقیه هم شروع کردن به همهمه - آره آره - آره راست میگه چرا میخوای بری؟ - نه نرو خطرناکه تا اینکه istj گفت: داریم میریم داروخونه قرص‌هاش رو بگیریم؛ اگر ضروری نبود، نمیرفتیم. ـ گفت: باشه، مراقب خودتون باشین. ـ: آره زود برگردین! حواستون هم باشه بعضی آدمای از خدا بی‌خبر قوطی حشره‌کش رو آتیش میزنن و میندازن زیر ماشینای مردم.😓 ـ: وای خدای من این دیوونه بازیا چیه درمیارن.... و دیگه اون دوتا رفتن بیرون و ادامه‌ی حرفاشونو نشنیدن. سوار ماشین istj شدن و زدن بیرون. I 🎭 ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
● تایپ های MBTI در 🔥 پارت ۹/۱۴ از محلشون که خارج شدن تازه جهنم واقعی مشخص شد. دو طرف خیابون با فاصله های کم آتیش درست کرده بودن جوانان جاهل عین قبیله‌ی آدمخوارای گومبا گومبا دور آتیش بپر بپر میکردن و ترقه هوایی میزدن. هر چند ثانیه صدای ترقه های بیشتری میومد و صداشون بلند و بلندتر میشد. انگار داشتن به جای خطرناکی نزدیک میشدن. ـ نگران بود. نگاهی به انداخت که از استرس خیس عرق شده بود و زیر لب صلوات میفرستاد.😰📿 رسیدن به یه جایی که یکم خاکی بود و یه عده جمع شده بودن. Istj میخواست گازشو بگیره ولی همون لحظه حدود پنجاه متر جلوتر یه بمب انداختن جلوشون: یااااا ابلفضلللل ـistj محکم زد روی ترمز و سرشو از پنجره اورد بیرون چخبرتونه فلان فلان شده های روانی مگه میدون جنگه ××× های ×××× (من معذرت میخوام😔❤️ آدم پشت فرمون عصبانی و تحت فشار باشه و از ساعت قرصای دوستشم گذشته باشه ادب رو میذاره کنار🙏🏻) I 🎭 ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
● تایپ های MBTI در 🔥 پارت ۱۰/۱۴ یهو صدای سوت و هورا کشیدن اومد. - هی نگاه کن! و به یه جایی نزدیک یه آتیش بزرگ اشاره کرد. ـistj چشماشو ریز کرد و دید و دارن کنار آتیش بالا پایین میپرن و جیغ و داد میکنن؛ و هم دارن سوت میکشن و به ادا اطوارا و دلقک بازیای اون دوتا میخندن. یه عده دور هم جمع شده بودن یکم که دقت کردن تونستن رو با قد بلندش وسط جمعیت تشخیص بدن. احتمالا داره بهشون ترقه های دست‌سازش رو میفروشه.😔💰 ـ گوشیش رو دراورده بود و داشت ازشون فیلم میگرفت که یکی بلند نعره زد: برییید کناااار جمااااعت. و یه بمب انداختن وسط زمین خاکی صدای سوت و جیغشون درومد؛ کِل میکشیدن ملت. اصن یه وضعی بود!!! انگار عقلشونو از دست داده بودن. ـistj حس بدی داشت. دلش ندای بد میداد. احساس میکرد قراره اتفاق بدی بیفته. ☄☄☄ اینم فیلم انفجاره:😐😨👇 I 🎭 ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌● تایپ های MBTI در 🔥 پارت ۱۱/۱۴ ویدیوی پخش شده از بمب های دست‌ساز ‌😱☄💥🔥 ‌ I 🎭 ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
● تایپ های MBTI در 🔥 پارت ۱۲/۱۴ ‌ یه دفعه صدای جیغ بنفش شنیده شد یه پسر بچه نزدیک آتیش داشت میرقصید و بپر بپر میکرد که یه دفعه لیز خورد و افتاد توی آتیش. پسربچه سریع پرید و شروع کرد به دویدن و جیغ زدن. ـ و سر جاشون خشکشون زده بود و فقط جیغ میکشیدن. ـ و افتادن دنبال بچه و داد میزدن: ندو ندوووو بخواب روی زمییین! بچهههه وایسا سرجاااات. ولی بچه‌هه خیلی سریع میدویید. بخاطر جریان باد لباساش حسابی گر گرفته بود. ـ بیشتر از این معطل نکرد و یه کپسول آتش‌نشانی کوچیک رو از توی داشبورد بیرون اورد و سریع از ماشین پرید بیرون. با نهایت توانش شروع کرد به دویدن. ـ هم داشت سریع به سمت بچه میرفت و خودش رو انداخت روی بچه و شروع کرد به غلتوندنش روی زمین. (با اون هیکل امیدوارم استخونای بچه رو خورد نکرده باشه:/💔) I 🎭 ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
‌● تایپ های MBTI در 🔥 پارت ۱۳/۱۴ ـ ضامن کپسول رو کشید و آتیش رو خاموش کرد. و سریع نشست کنارش: حالت خوبه بچه؟ درد داری؟ بچه‌هه که تازه از آتیشا رها شده بود تازه یادش اومد گریه کنه😭 ـistp که دید این نمیتونه حرف بزنه لباس‌های بچه رو داد بالا ببینه آثار سوختگی ای چیزی داره یا نه خدارو شکر چیز خطرناکی نبود لباس‌هاش سوراخ سوراخ شده بود یه مقداری از موهای سرشم سوخته بود. ـistj روکرد به ملت: این بچه پدر مادر نداره؟!!!!! کسی چیزی نگفت. -خونتون کجاست بچه؟ با گریه به یه ساختمون ۲۰۰ متر دورتر اشاره کرد. بغلش کرد و به سمت خونه راه افتاد. ـistj خیلی عصبانی بود حسابی جلوی خودش رو گرفته بود که با وجود اونهمه آدم، یه عالمه به دوستاش نتوپه و هرچی از دهنش درمیاد بهشون نگه. I 🎭 ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
● تایپ های MBTI در 🔥 پارت ۱۴/۱۴ ـ رو کرد به مردم: - شماها چه بلایی سرتون اومده؟ مگه از جونتون سیر شدید؟ خوشتون میاد بچه های مردم توی آتیش بسوزن؟ جهنم درست کردن افتخاره؟ دلتون میخواد خوشی عید خانواده‌هاتون رو عزا کنید؟ برید دنبال زندگیتون!!!! برید پی کارتون!!!!🤬🤯 ـistj داشت از ته حلقش با تمام وجود نعره میزد. شعله های خشم تا توی چشماش زبونه میکشید. مردم یکم همهمه کردن و آروم آروم متفرق شدن. رو کرد به رفقاش، هم ایستاده بود. همشون شرمنده بودن. - میرید سوار ماشین شید! همین حالا برمیگردید خونه!!! هیچکس حرف نزد. همه اطاعت کردن و پشت سرش راه افتادن. ـistj هم سوار ماشین خودش شد و با رفتن سمت داروخونه. اونا هم حسابی پکر شده بودن و برگشتن خونه. ـistj دیگه تا آخر شب با هیچکس حرف نزد بعد از اینکه برگشتن خونه مستقیم رفت توی اتاقش و در رو محکم بست. روی تختش دراز کشید و دستش رو گذاشت روی پیشونیش و به سقف خیره شد... با خودش فکر کرد: یعنی نسل های آینده راجع‌ به ما چی فکر میکنن؟ ‌I 🎭 ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
‌ اینم از داستان تایپ ها 😁✨ امیدوارم خوشتون اومده باشه و از خوندنش لذت برده باشین. میتونین نظراتتونو اینجا برام بنویسین😌👇 https://daigo.ir/secret/4839138 همشونو میخونم.🤤❤️ جواباتون اینجاس😁👇 https://eitaa.com/Eema_Daily 🎭 ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
_ سریال چیز های عجیب یا stranger things یه سریال علمی تخیلی و ترسناکه که از نتفلیکس پخش شده و حول محور دنیاهای موازی می چرخه. امروز می خوایم تایپ شخصیت هاش رو بررسی کنیم.✨ [این تایپ شناسی برگرفته از نظرات سوزان استورم در سایت psychologyjunkie است] ⠇ 🌻 ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI