در قضیه اختلاس چای دبش هم دقیقا همین اتفاق افتاد
سعید جلیلی وقتی این فساد بزرگ رو کشف کرد با اجازه سید شهید تمام افراد دخیل در این ماجرا رو به جلسه های متعدد دعوت کرد و وقتی تمام ابعاد این پرونده بررسی شد ، وزیر دولت شهید رئیسی رو که تخلف کرده بود به همراه دیگر متخلفین به قوه قضاییه معرفی و وزیر مربوطه دستگیر و روانه زندان شد.
💢 آدرس ما در ایتا :
Eitaa.com/efshagari57
در سال ٩٧ در موضوع واگذاری غیرقانونی شرکت عظیم کشت و صنعت مغان وارد شد که رد پای جهانگیری در این واگذاری به چشم میخورد و با پیگیری های او این واگذاری ابطال گردید.
💢 آدرس ما در ایتا :
Eitaa.com/efshagari57
در موضوع کارخانه هپکو وارد شد و با تحقیق و تحلیل و بررسی موضوع را به شهید رئیسی اعلام کرد و شهید بزرگوار با ورود به این پرونده مانع تعطیلی شرکت هپکو اراک شدن.
💢 آدرس ما در ایتا :
Eitaa.com/efshagari57
در مورد شرکت آذرآب هم دقیقا اتفاقی که برای هپکو افتاد برای این شرکت هم واقع شد و الحمدلله جلوی این فساد و تعطیلی کارخانه گرفته شد.
💢 آدرس ما در ایتا :
Eitaa.com/efshagari57
سعید جلیلی شکارچی فساده و هر جا فساد باشه عین مار دورش میپیچه و تا اون فساد رو خفه نکنه دست بردار نیست
اونوقت یه عده میگن ایشان کار اجرایی و مبارزه با فساد نداشته.
💢 آدرس ما در ایتا :
Eitaa.com/efshagari57
دلیل شایعه هایی هم که داره تو فضای مجازی میپیچه که سعید جلیلی میخواد انصراف بده و بورس اولویتش نیست هم برای اینه که طی این جلساتی که در تلویزیون اتفاق افتاده مردم حرفهای دکتر جلیلی رو شنیدن و طی سه روز گذشته در نظر سنجی های صدا و سیما و ... سعید جلیلی فاصله زیادی با دیگر رقیبان گرفته.
💢 آدرس ما در ایتا :
Eitaa.com/efshagari57
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگن جلیلی به رئیسی کمک نکرده
خودتون از زبان سیدشهید بشنوید.
💢 آدرس ما در ایتا :
Eitaa.com/efshagari57
اگر سعید جلیلی به دولت رئیسی کمک نمیکرده
این تیتر روزنامه اصلاح طلب در سالهای قبل چی میگه
«امپراتوری جلیلی در دولت رئیسی»
💢 آدرس ما در ایتا :
Eitaa.com/efshagari57
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای پزشکیان فرمودند در زمانی که وزیر بودم به ما خانه میدادند اما گفتم کار میکنم و خانه میخرم. در لواسان ۱۰ هکتار زمین میدادند و میگفتند این زمینها آینده دارد ولی سهمی نگرفتم.
🔹دم شما گرم اما یه سوال اینجا باقیست که سایر وزرای دولت خاتمی هم ۱۰ هکتار لواسان و خانه را گرفتند؟!
اگر وصله لجن پراکنی بما نمیچسبونن بپرسیم ببینیم بقیه وزاری خاتمی با این ده هکتار زمین تو لواساااااااان چیکار کردن
میدونی الان پول این ده هکتار تو لواسان چقدره؟؟؟؟؟
💢 آدرس ما در ایتا :
Eitaa.com/efshagari57
🔴 بسیار مهم
💥💯 حتما بخونید و منتشر کنید❗️💥
اومده تیکه میندازه و میگه اون قضیه ده هکتار زمینی که به هر وزیر دولت خاتمی دادن رو با قیمت زمین صدیقی محاسبه کن ؟
الان برات محاسبه میکنم عزیزم
هیئت دولت با رئیس دولت تقریبا ٢٠ نفرند
هر کدوم ده هکتار زمین تو لواسان گرفته باشن میشه دویست هکتار
میخوام قیمتش رو با زمینی که از آقای صدیقی کشف شد براتون حساب کنم
هر هکتار ١٠هزار متره
زمین ادعایی که میگن به نام آقای صدیقی زده شده ۴ هزار و دویست متره
یعنی نیم هکتار هم کمتر
میگن قیمتش ١٠٠٠ میلیارد تومنه
حالا بریم حساب کنیم
اگر نیم هکتار ١٠٠٠ میلیارد تومن باشه هر هکتار زمین در لواسان ٢هزار میلیارد تومنه
پس با این حساب میشه ٢٠ هزار میلیارد تومن به هر نفر وزیر در دولت خاتمی
اگر این ٢٠ هزار میلیارد تومن رو به ٢٠ نفر وزیر و رئیس دولت ضرب کنیم میشه ۴٠٠ هزار میلیارد تومن
با پیگیری هایی که شده زمین آقای صدیقی به بیت المال عودت شده
حالا سوال اینجاست
آیا وزرای دولت خاتمی هم زمینها رو برگردوندن یا نه ؟
✍ مهدی اسلامی
💢 آدرس ما در ایتا :
Eitaa.com/efshagari57
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پزشکیان دیروز اعلام کرد که زمان شاه یک سرباز ١٨٠٠ تومن میگرفته و قیمت موتور هوندا اون زمان ١٢۵٠ تومن بوده
بریم ببینیم راست میگه
💢 آدرس ما در ایتا :
Eitaa.com/efshagari57
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این همه تناقض در رفتار دکتر پزشکیان
واقعا صلاحه که افسار مدیریتی این کشور بزرگ رو به دست شخصی بدیم که میگه همه ما دزدیم
دولت دزده مجلس دزده ما دزدیم و ...
پزشکیان بدتر از حسن روحانیه حواستون جمع باشه
💢 آدرس ما در ایتا :
Eitaa.com/efshagari57
البته یک نکته رو هم بگم خدمت عزیزان
انصاف رو هم رعایت کنیم
بسیاری از نقدهایی که داره به عملکرد جلیلی و قالیباف میشه توسط هوادارانشون نیستاااااا
مواظب باشید گول نخورید
اطلاع دارم که این وسط عده ای #آشنا دارن دو طرف رو به جان هم می اندازن
از زمانی که حسام الدین آشنا شده مشاور رسانه ای پورمحمدی و پزشکیان ، میبینیم که دعوا بین طرفداران جلیلی و قالیباف بالا گرفته
مواظب رباتهای هوش مصنوعی باشید
طرفداران دکتر جلیلی و دکتر قالیباف لطفا به تبلیغ کاندیدای خودشون مشغول باشند تا اگر اجماعی صورت گرفت ، همه در یک جبهه واحد قرار بگیریم
اگر هم صورت نگرفت هر کس به صلاحیت خودش به نامزد اصلح رأی بده
مواظب عمر و عاص ها باشید
💢 آدرس ما در ایتا :
Eitaa.com/efshagari57
حسام الدین آشنا هنوز شبکه های مجازی خودش رو داره
یادتونه با همین شبکه ها چه بلایی سر جامعه میاوردن دیگه و چطور افکار عمومی رو مهندسی میکردن
💢 آدرس ما در ایتا :
Eitaa.com/efshagari57
💢یه خبر خوب 💢
ان شاالله از امروز میخواهیم یه داستان جدید و واقعی از یک اتفاق بزرگ در دل داعش براتون روایت کنیم
هر روز این داستان رو دنبال کنید
داستان : تنها میان داعش
📚 #تنها_میان_داعش
📖 #قسمت_اول
1️⃣
این داستان برگرفته از حوادث حقیقی خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمِرلی عراق بود که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بینظیر سپهبد شهید قاسم سلیمانی در قالب
داستانی عاشقانه روایت شد.
پیشکش به روح مطهر همه شهدای مدافع حرم، شهدای شهر آمرلی و شهید عزیزمان حاج قاسم سلیمانی
آمرلی در زبان ترکمن یعنی امیری علی؛ امیر من علی (ع) است.
#تنها_میان_داعش
وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب،
تماشاخانه ای بود که هر چشمی را نوازش میداد. خورشید پس از یک روز آتشبازی در این روزهای گرم آخر بهار، رخساره در بستر آسمان کشیده و خستگی یک روز بلند بهاری را خمیازه میکشید. دست خودم نبود که این روزها در قاب این صحنه سِحرانگیز، تنها صورت زیبای او را میدیدم! حتی بادی که از میان برگ سبز درختان و شاخه های نخلها رد میشد، عطر عشق او را در هوا رها میکرد و همین عطر، هر غروب دلتنگم میکرد! دلتنگ لحن گرمش، نگاه عاشقش، صدای مهربان و خنده های شیرینش! چقدر این لحظات تنگ غروب سخت میگذشت تا شب شود و او برگردد و انگار همین باد، نغمه دلتنگیام را به گوشش رسانده بود که زنگ موبایلم به صدا در آمد. همانطور که روی حصیر کف ایوان نشسته بودم، دست دراز کردم و گوشی را از گوشه حصیر برداشتم.
بعد از یک دنیا عاشقی، دیگر میدانستم اوست که خانه قلبم را دق الباب میکند و بی آنکه شماره را ببینم، دلبرانه پاسخ دادم :»بله؟« با نگاهم همچنان در پهنه سبز و زیبای باغ میچرخیدم و در برابر چشمانم، چشمانش را تجسم میکردم تا پاسخم را بدهد که صدایی خشن، خماری عشق را از سرم پراند :»الو...« هر آنچه در خانه خیالم ساخته بودم، شکست. نگاهم به نقطه ای خیره ماند، خودم را جمع کردم و اینبار با صدایی محکم پرسیدم :»بله؟
تا فرصتی که بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از کنار صورتم پایین آورده و شماره را چک کردم، ناشناس بود. دوباره گوشی را کنار گوشم بردم و شنیدم با همان
صدای زمخت و لحن خشن تکرار میکند :»الو... الو...«
از حالت تهاجمی صدایش، کمی ترسیدم و خواستم پاسخی بدهم که خودش با عصبانیت پرسید :»منو می شناسی؟؟؟« ذهنم را متمرکز کردم، اما واقعاً صدایش
برایم آشنا نبود که مردد پاسخ دادم :»نه!« و او بلافاصه و با صدایی بلندتر پرسید :»مگه تو نرجس نیستی؟؟؟« از اینکه اسمم را میدانست، حدس زدم از آشنایان است اما
چرا انقدر عصبانی بود که دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم :»بله، من نرجسم، اما شما رو نمیشناسم!« که صدایش از آسمان خراش خشونت به زیر آمد و با خندهای
نمکین نجوا کرد :»ولی من که تو رو خیلی خوب میشناسم عزیزم!« و دوباره همان خنده های شیرینش گوشم را پُر کرد. دوباره مثل روزهای اول مَحرم شدنمان دلم لرزید که او در لرزاندن دل من بهشدت مهارت داشت.
چشمانم را نمیدید، اما از همین پشت تلفن برایش پشت چشم نازک کردم و با لحنی غرق ناز پاسخ دادم :»از همون اول که گوشی زنگ خورد، فهمیدم تویی!« با شیطنت به میان حرفم آمد و گفت :»اما بعد گول خوردی!« و فرصت نداد از رکب عاشقانه ای که خورده
بودم دفاع کنم و دوباره با خنده سر به سرم گذاشت :»من همیشه تو رو گول میزنم! همون روز اولم گولت زدم که عاشقم شدی!« و همین حال و هوای عاشقیمان در گرمای عراق، مثل شربت بود؛ شیرین و خنک! خبر داد
سر کوچه رسیده و تا لحظاتی دیگر به خانه میآید که با دستپاچگی گوشی را قطع کردم تا برای دیدارش مهیا شوم. از همان روی ایوان وارد اتاق شدم و او دستبردار نبود که دوباره پیامگیر گوشی به صدا در آمد. در لحظات
نزدیک مغرب نور چندانی به داخل نمیتابید و در همان تاریکی، قفل گوشی را باز کردم که دیدم باز هم شماره غریبه است. دیگر فریب شیطنتش را نمیخوردم که با خنده ای که صورتم را پُر کرده بود پیامش را باز کردم و
دیدم نوشته است :»من هنوز دوستت دارم، فقط کافیه بهم بگی تو هم دوستم داری! اونوقت اگه عمو و پسرعموت
تو آسمونا هم قایمت کنن، میام و با خودم می برمت! _ عَدنان»
برای لحظاتی احساس کردم در خلائی در حال
خفگی هستم که حال من شوهر داشتم و نمیدانستم عدنان از جانم چه میخواهد؟ در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و خیره به نام عدنان، هرآنچه از او در خاطرم
مانده بود، روی سرم خراب شد.
حدود یک ماه پیش، در همین باغ، در همین خانه برای نخستین بار بود که او را میدیدم. وقتی از همین اتاق قدم به ایوان گذاشتم تا برای میهمان عمو چای ببرم که نگاه خیره و ناپاکش چشمانم را پُر کرد، طوری که نگاهم از خجالت پشت پلکهایم پنهان شد. کنار عمو
ایستاده و پول پیش خرید بار توت را حساب میکرد. عمو همیشه از روستاهای اطراف آمِرلی مشتری داشت و مرتب در باغ رفت و آمد میکردند اما این جوان را تا آن روز ندیده بودم.
👇
مردی لاغر و قدبلند، با صورتی به شدت سبزه
که زیر خط باریکی از ریش و سبیل، تیره تر به نظر میرسید. چشمان گود رفته اش مثل دو تیله کوچک سیاه برق میزد و احساس میکردم با همین نگاه شرش برایم چشمک میزند. از شرمی که همه وجودم را پوشانده بود، چند قدمی عقبتر ایستادم و سینی را جلو بردم تا عمو از دستم بگیرد. سرم همچنان پایین بود، اما سنگینی حضورش آزارم میداد که هنوز عمو سینی را از دستم نگرفته، از تله نگاه تیزش گریختم. از چهارسالگی که پدر
و مادرم به جرم تشیع و به اتهام شرکت در تظاهراتی علیه صدام اعدام شدند، من و برادرم عباس در این خانه بزرگ شده و عمو و زن عمو برایمان عین پدر و مادر بودند. روی همین حساب بود که تا به اتاق برگشتم، زن عمو مادرانه نگاهم کرد و حرف دلم را خواند :
»چیه نور چشمم؟ چرا رنگت پریده؟« رنگ صورتم را نمیدیدم اما از پنجه چشمانی که لحظاتی پیش پرده صورتم را پاره کرده بود،
خوب میفهمیدم حالم به هم ریخته است. زن عمو همچنان منتظر پاسخی نگاهم میکرد که چند قدمی جلوتر رفتم. کنارش نشستم و با صدایی گرفته اعتراض کردم :»این کیه امروز اومده؟« زن عمو همانطورکه به پشتی تکیه زده بود، گردن کشید تا از پنجره های قدی اتاق، داخل حیاط را ببیند و همزمان پاسخ داد :
»پسر ابوسیفِ، مث اینکه باباش مریض شده این میاد واسه حساب کتاب.« و فهمید علت حال خرابم در همین پاسخ پنهان شده که با هوشمندی پیشنهاد داد :»نهار رو خودم
براشون میبرم عزیزم!« خجالت میکشیدم اعتراف کنم که در سکوتم فرو رفتم اما خوب میدانستم زیبایی این دختر ترکمن شیعه، افسار چشمانش را آن هم مقابل عمویم، اینچنین پاره کرده است. تلخی نگاه تندش تا شب با من بود تا چند روز بعد که دوباره به سراغم آمد. صبح
زود برای جمع کردن لباسها به حیاط پشتی رفتم، در وزش شدید باد و گرد و خاکی که تقریباً چشمم را بسته بود، لباسها را در بغلم گرفتم و به سرعت به سمت ساختمان برگشتم که مقابم ظاهر شد. لب پله ایوان به
ظاهر به انتظار عمو نشسته بود و تا مرا دید با نگاهی که نمیتوانست کنترلش کند، بلند شد. شال کوچکم سر و صورتم را به درستی نمیپوشاند که من اصلا انتظار دیدن نامحرمی را در این صبح زود در حیاطمان نداشتم. دستانی که پر از لباس بود، بادی که شالم را بیشتر به هم میزد و چشمان هیزی که فرصت تماشایم را لحظه ای از دست نمیداد. با لبخندی زشت سلام کرد و من فقط به دنبال حفظ حیا و حجابم بودم که با یک دست تلاش میکردم
خودم را پشت لباسهای در آغوشم پنهان کنم و با دست دیگر شالم را از هر طرف میکشیدم تا سر و صورتم را بیشتر بپوشاند. آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود تا راهم را سد کرده و معطلم کند و بی پروا براندازم میکرد. در خانه خودمان اسیر هرزگی این مرد اجنبی شده بودم، نه میتوانستم کنارش بزنم نه رویش را داشتم که صدایم را بلند کنم. دیگر چاره ای نداشتم، به سرعت چرخیدم و با قدم هایی که از هم پیشی میگرفتند تا حیاط پشتی تقریباً
دویدم و باورم نمیشد دنبالم بیاید! دسته لباسها را روی طناب ریختم و همانطور که پشتم به صورت نحسش بود، خودم را با بند رخت و لباسها مشغول کردم بلکه دست از سرم بردارد، اما دست بردار نبود که صدای چندش آورش
را شنیدم :
»من عدنان هستم، پسر ابوسیف. تو دختر
ابوعلی هستی؟«
دلم میخواست با همین دستانم که از عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمیتوانستم که
همه خشمم را با مچاله کردن لباسهای روی طناب خالی میکردم و او همچنان زبان میریخت :
»امروز که داشتم میومدم اینجا، همش تو فکرت بودم! آخه دیشب خوابت رو میدیدم!« شدت تپش قلبم را دیگر نه در قفسه سینه
که در همه بدنم احساس میکردم و این کابوس تمامی نداشت که با نجاستی که از چاه دهانش بیرون میریخت، حالم را به هم زد :
»دیشب تو خوابم خیلی قشنگ بودی، اما امروز که دوباره دیدمت، از تو خوابم قشنگتری!«
نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس میکردم که
نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب »یاعلی« میگفتم
تا نجاتم دهد.
ادامه دارد...
✍ #ف_ولی_نژاد
💢 آدرس ما در ایتا :
Eitaa.com/efshagari57
دستور حضرت آقاست که کتابخانی رو هر طور شده باید شروع کنیم
هر روز چند صفحه از این داستان رو میگذاریم تا مطالعه بفرمایید
💢 آدرس ما در ایتا :
Eitaa.com/efshagari57
⭕رهبر معظم انقلاب:
در انتخابات نگاه کنید ببینید چه کسی به ملاکهای انقلاب نزدیکتر است و توانایی کار در جهت ملاکهای انقلاب را دارد.
💢 آدرس ما در ایتا :
Eitaa.com/efshagari57
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید نظر بزرگان در مورد آقای جلیلی چیه
البته آخر فیلم علیزاده هم هست که جزو کوچیکان هم نیست 😂
⭕️ برخی کاندیدا بجای پرداختن به عمق مسائل، شروع میکنند به وعده و وعید دادن و تصاویر زیبایی را ترسیم کردن.
اما دکتر جلیلی به خاطر اخلاق اسلامی که دارد چنین کاری را نمیکند. کم هستند سیاست مدارانی که موضع گیری سیاسی خود را منطبق کنند بر اخلاق.
من اطمینان دارم که دکتر جلیلی نقطه عطفی در تاریخ ایران خواهد شد.
از خوبی و پاکدستی دکتر جلیلی همین بس که از خودش هیچ ایرادی نمیتونن بگیرن ، گیر میدن به طرفدارانش
قبلا هم عرض کردم که طرفداران فضای مجازی میتونن ربات دشمن هم باشند
میگن چرا جلیلی نسبت به رفتار طرفدارانش سکوت کرده و کاری نمیکنه
اگر محکوم به لجن پراکنی نمیشیم باید عرض کنیم نامزدهایی داریم که در مقابل اتهامات خودشون و خانوادشون سکوت کردن چه برسه به پاسخگویی به رفتار طرفدارانشون
چطور این حرف رو به اونها نمیزنید