eitaa logo
آنتی فتنه
56.9هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
3هزار ویدیو
23 فایل
جهت هماهنگی برای تبلیغات به آی دی زیر پیام دهید @Mahdi_eslami_ir لینک گروه : تلگرام https://t.me/joinchat/I9kMMJwRHFs1NGU0
مشاهده در ایتا
دانلود
من دست همه اونهایی که در طرح خرید مولد برای موکب ارباب شرکت کردن رو میبوسم تا الان ١۵٧ میلیون تومن جمع شده ۶۴٠٠ نفر دیگه بیان پای کار سیدالشهداء ان شاالله بتونیم مولد رو خرید کنیم قول میدم در شب جمعه و تو حرم ارباب براتون کم نگذارم از دعا هر سهم ١١٠ هزار تومن کسی هست جزو این ۶۴٠٠ نفر یاری کننده موکب ارباب بشه؟
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
در سحرگاه جمعه زیر قبه اباعبدالله الحسین علیه السلام همراه با ندای اللهم عجل لولیک الفرج ، دعاگوی همه دوستان هستم بنده به عهد خودم عمل کردم تا الان ٢٩٧ میلیون از ٩١٠ میلیون تومن مولد برق موکب توسط شما عزیزان تقبل شده خود ارباب به مالتون برکت و به جانتون سلامتی و عزت بده ۵۴۵۴ نفر جوانمرد و شیرزن سیدالشهدایی بیان وسط این مولد برق رو تهیه کنیم با این گرما زوارالحسین ع بدون برق نباشند اگر واجب نبود اینقدر اصرار نمیکردم ⭕️ بیایید یه قراری با هم ببندیم تا زمانی که بنده میام حرم ارباب اسامی دوستانی که با لینک کمکهاشون رو واریز کرده باشند رو در حرم ارباب یاد خواهم کرد سهم هر نفر ١١٠ هزار تومن سهم شما در این ثواب جاریه (ثوابی که تا این مولد کار کنه چندین و چند سال براتون ثواب مینویسند) چقدره؟ بسم الله بزن رو لینک و توام شریک شو https://ppng.ir/d/3VxA
همونطور که وعده کرده بودیم تمام اسامی تا الان در حرم ارباب یاد شدن و برای همه عزیزان دعا کردیم به مدد الهی و همت شما عزیزان ۴۴٢ میلیون تومان تا الان برای مولد جمع شده (تقریبا نصف مبلغش) یه همت دیگه بکنید ان شاالله هزینه مولد جمع بشه هر چه سریعتر بریم برای خرید مولد و تجهیزات دیگه خیلی ها هستن که به نیابت از امواتشون توی این طرح شرکت کردن و این یعنی تا زمانی که این مولد و تجهیزات دارن کار میکنند برای امواتمون هم ثواب نوشته میشه ۴٠٩٠ نفر جوانمرد و شیرزن دیگه بیان پای کار سیدالشهداء ع ان شاالله کار جمع میشه میدونید ثواب اونیکه توی این گرما زوارالحسین ع رو یاری کنه چقدره ؟؟؟ رفقا با لینک اکر واریز کنید اسمتون رو تو حرم هم میخونم ان شاالله هر سهم ١١٠ هزار تومنه سهم شما چقدره ؟ بسم الله بزن رو لینک و توام شریک شو https://ppng.ir/d/3VxA
📚 📖 1⃣6⃣ »بالخره با پای خودت اومدی!« تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشت زده چرخیدم و از آنچه دیدم سقف اتاق بر سرم کوبیده شد. عدنان کنار دیوار روی زمین نشسته بود، یک دستش از شانه غرق خون و با دست دیگرش اسلحه را سمتم نشانه رفته بود. صورت سبزه و لاغرش در تاریکی اتاق از شدت عرق برق میزد و با چشمانی شیطانی به رویم میخندید. دیگر نه کابوسی بود که امید بیداری بکشم و نه حیدری که نجاتم دهد، خارج از شهر در این دشت با عدنان در یک خانه گرفتار شده و صدایم به کسی نمیرسید. پاهایم سُست شده بود و فقط میخواستم فرار کنم که با همان سُستی به سمت در دویدم و رگبار گلوله جیغم را در گلو خفه کرد. مسیرم را تا مقابل در به گلوله بست تا جرأت نکنم قدمی دیگر بردارم و من از وحشت فقط جیغ میزدم. دوباره گلنگدن را کشید، اسلحه را به سمتم گرفت و با صدایی خفه تهدیدم کرد : »یه بار دیگه جیغ بزنی میکُشمت!« از نگاه نحسش نجاست میچکید و میدیدم برای تصاحبم لَهلَه میزند که نفسم بند آمد. قدم هایم را روی زمین عقب میکشیدم تا فرار کنم و در این زندان راه فراری نبود که پشتم به دیوار خورد و قلبم از تپش افتاد. از درماندگی ام لذت میبرد و رمقی برای حرکت نداشت که تکیه به دیوار به اشکم خندید و طعنه زد: »خیلی برا نجات پسرعموت عجله داشتی! فکر نمیکردم انقدر زود برسی!« با همان دست زخمی اش به زحمت موبایل حیدر را از جیبش درآورد و سادگی ام را به رخم کشید: »با غنیمت پسرعموت کاری کردم که خودت بیای پیشم!« پشتم به دیوار مانده و دیگر نفسی برایم نمانده بود که لیز خوردم و روی زمین زانو زدم. میدید تمام تنم از ترس میلرزد و حتی صدای به هم خوردن دندان هایم را میشنید که با صدای بلند خندید و اشکم را به ریشخند گرفت: »پس پسرعموت کجاست بیاد نجاتت بده؟« به هوای حضور حیدر اینهمه وحشت را تحمل کرده بودم و حالا در دهان این بعثی بودم که نگاهم از پا در آمد و او با خنده ای چندش آور خبر داد: »زیادی اومدی جلو! دیگه تا خط داعش راهی نیس!« همانطور که روی زمین بود، بدن کثیفش را کمی جلوتر کشید و می دیدم میخواهد به سمتم بیاید که رعشه گرفتم، حتی گردن و گلویم طوری می لرزید که نفسم به زحمت بالا می آمد و دیگر بین من و مرگ فاصله ای نبود. دسته اسلحه را روی زمین عصا میکرد تا بتواند خودش را جلو بکشد و دوباره به سمتم نشانه میرفت تا تکان نخورم. همانطور که جلو می آمد، با نگاه جهنمی اش بدن لرزانم را تماشا میکرد و چشمش به ساکم افتاد که سر به سر حال خرابم گذاشت : »واسه پسرعموت چی اوردی؟« و با همان جانی که به تنش نمانده بود، به چنگ آوردن این غنیمت قیمتی مستش کرده بود که دوباره خندید و مسخره کرد: »مگه تو آمرلی چیزی هم پیدا میشه؟« 👇
صورت تیره اش از شدت خونریزی زرد شده بود، سفیدی چشمان زشتش به سرخی میزد و نگاه هیزش در صورتم فرو میرفت. دیگر به یک قدمی ام رسیده بود، بوی تعفن لباسش حالم را به هم زد و نمیدانستم چرا مرگم نمیرسد که مستقیم نگاهم کرد و حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد : »پسرعموت رو خودم سر بریدم!« احساس کردم حنجره ام بریده شد که نفس هایم به خسخس افتاد و دیگر نه نفس که جانم از گلو بالا آمد. اسلحه را رو به صورتم گرفت و خواست دست زخمی اش را به سمتم بلند کند که از درد سرشانه صورتش در هم رفت و عربده کشید. چشمان ریزش را روی هم فشار می داد و کابوس سر بریده حیدر دوباره در برابر چشمانم جان گرفته بود که دستم را داخل ساک بردم. من با حیدر عهد بسته بودم مقاوم باشم، ولی دیگر حیدری در میان نبود و باید اسیر هوس این بعثی می شدم که نارنجک را با دستم لمس کردم. عباس برای چنین روزی این نارنجک را به من سپرد و ضامنش را نشانم داده بود که صدای انفجاری تنم را تکان داد. عدنان وحشت زده روی کمرش چرخید تا ببیند چه خبر شده و من از فرصت پیش آمده نارنجک را از ساک بیرون کشیدم. انگار باران خمپاره و گلوله بر سر منطقه میبارید که زمین زیر پایمان می جوشید و در و دیوار خانه به شدت میلرزید. عدنان مسیرِ آمده را دوباره روی زمین خزید تا خودش را به در برساند و ببیند چه خبر شده و باز در هر قدم به سمتم میچرخید و با اسلحه تهدیدم میکرد تکان نخورم. چشمان پریشان عباس یادم آمد، لحن نگران حیدر و دلشوره های عمو، غیرتشان برای من می تپید و حالا همه شهید شده بودند که انگشتم به سمت ضامن نارنجک رفت و زیر لب اشهدم را خواندم. چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، سر بریده حیدر را میدیدم که دستم روی ضامن لرزید و فریاد عدنان پلکم را پاره کرد. خودش را روی زمین میکشید و با چشمانی که از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد میکرد: »برو اون پشت! زود باش!« دوباره اسلحه را به سمتم گرفته بود، فرصت انفجار نارنجک از دستم رفته و نمی فهمیدم چه شده که این همه وحشت کرده است. از شدت خونریزی جانش تمام شده و حتی نمیتوانست چند قدم مانده خودش را به سمتم بکشد که با تهدیدِ اسلحه سرم فریاد زد: »برو پشت اون بشکه ها! نمیخوام تو رو با این بی پدرها تقسیم کنم!« قدم هایم قوت نداشت، دیوارهای سیمانی خانه هر لحظه از موج انفجار میلرزید، همهمه ای را از بیرون خانه میشنیدم و از حرف تقسیم غنائم می فهمیدم داعشی ها به خانه نزدیک میشوند و عدنان این دختر زیبای شیعه را تنها برای خود میخواهد. نارنجک را با هر دو دستم پنهان کرده بودم و عدنان امانم نمی داد که گلنگدن را کشید و نعره زد: »میری یا بزنم؟« و دیوار کنار سرم را با گلوله ای کوبید که از ترس خودم را روی زمین انداختم و او همچنان وحشیانه تهدیدم میکرد تا پنهان شوم. کنج اتاق چند بشکه خالی آب بود و باید فرار می کردم که بدن لرزانم را روی زمین میکشیدم تا پشت بشکه ها رسیدم و هنوز کامل مخفی نشده، صدای باز شدن در را شنیدم. ساکم هنوز کنار دیوار مانده و می ترسیدم از همان ساک به حضورم پی ببرند و اگر چنین میشد، فقط این نارنجک میتوانست نجاتم دهد. با یک دست نارنجک و با دست دیگر دهانم را محکم گرفته بودم تا صدای نفس های وحشت زده ام را نشنوند و شنیدم عدنان ناله زد: »از دیشب که زخمی شدم خودم رو کشوندم اینجا تا شماها بیاید کمکم!« و صدایی غریبه می آمد که با زبانی مضطرب خبر داد: »دارن میرسن، باید عقب بکشیم!« ادامه دارد... ✍ ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━ لطفا عضو بشید : Eitaa.com/efshagari57
بسم‌الله الرحمن الرحیم
و افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد
سلام علیکم جمیعا
عرض ادب و احترام دارم خدمت شما عزیزان
در چند روز گذشته اتفاقی افتاد که بسیار نگران کننده بود از چند جهت
و اونم مصاحبه ظریف در رابطه با شرایط تعیین وزرا در دولت چهاردهم بود
لازمه قبل از شروع بحثم اینو عرض کنم که وظیفه ما حمایت از دولته تا جایی که خطا نکنه هر جا اشتباه ببینیم قطعا انتقاد خواهیم کرد پس اینکه عده ای فکر کنند چون پزشکیان انتخاب ما نبوده پس ما برای اینه که داریم انتقاد میکنیم درست نیست
قبل از هر چیزی میخوام یاد آوری کنم اون بحثی رو عرض کردم که در دولتهای قبل این شخص بود که رأی میاورد یعنی خود شخص مقبولیت عمومی داشت مثل خاتمی مثل احمدی‌نژاد مثل شهید رئیسی و حتی روحانی ،اما این بار مردم به پزشکیان رأی ندادن ،به تفکر پشت جریان پزشکیان رأی دادن یعنی چی؟ الان توضیح میدم
جریان اصلاحات میدونست که هر فردی رو وارد کارزار انتخابات کنه بعیده که از فیلتر شورای نگهبان عبور کنه پس باید به صورت نیابتی کسی رو میاورد که بتونه کنترلش کنه بنده بارها و بارها در جمع خصوصی قبل از انتخابات به دوستان عرض کردم ورود ظریف قطعا کار رو سخت خواهد کرد ظریف میدونست اگر بیاد احتمال زیاد داشت که رد صلاحیت بشه و این خدشه دار میکرد تمام حیثیت سیاسیش رو به همین دلیل یک گزینه رو انتخاب کردن و با کنترل اون وارد کارزار انتخابات شدن
اینکه پزشکیان میگه برنامه ندارم راست میگه چون اصلا فکرش رو هم نمیکرد که بتونه تا اینجا پیش بره اما جریان پشتش کاملا با برنامه اومده بود در کنارش ایستاده بود برای همین خیلی کارشناس کارشناس میکرد بارها عرض کردم که انتخابات اخیر انتخاب شخص نیست انتخاب جریانه
در مورد خطر تحریک گسل قومیتی فریاد زدم در مورد نفوذ سیستم امنیتی mi6 انگلیس هشدار دادم این خطرناکترین کاره که ایران رو به سمت تجزیه شدن پیش میبره
همونطور که ملاحظه میکنید پزشکیان داره هیئت به هیئت میچرخه و ظریف داره براش دولت میچینه این یعنی شخص خودش کاره تی نیست یه سیستم براش داره مهره میچینه
و اما حرفهایی که ظریف زد بسیار بسیار خطرناک بود
بذارید بحث رو از منظر امنیتی براتون بگم توی بحث امنیتی هم احساسات جایی نداره شاید این حرفهای من به مزاج اقلیتها خوش نیاد ولی مجبورم که عرض کنم
همه اقلیتها در کشور ما محترمند اما کشور ما یک کشور شیعه است و مدیرانش هم باید شیعه باشند اگر بخواهیم اقلیتها رو در مدیریت کلان کشور دخیل کنیم بعدها قطعا منجر به جدایی طلبی و تجزیه کشور خواهد شد
این موضوع فرزندآوری یک امر بسیار مهمه که حضرت آقا روش تاکید دارن کشور ما داره به شدت از لحاظ مذهبی تهدید میشه یعنی اینکه قسمت جنوب شرقی کشور غالبا الان سنی مذهبند و اینها به شدت در حال زیاد شدن نسلشون هستند به طوری که دو دوره قبل اینها اهل تسنن تونستن گلستان شیعیان رو در گلستان اقلیت کنند و نمایندگانشون اهل تسنن شدن و این یعنی از دست دادن اکثریت مذهبی این تهدید الان در کرمانشاه و کردستان به شدت داره حس میشه
در کشور شیعه ، شیعه بودن امتیاز نداره میدونید یعنی چی ؟ یعنی دو روز دیگه مثل عراق مناصب کشوری تقسیم میشه بین اقلیتها رئیس جمهور عراق مثلا باید کرد باشه نخست وزیر سنی باشه رئیس مجلس شیعه باشه یا این مناصب چرخشی باشند این نسخه رو برای ایران هم دارن میپیچند
دو روز دیگه اگر دیدید مثلا گفتن پنج تا وزیر سنی و پنج تا یهودی و سه تا مسیحی و بقیه شیعه،اصلا تعجب نکنید