eitaa logo
آنتی فتنه
43.6هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
21 فایل
ارتباط با ادمین وپاسخگویی به سوالات @Mahdi_eslami_ir لینک گروه : تلگرام https://t.me/joinchat/I9kMMJwRHFs1NGU0
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم‌الله الرحمن الرحیم
سلام به همگی
نکته روز: خانمها یه نکته مهم بهتون بگم به مردتون اجازه بدید مردانگی کنه یعنی اگر قدرتتون از مردتون بیشتره اونو تحت الشعاع قرار ندید مردها به دور از ظاهر ضمختی که دارند بسیار شکننده اند و تظاهر میکنند که قوی هستند اگر مرد حس کنه قدرت نداره در زندگی زورش رو نمیزنه چیزی رو درست کنه برای همینه که سر یه موضوعی تو فشار که میگذاریدش حس میکنه قدرت رو ازش گرفتید برای همین برای انجامش شل میشه زن زرنگ اونیه که حرف خودش رو بتونه بگذاره تو دهن مرد و از مرد تحویل بگیره و اجرا کنه مثلا اگه میخواد کاری بکنه به مردش بگه نظرت چیه فلان کار رو بکنیم و هر چی تو بگی انجامش بدیم ، اینجور موقع قطعا مردها به گزینه خانمشون فکر میکنند و برای اینکه همسرشون راضی باشه بهش عمل میکنند این یه راز بود که گفتم براتون
فضائل علوی: روزی یکی از سرداران سپاه حضرت مولا امام علی (ع) به ایشان گفت که اگر اسب‌ها آشفتند و ما از همدیگر دور شدیم، شما را کجا بیابیم؟ حضرت در پاسخ فرمودند: در همان جایی که از من دور شده اید. یعنی در همین جایی که هستم، خواهم بود. یعنی من مثل شما اهل فرار نیستم برای همینه زره ام پشت نداره یا حیدر مدد به به به این مولا
نکته مهدوی: این روزها پیش از پیش باید یاد ظهور باشیم که اگر از ظهور ناامید بشیم طوفان بلاها ما رو با خودش خواهد برد و‌بهترین سلاح در چنین مواقعی نذر و دعاست تا که در این مسیر بمونیم 💐 برای همینه که باشگاه امام زمانی ها رو تشکیل دادیم هر روز برای اومدنش نذر و دعا میکنیم و با همین نذورات کارهای بزرگی مثل مدرسه سازی و درمانگاه سازی و تهیه جهیزیه و تهیه بسته معیشتی و کمک به آزادی زندانی و ... انجام میدیم و ثوابش رو‌ تقدیم به امام زمان عج و نذر ظهور میکنیم اگر دوست داری توام به باشگاه امام زمانی ها بپیوندی بزن روی لینک و توام امام زمانی شو https://ppng.ir/d/3VxA
اونهایی که تازه وارد کانال شدن بسم الله به جمع بزرگ باشگاه امام زمانی ها بپیوندید
📚 📖 9️⃣ نزدیک ظهر دیدیم هواپیماها اومدن و تانکها و نفربرهاشون رو بمبارون کردن! فکر کنم خیلی تلفات دادن! بعضی بچه ها میگفتن ایرانی ها بودن، بعضی هام میگفتن کار دولته.« و از نگاه دلتنگم فهمیده بود چه دردی در دل دارم که با لبخندی کمرنگ رو به من کرد: »بچه ها دارن موتور برق میارن، تا سوخت این موتور برقها تموم نشده میتونیم گوشی هامون رو شارژ کنیم!« اتصال برق یعنی خنکای هوا در این گرمای تابستان و شنیدن صدای حیدر که لبهای خشکم به خنده باز شد. به همت جوانان شهر، در همه خانه ها موتور برق مستقر شد تا هم حرارت هوا را کم کند و هم خط ارتباطمان دوباره برقرار شود و همین که موبایلم را روشن کردم، ۱۷ تماس بی پاسخ حیدر و آخرین پیامش رسید: »نرجس دارم دیوونه میشم! توروخدا جواب بده!« از اینکه حیدرم اینهمه عذاب کشیده بود، کاسه چشمم لرزید و اشکم چکید. بلافاصله تماس گرفتم و صدایش را که شنیدم، دلم برای بودنش بیشتر تنگ شد. نمیدانست از اینکه صدایم را میشنود خوشحال باشد یا بابت این همه ساعت بی خبری توبیخم کند که سرم فریاد کشید : »تو که منو کشتی دختر!« در این قحط آب، چشمانم بی دریغ میبارید و در هوای بهاری حضور حیدرم، لبهایم میخندید و با همین حال به هم ریخته جواب دادم : »گوشی شارژ نداشت. الان موتور برق آوردن گوشی رو شارژ کردم.« توجیهم تمام شد و او چیزی نگفت که با دلخوری دلیل آوردم : »تقصیر من نبود!« و او دلش در هوای دیگری میپرید و با بغضی که گلوگیرش شده بود نجوا کرد : »دلم برا صدات تنگ شده، دلم میخواد فقط برام حرف بزنی!« و با ضرب سرانگشت احساس طوری تار دلم را لرزاند که آهنگ آرامشم به هم ریخت. با هر نفسم تنها هق هق گریه به گوشش میرسید و او همچنان ساکت پای دلم نشسته بود تا آرامم کند. نمیدانستم چقدر فرصت شکایت دارم که جام ترس و تلخی دیشب را یکجا در جانش پیمانه کردم و تا ساکت نشدم نفهمیدم شبنم اشک روی نفسهایش نم زده است. قصه غم هایم که تمام شد، نفس بلندی کشید تا راه گلویش از بغض باز شود و عاشقانه نازم را کشید : »نرجس جان! میتونی چند روز دیگه تحمل کنی؟« از سکوت سنگین و غمگینم فهمید این صبر تا چه اندازه سخت است که دست دلم را گرفت : »والله یه لحظه از جلو چشمام کنار نمیرید! فکر اینکه یه وقت خدای نکرده زبونم لال...« و من از حرارت لحنش فهمیدم کابوس اسارت ما آتشش میزند که دیگر صدایش بالا نیامد، خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد و حرف را به جایی دیگر کشید : »دیشب دست به دامن امیرالمؤمنین (ع) شدم، گفتم من بمیرم که جلو چشمت به فاطمه (س) جسارت کردن! من نرجس و خواهرام رو دست شما امانت میسپرم!« از توسل و توکل عاشقانه اش تمام ذرات بدنم به لرزه افتاد و دل او در آسمان عشق امیرالمؤمنین (ع) پرواز میکرد : »نرجس! شماها امانت من دست امیرالمؤمنین (ع) هستید، پس از هیچی نترسید! خود آقا مراقبتونه تا من بیام و امانتم رو ازش بگیرم!« همین عهد حیدری آخرین حرفش بود، خبر داد با شروع عملیات شاید کمتر بتواند تماس بگیرد و با چه حسرتی از هم خداحافظی کردیم. از اتاق که بیرون آمدم دیدم حیدر با عمو تماس گرفته تا از حال همه باخبر شود، ولی گریه های یوسف اجازه نمیداد صدا به صدا برسد. حلیه دیگر نفسی برایش نمانده بود که عباس یوسف را در آغوش کشید و به اتاق دیگری برد. لبهای روزه دار عباس از خشکی تَرک خورده و از رنگ پژمرده صورتش پیدا بود دیشب یک قطره آب نخورده، اما میترسیدم این تشنگی یوسف چهار ماهه را تلف کند که دنبالش رفتم و با بیقراری پرسیدم : »پس هلیکوپترها کی میان؟« دور اتاق میچرخید و دیگر نمیدانست یوسف را چطور آرام کند که من دوباره پرسیدم : »آب هم میارن؟« از نگاهش نگرانی میبارید، مرتب زیر گلوی یوسف میدمید تا خنکش کند و یک کلمه پاسخ داد : »نمیدونم.« و از همین یک کلمه فهمیدم در دلش چه آشوبی شده و شرمنده از اسفندی که بر آتشش پاشیده بودم، از اتاق بیرون آمدم. حلیه از درماندگی سرش را روی زانو گذاشته و زهرا و زینب خرده شیشه های فاجعه دیشب را از کف فرش جمع میکردند. من و زن عمو هم حیران حال یوسف شده بودیم که عمو از جا بلند شد و به پاشنه در نرسیده، زن عمو با ناامیدی پرسید : »کجا میری؟« دمپایی هایش را با بی تعادلی پوشید و دیگر صدایش به سختی شنیده میشد : »بچه داره هلاک میشه، میرم ببینم جایی آب پیدا میشه.« از روز نخست محاصره، خانه ما پناه محله بود و عمو هم میدانست وقتی در این خانه آب تمام شود، خانه های دیگر هم کربلاست اما طاقت گریه های یوسف را هم نداشت که از خانه فرار کرد. میدانستم عباس هم یوسف را به اتاق برده تا جلوی چشم مادرش پَرپَر نزند، اما شنیدن ضجه های تشنه اش کافی بود تا حال حلیه به هم بریزد که رو به زن عمو با بیقراری ناله زد. 👇
:»بچه ام داره از دستم میره! چیکار کنم؟« و هنوز جمله اش به آخر نرسیده، غرش شدیدی آسمان شهر را به هم ریخت. به در و پنجره خانه، شیشه سالمی نمانده و صدا به قدری نزدیک شده بود که چهارچوب فلزی پنجره ها میلرزید. از ترس حمله دوباره، زینب و زهرا با وحشت از پنجره ها فاصله گرفتند و من دعا میکردم عمو تا خیلی دور نشده برگردد که عباس از اتاق بیرون دوید. یوسف را با همان حال پریشانش در آغوش حلیه رها کرد و همانطور که به سرعت به سمت در میرفت، صدا بلند کرد: »هلی کوپترها اومدن!« چشمان بی حال حلیه مثل اینکه دنیا را هدیه گرفته باشد، از شادی درخشید و ما پشت سر عباس بیرون دویدیم. از روی ایوان دو هلیکوپتر پیدا بود که به زمین مسطح مقابل باغ نزدیک میشدند. عباس با نگرانی پایین آمدن هلیکوپترها را تعقیب میکرد و زیر لب می گفت : »خدا کنه داعش نزنه!« به محض فرود هلی کوپترها، عباس از پله های ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر آب را به یوسف برساند. به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالیکه تنها یک بطری آب و بسته ای آذوقه سهمشان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت. هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زن عمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند. من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید : »همین؟« عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجره اش برگشته بود، جواب داد : »باید به همه برسه!« انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت : »خب اینکه به اندازه افطار امشب هم نمیشه!« عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد : »انشاءالله بازم میان.« و عباس یال و کوپال لشگر داعش را به چشم دیده بود که جواب خوشبینی عمو را با نگرانی داد : »این حرومزاده ها انقدر تجهیزات از پادگانهای موصل و تکریت جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلیکوپترها سالم نشستن!« عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید : »با این وضع، ایرانی ها چطور جرأت کردن با هلیکوپتر بیان اینجا؟« و عباس هنوز باورش نمیشد که با هیجان جواب داد : »اونی که بهش میگفتن حاج قاسم و همه دورش بودن، یکی از فرمانده های سپاه ایرانه. من که نمیشناختمش ولی بچه ها میگفتن سردار سلیمانیِ!« لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد : »رهبر ایران فرمانده هاشو برای کمک به ما فرستاده آمرلی!« تا آن لحظه نام قاسم سلیمانی را نشنیده بودم و باورم نمیشد ایرانی ها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رسانده اند که از عباس پرسیدم : »برامون اسلحه اوردن؟« حال عباس هنوز از خمپاره ای که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد : »نمیدونم چی آوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو محاصره داعش حتماً یه نقشه ای دارن!« حیدر هم امروز وعده آغاز عملیاتی را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم میخواهد با مدافعان آمرلی صحبت کند. عباس با تمام خستگی رفت و ما نمیدانستیم کلام این فرمانده ایرانی معجزه میکند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لوله ها را سر هم کردند. غریبه ها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لوله ها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند : »این خمپاره اندازه! داعشی ها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو میبریم همون سمت و با خمپاره میکوبیمشون!« سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با رشادتی عجیب وعده داد : »از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط دعا کن!« ادامه دارد... ✍          ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━ آدرس ما در ایتا :   Eitaa.com/efshagari57
در صورتی که دوستان همکاری کنند و مخاطبینشون رو دعوت کنن به کانال عجیب ترین تحلیل انتخاباتی رو ان شاءالله ارائه خواهم داد افسر جنگ نرم باشید یاری کنید ✍️ مهدی اسلامی مدیر قرارگاه جهادی شهید ابراهیم هادی وکانال آنتی فتنه          ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━ آدرس ما در ایتا :   Eitaa.com/efshagari57
تا ساعتی دیگه ان شاءالله یک افشاگری مهم خواهیم داشت تا میتونید دوستانتون رو به کانال دعوت کنید ✍️ مهدی اسلامی مدیر قرارگاه جهادی شهید ابراهیم هادی وکانال آنتی فتنه          ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━ آدرس ما در ایتا :   Eitaa.com/efshagari57
بسم‌الله الرحمن الرحیم
و افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد
سلام علیکم جمیعا
عرض ادب و احترام دارم خدمت همه شما عزیزان
امروز میخوام یک کنفرانس کاملا متفاوت و یک تحلیل عجیب از انتخابات اخیر بهتون ارائه بدم و توصیه میکنم حتما تا آخر با ما همراه باشید
در هفته ای که گذشت اتفاق عجیبی رقم خورد و مسعود پزشکیان به عنوان رئیس جمهور ایران برگزیده شد
این انتخاب شوک عظیمی به جبهه انقلابی وارد کرد طوری که خیلی ها رو به جان همدیگه انداخته و به دنبال مقصر میگردند
عده ای قالیباف رو مقصر میدونن که با توجه به اینکه رأی نداشت باید کنار میکشید و قالیباف اقبالی نداشت با تمام حمایت هایی که از خیلی از افراد شاخص داشت فقط تونست سه میلیون رأی بیاره و این واقعیت نداره که رأی قالیباف برای قشر خاکستری بوده که اگر فرض بر این بگذاریم که سه میلیون رأی قالیباف برای قشر خاکستری جامعه بوده پس این همه مذاح و منبری که حامی قالیباف بودن نتونستن رأیی برای اون جذب کنند؟ پس اینکه میگن اگر قالیباف کنار میکشید رأی های خاکستریش به سبد پزشکیان میرفت یک تحلیل اشتباهه
عده ای جلیلی رو مقصر میدونند که اجماع نکرد و تا لحظه آخر سماجت کرد تا انشقاق بین جبهه انقلابی بیفته و سبد رأی ها تقسیم بشه و قائل بر این هستند که اگر قالیباف با پزشکیان میرفت مرحله بعد ، قالیباف میتونست پیروز انتخابات باشه ولیکن یه نکته که به نظر میرسه اینه که اگر قالیباف با این رأی در مرحله اول هم مقابل پزشکیان می‌ایستاد قطعا بازنده میشد
بنده از یک زاویه دیگه میخوام این رو بررسی کنم و آسیب شناسی کنم خوب دقت کنید
بنده قائل بر این هستم که ما به سرویس امنیتی mi6 باختیم و از این به بعد هم خطر عجیبی تمام انتخاباتهای ما رو تهدید میکنه قصد ترسوندن و ناامیدکردن ندارم لطفا تا آخر با من باشید تا براتون فکت بیارم
قریب به چهل و اندی ساله که سرویس منحوس انگلیسی mi6 داره تو مملکت ما گسل های قومیتی رو دست کاری میکنه
تا الان هم تونسته پانترک ها و پان عرب ها و اهل تسنن و پانکُرد ها رو به خط بکنه و این انتخابات تونست تست بزنه ببینه تا چقدر موفق بوده
هیچ میدونید چرا اولین نفری که به پزشکیان تبریک گفت الهام علیف آذربایجان بود؟ چرا عربستان دومین کشور تبریک گفت؟