eitaa logo
آنتی فتنه
46.5هزار دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
22 فایل
جهت هماهنگی برای تبلیغات به آی دی زیر پیام دهید @Mahdi_eslami_ir لینک گروه : تلگرام https://t.me/joinchat/I9kMMJwRHFs1NGU0
مشاهده در ایتا
دانلود
به مرحله جمع بندی رسیدیم
هر نامزد شش دقیقه وقت برای جمع بندی داره
هاشمی باز هم داره از شهید رئیسی حمایت میکنه ما برجسته ترین کارشناسان رو‌داریم ما بازیگر بزرگ جهانی هستیم الان و بدون ما نمیتونه تصمیم بگیرند
هاشمی تانک زاکانی رو گرفته داره از روی حسن روحانی رد میشه
هاشمی داره دروغها و ناکارآمدی دولت روحانی رو میگه و از اقدامات شهید رئیسی به عنوان معجزه یاد میکنه و چه خدماتی ارائه دادی ای سید شهید مظلوم
قالیباف دست و پای دولت باید از اقتصاد کوتاه بشه از تصمیمات خلق الساعه باید پرهیز بشه باید از نخبگان استفاده کرد به بازار سرمایه اولیه و ثانویه باید توجه کرد باید رفع تحریم رو دنبال کنیم تا بتونیم سرمایه گذاری خارجی رو جذب کنیم نکته : کاش به داخل هم نگاه میکرد ما در کشور پول کمی نداریم در دست مردم خیلی پول ول هست که باید هدفمند بشه
قالیباف ما باید برای ۵ دهک مردم سپر حمایتی ایجاد کنیم تا بتونیم اقتصاد رو درست کنیم نکته : کاش منابع تامینش رو هم تعریف میکرد
پزشکیان ما باید مشاور از خارج بیاریم من قصد تحلیل دولت رئیسی رو ندارم پزشکیان به زاکانی حمله کرد که قراداد چین رو باید شفاف بگید که منابعش از کجا تامین میشه و نرخ فایننسش چقدره و در مورد فساد در شهرداری باید پاسخگو بود
پزشکیان شروع به خواندن بیانیه کرد
پزشکیان بشدت معتقده که باید چیزی شبیه اف ای تی اف و شفافیت مالی رو باید اجرا کنیم نکته: واقعا این کار درسته؟
جلیلی ما در چهارسال آینده نباید دچار روزمرگی باشد باید بتواند دولت و کشور رو رشد بده دولت باید کارهایی برای جهش انجام دهد اولویت شناس باشد فرصت شناس باشد و بداند چه کارهایی باید انجام دهد و چگونه باید انجام دهد
جلیلی معتقده که باید ریشه مشکلات رو پیدا کنیم و از اونجا شروع به درست کردن اشتباهات کرد تا عوارضی که اونها دارند پیشگیری بشن نکته : این بسیار سخت ولی بسیار درسته
جلیلی ما میتونیم سرمایه مردم رو بیاوریم پای کار و راه کار اون رو هم طراحی کردیم ما باید به سمت اقتصاد مولد بریم (احسنت) ما در بهترین زمان تاریخ هستیم (یادتونه بنده همینو چندین بار عرض کردم)
جلیلی سبدهای اقتصادی زیادی برای مردم در نظر داریم که حتما اجرا خواهیم کرد
زاکانی ما نیاز به کارشناس کار بلد و مدیر باهوش و ماهر داریم رئیس جمهور آینده باید بتونه برنامه های خودش رو تعریف کنه و با شعار نمیشه کار رو جلو برد
زاکانی زیرساخت کشور نیاز به یک تحول بزرگ داره ما برای تقایل با تحریم باید معوض اون رو ایجاد کنیم تا تحریمها از بین بره
زاکانی ما در هیج زمینه ای نباید خام فروشی کنیم باید بپذیریم که مردم در اقتصاد مشارکت کنند
زاکانی با زیبایی تمام جواب پزشکیان رو داد ضد حمله تانک رو هم دیدیم بالاخره
پور محمدی: تشکر از همه نامزدها انجام داد (احسنت) انصافا خیلی خوب از همه تشکر کرد و از همه مهمتر بر روی مشارکت بالای مردم در انتخابات تاکید کرد
پورمحمدی: پورمحمدی به دنبال ایجاد اقتدار جهانی برای تصمیم سازی های جهانی است
پورمحمدی: دولت باید از جلوی اقتصاد مردم و بخش خصوصی کنار بره
مناظره اخلاق مدارانه خوبی بود قضاوت با خود مردم
بریم برای جمع بندی پیامها
بریم قسمت سوم داستان بسیار زیبای تنها در میان داعش رو با هم بخونیم داستانی ناموسی از به دام افتادن یک زن شیعه در بین کفتارهای داعش بسیار جذابه از دست ندید
📚 📖 3️⃣ او همچنان عاشقانه عهد میبست و من در عالم عشق امیرالمؤمنین علیه السلام خوش بودم که امداد حیدری اش را برایم به کمال رساند و نه تنها آن روز که تا آخر عمرم، آغوش مطمئن حیدر را برایم انتخاب کرد. به یُمن همین هدیه حیدری، ۳۱ رجب عقد کردیم و قرار شد نیمه شعبان جشن عروسیمان باشد و حالا تنها سه روز مانده به نیمه شعبان، شبح عدنان دوباره به سراغم آمده بود. نمیدانستم شماره ام را از کجا پیدا کرده و اصلا از جانم چه میخواهد؟ گوشی در دستانم ثابت مانده و نگاهم یخ زده بود که پیامی دیگر فرستاد : »من هنوز هر شب خوابتو میبینم! قسم خوردم تو بیداری تو رو به دست بیارم و میارم!« نگاهم تا آخر پیام نرسیده، دلم از وحشت پُر شد که همزمان دستی بازویم را گرفت و جیغم در گلو خفه شد. وحشت زده چرخیدم و در تاریکی اتاق، چهره روشن حیدر را دیدم. از حالت وحشت زده و جیغی که کشیدم، جا خورد. خنده روی صورتش خشک شد و متعجب پرسید : »چرا ترسیدی عزیزم؟ من که گفتم سرکوچه ام دارم میام!« پیام هوسبازانه عدنان روی گوشی و حیدر مقابلم ایستاده بود و همین کافی بود تا همه بدنم بلرزد. دستش را از روی بازویم پایین آورد، فهمید به هم ریخته ام که نگران حالم، عذر خواست : »ببخشید نرجس جان! نمیخواستم بترسونمت!« همزمان چراغ اتاق را روشن کرد و تازه دید رنگم چطور پریده که خیره نگاهم کرد. سرم را پایین انداختم تا از خط نگاهم چیزی نخواند اما با دستش زیر چانه ام را گرفت و صورتم را بالا آورد. نگاهم که به نگاه مهربانش افتاد، طوفان ترسم قطره اشکی شد و روی مژگانم نشست. لرزش چانه ام را روی انگشتانش حس میکرد که رنگ نگرانی نگاهش بیشتر شد و با دلواپسی پرسید : »چی شده عزیزم؟« و سوالش به آخر نرسیده، پیامگیر گوشی دوباره به صدا درآمد و تنم را آشکارا لرزاند. رد تردید نگاهش از چشمانم تا صفحه روشن گوشی در دستم کشیده شد و جان من داشت به لبم میرسید که صدای گریه زن عمو، فرشته نجاتم شد. حیدر به سمت در اتاق چرخید و هر دو دیدیم زن عمو میان حیاط روی زمین نشسته و با بیقراری گریه میکند. عمو هم مقابلش ایستاده و با صدایی آهسته دلداری اش میداد که حیدر از اتاق بیرون رفت و از روی ایوان صدا بلند کرد : »چی شده مامان؟« هنوز بدنم سست بود و به سختی دنبال حیدر به ایوان رفتم که دیدم دخترعموها هم گوشه حیاط کِز کرده و بیصدا گریه میکنند. دیگر ترس عدنان فراموشم شده و محو عزاخانه ای که در حیاط برپا شده بود، خشکم زد. عباس هنوز کنار در حیاط ایستاده و ظاهراً خبر را او آورده بود که با صدایی گرفته به من و حیدر هم اطلاع داد : »موصل سقوط کرده! داعش امشب شهر رو گرفت!« من هنوز گیج خبر بودم که حیدر از پله های ایوان پایین دوید و وحشتزده پرسید : »تلعفر چی؟!« با شنیدن نام تلعفر تازه یاد فاطمه افتادم. بزرگترین دخترِ عمو که پس از ازدواج با یکی از ترکمن های شیعه تلعفر، در آن شهر زندگی میکرد. تلعفر فاصله زیادی با موصل نداشت و نمیدانستیم تا الان چه بلایی سر فاطمه و همسر و کودکانش آمده است. عباس سری تکان داد و در جواب دل نگرانی حیدر حرفی زد که چهارچوب بدنم لرزید: »داعش داره میره سمت تلعفر. هر چی هم زنگ میزنیم جواب نمیدن.« گریه زن عمو بلندتر شد و عمو زیر لب زمزمه کرد : »این حرومزاده ها به تلعفر برسن یه شیعه رو زنده نمیذارن!« حیدر مثل اینکه پاهایش سست شده باشد، همانجا روی زمین نشست و سرش را با هر دو دستش گرفت. دیگر نفس کسی بالا نمی آمد که در تاریک و روشن هوا، آوای اذان مغرب در آسمان پیچید و به «اشهد ان علیا ولی الله» که رسید، حیدر از جا بلند شد. همه نگاهش میکردند و من از خون غیرتی که در صورتش پاشیده بود، حرف دلش را خواندم که پیش از آنکه چیزی بگوید، گریه ام گرفت. رو به عمو کرد و با صدایی که به سختی بالا می آمد، مردانگی اش را نشان داد : »من میرم میارمشون.« زن عمو ناباورانه نگاهش کرد، عمو به صورت گندم گونش که از ناراحتی گل انداخته بود، خیره شد و عباس اعتراض کرد : »داعش داره شخم میزنه میاد جلو! تا تو برسی، حتماً تلعفر هم سقوط کرده! فقط خودتو به کشتن میدی!« اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زن عمو را از شدت گریه بند آورد. زهرا با هر دو دست مقابل صورتش را گرفته بود و باز صدای گریه اش به وضوح شنیده میشد. زینب کوچکترین دخترِ عمو بود و شیرین زبان ترینشان که چند قدمی جلو آمد و با گریه به حیدر التماس کرد : »داداش تو رو خدا نرو! اگه تو بری، ما خیلی تنها میشیم!« و طوری معصومانه تمنا میکرد که شکیبایی ام از دست رفت و اشک از چشمانم فواره زد. 👇