تابوی حمله به اسرائیل با عملیات وعده صادق شکست
و الآن این یمن است که عمق راهبردی اسرائیل رو نشونه گرفته
صدای پای سپاه یمانی در بیت المقدس به گوش میرسه
و این صدای نعره اسرائیل است که دارد به پایان خودش سلام میکند
دیگر هیچ جای اسرائیل برای صهیونیست ها امن نخواهد بود
✍️ مهدی اسلامی
#سپاه_یمانی
#آنتی_فتنه
#کنفرانس_بصیرتی
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━
لطفا عضو بشید :
Eitaa.com/efshagari57
🔴 #فوری / در #صنعا تصمیم بسیار مهمی گرفته شده است.
‼️سرویس های اطلاعاتی امریکا به رژیم صهیونیستی آماده باش و هشدار داده اند
‼️با دستور مستقیم رهبر #یمن دهها و شاید هم صدها #موشک و #پهپاد به خط شدهاند.
⁉️آیا یمنی ها طوفان به پا خواهند کرد؟
#آنتی_فتنه
#وعده_صادق٢
#بشارت_بزرگ
#سپاه_یمانی
#کنفرانس_بصیرتی
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━
لطفا عضو بشید :
Eitaa.com/efshagari57
در تعجبم از اینکه عده ای دارن بر طبل اختلاف افکنی و تخریب میکوبند و خودشون رو هم جزو جبهه انقلابی میدونند
هر وقت تخریب کردن همدیگه تموم شد ،مقداری هم به فکر و ذهن مردم نگران باشید که منتظر شنیدن دو کلمه حرف امیدوار کننده هستند تا دل پر دردشون آرام بشه
✍️ مهدی اسلامی
#جبهه_انقلابی
#آنتی_فتنه
#بصیرت
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━
لطفا عضو بشید :
Eitaa.com/efshagari57
جوری که حسام الدین آشنا و محمود صادقی دارن شورای راهبردی ظریف رو میکوبند انگار سهمیه شون تو پست ها کم شده
تشبیه ظریف به خر؟؟؟
حسام الدین آشنا!!!!!
عجب ....
✍️ مهدی اسلامی
#جبهه_انقلابی
#آنتی_فتنه
#بصیرت
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━
لطفا عضو بشید :
Eitaa.com/efshagari57
آمریکا از عمان خواسته تا از یمن بخواد خویشتنداری کنه و جواب اسرائیل رو نده
زمان بزن و در رو تمام شده یکی زدید ده تا خواهید خورد
یمن که داشت فقط ایلاتتون رومیزد خودتون بهانه دستش دادید تا از این به بعد حیفا و تلآویو رو شخم بزنه
خودتون مرض دارید
✍️ مهدی اسلامی
#آنتی_فتنه
#کنفرانس_بصیرتی
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━
لطفا عضو بشید :
Eitaa.com/efshagari57
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیت الله مرتضی تهرانی:
یمن محل حضور امام زمان (عج) است و بیشترین سرداران سپاه حضرت ایرانیان هستند
در واقع الان اسرائیل مستقیما با لشگر امام زمان درگیر شده
#سپاه_یمانی
#آنتی_فتنه
#طوفان_الأقصی
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━
لطفا عضو بشید :
Eitaa.com/efshagari57
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قانون راهبردی مجلس درست بود یا نه ؟
نظر حضرت آقا در این مورد چیه؟
چرا ظریف و حسن روحانی بخاطر این قانون اینقدر عصبانی اند؟
✍️ مهدی اسلامی
#آنتی_فتنه
#کنفرانس_بصیرتی
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━
لطفا عضو بشید
Eitaa.com/efshagari57
📚#تنها_میان_داعش
📖 #قسمت_هجدهم
1⃣8⃣
اینهمه تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمیشد که با اشک چشمانم التماسش میکردم و او از بلایی که میترسید سرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروخته تر میشد.
می دیدم داغ غیرت و غم قلبش را آتش زده و جرأت نمی کند چیزی بپرسد که تمام توانم را جمع کردم و تنها یک جمله گفتم:
»دیشب با گوشی تو پیام داد که بیام کمکت!« و می دانست موبایلش دست عدنان مانده که خون غیرت در نگاهش پاشید، نفس هایش تندتر شد و خبر نداشت عذاب عدنان را به چشم دیده ام که با صدایی شکسته خیالش را راحت کردم :
»قبل از اینکه دستش به من برسه، مُرد!« ناباورانه نگاهم کرد و من شاهدی مثل امیرالمؤمنین (ع) داشتم که میان گریه زمزمه کردم :
»مگه نگفتی ما رو دست امیرالمؤمنین (ع) امانت سپردی؟ به خدا فقط یه قدم مونده بود...«
از تصور تعرض عدنان ترسیدم، زبانم بند آمد و او از داغ غیرت گُر گرفته بود که مستقیم نگاهم میکرد و من هنوز تشنه چشمانش بودم که باز از نگاهش قلبم ضعف رفت و لحنم هم مثل دلم لرزید :
»زخمی بود، داعشی ها داشتن فرار می کردن و نمی خواستن اونو با خودشون ببرن که سرش رو بریدن، ولی منو ندیدن!«
و هنوز وحشت بریدن سر عدنان به دلم مانده بود که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم و حیدر دستانم را محکم تر گرفت تا کمتر بلرزد و زمزمه کرد:
»دیگه نترس عزیزدلم! تو امانت من دست امیرالمؤمنین (ع) بودی و میدونستم آقا خودش مراقبته تا من بیام!«
و آنچه من دیده بودم حیدر از صبح زیاد دیده و شنیده بود که سری تکان داد و تأیید کرد :
»حمله سریع ما غافلگیرشون کرد! تو عقب نشینی هر چی زخمی و کشته داشتن سرشون رو بریدن و بردن تا تلفاتشون شناسایی نشه!«
و من میخواستم با همین دست لرزانم باری از دوش دلش بردارم که عاشقانه نجوا کردم :
»عباس برامون یه نارنجک آورده بود واسه روزی که پای داعش به شهر باز شد! اون نارنجک همرام بود، نمی ذاشتم دستش بهم برسه...«
که از تصور از دست دادنم تنش لرزید و عاشقانه تشر زد:
»هیچی نگو نرجس!«
می دیدم چشمانش از عشقم به لرزه افتاده و حالا که آتش غیرتش فروکش کرده بود، لاله های دلتنگی را در نگاهش می دیدم و فرصت
عاشقانه مان فراخ نبود که یکی از رزمنده ها به سمت ماشین آمد و حیدر بلافاصله از جا بلند شد. رزمنده با تعجب به من نگاه میکرد و حیدر او را کناری کشید تا ماجرا را شرح دهد که دیدم چند نفر از مقابل رسیدند. ظاهراً از فرمانده هان بودند که همه با عجله به سمتشان
می رفتند و درست با چند متر فاصله مقابل ماشین جمع شدند. با پشت دستم اشک هایم را پاک میکردم و هنوز از دیدن حیدر سیر نشده بودم که نگاهم دنبالش میرفت و دیدم یکی از فرمانده ها را در آغوش کشید. مردی میانسال با محاسنی تقریباً سپید بود که دیگر نگاهم از
حیدر رد شد و محو سیمای نورانی او شدم. چشمانش از دور به خوبی پیدا نبود و از همین فاصله آنچنان آرامشی به دلم می داد که نقش غم از قلبم رفت. پیراهن و شلواری خاکی رنگ به تنش بود، چفیه ای دور گردنش و بی دریغ
همه رزمندگان را در آغوش می گرفت و می بوسید. حیدر چند لحظه با فرماندهان صحبت کرد و با عجله سمت ماشین برگشت. ظاهراً دریای آرامش این فرمانده نه فقط قلب من که حال حیدر را هم بهتر کرده بود. پشت فرمان
نشست و با آرامشی دلنشین خبر داد :
»معبر اصلی به سمت شهر باز شده!«
ماشین را به حرکت درآورد و هنوز چشمانم پیش آن مرد جا مانده بود که حیدر رد نگاهم را خواند و به عشق سربازی این چنین فرمانده ای سینه سپر کرد :
»حاج قاسم بود!«
با شنیدن نام حاج قاسم به سرعت سرم را چرخاندم تا پناه مردم آمرلی در همه روزهای محاصره را بهتر ببینم و دیدم همچنان رزمنده ها مثل پروانه دورش میچرخند و او با همان حالت دلربایش می خندد. حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمنده ها بود و دل او هم پیش حاج قاسم جا مانده بود که مؤمنانه زمزمه کرد:
»عاشق سیدعلی خامنه ای و حاج قاسمم!« سپس گوشه نگاهی به صورتم کرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد :
»نرجس! به خدا اگه ایران نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط میکرد!« و در رکاب حاج قاسم طعم قدرت شیعه را چشیده بود که فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای داعش خط و نشان کشید :
»مگه شیعه مرده باشه که حرف سید علی و مرجعیت روی زمین بمونه و دست داعش به کربال و نجف برسه!«
تازه می فهمیدم حاج قاسم با دل عباس و سایر مدافعان شهر چه کرده بود که مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن شهادت سرشان روی بدن سنگینی می کرد و حیدر هنوز از همه غم هایم خبر نداشت که در ترافیک ورودی شهر ماشین را متوقف کرد، رو به صورتم چرخید و با اشتیاقی که از آغوش حاج قاسم به دلش افتاده بود، سوال کرد:
»عباس برات از حاج قاسم چیزی نگفته بود؟«
👇
و عباس روزهای آخر آیینه حاج قاسم شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر شهیدم شیشه چشمم را از گریه پُر میکرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد. ردیف ماشینها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی
نگاهم میکرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای شهادت بردم :
»چطوری آزاد شدی؟«
حسم را باور نمیکرد که به چشمانم خیره شد و پرسید :
»برا این گریه میکنی؟«
و باید جراحت جالی خالی عباس و عمو را میپوشاندم و همان نغمه ناله های حیدر و پیکر مظلومش کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم :
»حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت!«
و همین جسارت عدنان برایش دردناکتر از اسارت بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد :
»اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و تهدیدت می کرد من می شنیدم! به خودم گفت
میخوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! به خدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!«
و از نزدیک شدن عدنان به ناموسش تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد :
»امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!«
و فقط امداد امیرالمؤمنین مرا نجات داده و می دیدم قفسه سینه اش از هجوم غیرت می لرزد که دوباره بحث را عوض کردم :
»حیدر چجوری اسیر شدی؟«
دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشینها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت:
»برای شروع عملیات، من و یکی دیگه از بچه ها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون شهید شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، اسیرم کردن و بردن سلیمان بیک.«
از تصور درد و غربتی که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت :
»یکی از شیخ های سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله می کرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و میخواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.«
از اعجازی که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم کریم اهل بیت (ع) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم :
»حیدر نذر کردم اسم بچه مون رو حسن بذاریم!«
و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید :
»نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف میزنی بیشتر تشنه صدات میشم!« دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمیکردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود. مردم همه با پرچم های یاحسین و یا قمر بنی هاشم برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانه مان را به هم نمیزد. بیش از هشتاد روز مقاومت در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشقترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم.
پایان...
✍ #ف_ولی_نژاد
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━
لطفا عضو بشید :
Eitaa.com/efshagari57
یکی از مسائلی که خیلی از مردم ما رو نگران کرده هجوم بی سابقه افغانها به کشور ماست
به دور از اینکه این حرکت از لحاظ اقتصادی چقدر بر روی اقتصاد ما فشار میاره ، بماند
از لحاظ امنیتی هم بسیار برای ما خطرناکه
و از لحاظ انتظامی هم خطرات جدی برای ما داره
چند تا از این خطرات رو عرض میکنم و بعد راه حل این مشکل رو خدمتتون خواهم گفت
اولین و مهمترین خطری که ورود بی رویه مهاجران افغان به ایران داره اینه که اینها به عنوان استفاده کنندگان از تمام امکانات کشور هستند و هیچ خروجی مالی برای ما ندارند
یعنی مالیات نمیدن در حالی که به مساوات مردم خود ما دارن از امکاناتی که یارانه ای است مثل بنزین و کالاهای اساسی و مواد غذایی مااستفاده میکنند
در حالی که یک ایرانی برای استفاده از این امکانات داره مالیات میده
ولی اینها اصلا مالیات نمیدن
تحصیل رایگان دارند
و هیچگونه نظارتی هم روشون نیست
هیچگونه آمار قطعی در مورد حضور اینها در کشور وجود نداره
برعکس همه کشورها که ورود مهاجران به اون کشورها بدون اجازه دولت جرمه، در کشور ما این عمل برای افغانها جرم نیست
یعنی در صورتی که دولت اینها رو جمع کنه ، میبره لب مرز و اونها رو عودت میده به افغانستان و دو روز دیگه از یک مرز دیگه به راحتی وارد کشور میشن
و از لحاظ اقتصادی فشار زیادی داره به کشور میاد
بسیاری از فرصتهای شغلی رو از ایرانی ها گرفتن
بسیاری از مشاغل خدماتی رو غصب کردن
حضور افغانها به شدت خطر امنیتی داره
چون غالب اینهایی که وارد کشور شدن از نژاد پشتون و غالبا طالبانی هستند
و این در آینده برای ما بسیار خطرناکه