هدایت شده از فروشگاه صبح توحید
میخوام برای اولین بار تقدیمی بدم . .
تقدیمی خیلیخاص:)
هرکس این پیامُ فور کنه بااسم کانالا تو حرم
اباعبدالله یا بینالحرمین عکس میگیرم و
تقدیم میکنم بهتون🌿✨
تا دو روز فرصت دارید فور کنید .
هدایت شده از - ملجا قلبے .
یہزمانایےحرفایےرۅدݪٺڪہسنگینےمیڪنہنمےٺۅنے
بہڪسےبگےچہمادرٺباشہچہپدرٺچہرفیقٺ
اصݪابہآدماےدۅروبرٺنمےٺۅنےبگے...
اینجابرۅسراغحـسین...
هرچقدرمڪہگناهڪارباشےبازمبغݪتمیڪنہ...
#آرامجـانم:)
هدایت شده از قَمَرِحَیٰاةمَن
لیستهمسایههامونخیلیهاهستنکه
ماهمسایشوننیستیمولیتویلیستماهستن!
هرکساینپیامروفورکنه
تویلیستقرارمیگیره
وبقیه...
حذفمیشن:)🚶🏾♂
(همسایههایقدیموغیرهمسایهفورکنید
لیستجدیدمیخامدرستکنم..)
🌱📿 مذهبیونــ📿🌱
زیارت عاشورا #براۍآࢪامشقݪبها♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
#رمانمدافععشققسمت22
#هوالعشـق:
همانطورڪه با قدم های بلند سـمتت می آیم می ایسـتےو سـوار موتور میشـوی...هنوز متوجه حضور من نشده ای.
من هم بی معطلی و با سـرعت روی ترڪ موتورت میپرمودسـتهایم را روی شـانه هایت میگذارم. شـوڪه میشـوی و به جلومیپری. سـر میگردانی و بمن نگاه میکنے! سرڪج میکنم و لبخند بزرگی تحویلت میدهم!
_ سلام اقا!.. چرا راه نمیفتی!؟
_ چی...!! تو...! کجا برم!
_ اول خانوم رو برسون کلاس بعد خودت برو حوزه
_ برسونمت؟؟؟
_ چیه خب! تنها برم؟
_ لطفا پیاده شو... قبلشم بگوبازی بعدیت چیه!.
_ چراپیاده شم...؟یعنی تن...
_ اره این موقع صبح کلاس داری مگه؟
_ بعله!
پوزخندی میزنی
_ کلاس داری یا تصمیم گرفتی داشته باشے..
عصبـے پیاده میشوم.
_ نه! تصمیمم چیز دیگس علےاڪبر!
این را میگویم و بحالت دو ازت دور میشوم.
خیابان هنوز خلوت اسـت و من پایین چادرم را گرفته امو میدوم. نفس هایم به شـماره مےافتد نمیخواهم پشـت سـرم را نگاه کنم. گرچه
میدانم دنبالم نمےآیی...
به یڪ ڪوچه باریڪ میرسم و داخل میروم...
به دیوار تڪیه میدهم و از عمق دل قطرات اشڪم را رها میڪنم.
دست هایم را روی صورتم میگذارم، صدای هق هق در کوچه میپیچد.
چنددقیقه ای بهمان حال گذشت که صدایـےمنوخطاب کرد:
_ خانومی چی شده نبینم اشکا تو!
دسـتم را از روی صـورتم برمیدارم،پلک هایم را از اشـک پاک و بسـمت راسـت نگاه میکنم. پسـرغریبه قد بلند و هیکلے با تیپ اسـپرت
که دست هایش را در جیب های شلوارش فرو برده و خیره خیره نگاهم میکند.
_ این وقت صبح؟؟..تنها!؟... قضیه چیه ها!
و بعد چشمک میزند!
گنگ نگاهش میکنم.هنوز سرم سنگین است. چند قدم نزدیکم می آید...
_ خیلےنمیخوره چادری باشی!
و به ســرم اشــاره میکند. دســتم را بی اراده بالا میبرم. روســری ام عقب رفته بود و موهایم پیدا بود. بســرعت روســری را جلومیکشــم ،
برمیگردم از کوچه بیرون بروم که از پشت کیفم را میگردو میکشد. ترس به جانم مےافتد...
_ اقا ول کن!
_ ول کنم کجا بری خوشگله!؟
سعی میکنم نگاهم را از نگاهش بدزدم. قلبم در سینه میکوبد. کیفم را میکشم اما او محکم نگهش میدارد...
***
غروری داری ازجنس سیاسیون آمریکا
ولی من اهل ایرانم/ مقاوم /سخت و پا برجا
ادامه دارد...
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
[@Ekip_Mazhabiun]
‼️میشھنفࢪے۵باࢪبࢪاےشفایےبیماࢪاݩبگید...
امن يجیب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء
اللهم اشف كل مرضانا به حرمت مولاتنا فاطمه الزهرا سلام الله عليها
اللهم صل علی محمد وآل محمد
#همسایهوغیرهمسایهفور
هدایت شده از منتظران ظهور
14.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پست_ویژه ۱ امروز کانال منتظران ظهور
حتما دانلود کنید و تا میتوانید نشر دهید بخصوص برای کسانی که عازم کربلا هستند
➖➖➖➖➖➖➖
امـــــامـ زمـــانـــے شــــو
🆔 @montazerane_zohour
هدایت شده از منتظرانمهد؎(:
گفتـمخـدایا:
ازبیـناونهمـہگـناهیکـہکـردم
کدومرومیبخـشی(:؟
گفـت:
اناللّٰھیغـفرالذنـوبجمیعـا🌱!
◆همشـو
توفقطبیـا(:
رفقا یه #الهیبهالرقیه بگید لطفا
اجرتون با خود سه ساله ارباب♥️
#همسایهوغیرهمسایهفور
🌱📿 مذهبیونــ📿🌱
زیارت عاشورا #براۍآࢪامشقݪبها♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از مذهــبـیـون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غبطهمیخوریمبهحالکسانی
کهاینتوقیقراپیداکردند...(:
🌱|@Mazhabi_yon
هدایت شده از رفاقت تا شهادت...🌱
حتما بخونید 🥺😭🥀
فاطمه مغنیه (خواهر شهید جهاد مغنیه) میگوید: مادر من یک زن فوق العاده است.
خبر شهادت بابا که رسید رفت دو رکعت نماز خواند...
همه ما را مادرمان آرام کرد،
بدون اینکه حرفی مستقیم به ما بزند،
وقتی دید در مواجهه با پیکر بابا بی تاب شدیم خطاب به جنازه بابا گفت :
الحمدالله که وقتی شهید شدی کسی خانواده ات را به اسارت نگرفت و به ما جسارت نمی کند... 😭
همین یک جمله ما را آنقدر خجالت داد که آرام شدیم.
بعد خودش رفت و وقتی مراسم تشیع برگزار میشد، یک ساعت در قبری که برای بابا آماده کرده بودند ماند و قرآن و زیارت عاشورا خواند.
خبر شهادت جهاد را هم که شنید همین طور...
دلم سوخت وقتی برادرم جهاد رو دیدم...
مثل بابا شده بود... 😭
خون ها رو شسته بودند ولی جای زخم هاو پارگی ها بود، جای کبودی و خون مردگی ها... 😞
تصاویر شهادت بابا و جهاد باهم یکی شده بودن و یه لحظه به نظرم رسید من دیگه نمیتونم تحمل کنم...
باز مادر غیر مستقیم من و مصطفی رو آروم کرد.
وقتی صورت جهاد رو بوسید، گفت :
ببین دشمن چه بلایی سر جهادم آورده، البته هنوز به" اربا اربا " نرسیده ...💔
باز خجالت آروممون کرد 😓
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b