eitaa logo
سوسَبز؛
914 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
66 ویدیو
1 فایل
به نام خداوند زیبایی ها" می ترسیدم که گُم شوم در رَه تو؛ اکنون نشوم گم که نشانم کردی. خوش اومدیدد؛ امیدوارم باهم کلی خوش بگذرونیم. مُتولد شدن: ¹⁴⁰³/¹/¹⁵ کپی؟ نه، فوروارد بهتره؛ اگه کاری باهام داشتید؛ Vgycvhjj@ https://daigo.ir/secret/884010672
مشاهده در ایتا
دانلود
آدمی به مرور آرام می‌گیرد، بزرگ می شود، بالغ می‌شود و پای اشتباهاتش می ‌ایستد، آنها را به گردن دیگران نمی‌اندازد و دنبال مقصر نمی‌گردد؛ گذشته‌اش را قبول می کند، نادیده‌اش نمی‌گیرد و اجازه می‌دهد هر چیزی که بوده در همان گذشته بماند. آدمی از یک جایی به بعد می ‌فهمد که از حالا باید آینده‌ اش را از نو بسازد اما به نوعی دیگر می‌فهمد که زندگی یک موهبت است، یک غنیمت است ، یک نعمت است و نباید آن را فدای آدم‌های بی مقدار کرد. اصلا از یک جایی به بعد، حال آدم، خودش خوب می‌شود ...
تو چه هستی ، جز يک لحظه، يک لحظه که چشمان مرا، می گشايد در برهوت آگاهی ؟ بگذار  که فراموش کنم. -فروغ فرخزاد
شبتون به قشنگیِ شکلات داغ؛🤍
یکی از رمانتیک ترین رفتارهایی که از یک کتاب خوان حرفه ای سَر میزند، کُند خواندن کتابی ست که عاشقانه دوستش دارد. زیستن در فاصله میانِ واژه ها!
زندگیه دیگه، گاهی خسته ات میکنه، اونقدر که دوست داری خودکار تو بزاری لای صفحات زندگیت ُیه مدت بری سراغ خودت هیچ کاری نکنی، هیچکیو نبینی، با هیشکی حرف نزنی. اما مشکل اینجاست بعد که بر میگردی، میبینی ی نفر خودکارو از لای صفحات زندگیت بیرون کشیده و تو هم یادت نمیاد کجای صفحه بودی؟گم میشی... و هیچی بدتر از این نیست که ندونی کجای زندگیتی.
یاد اولین روزی که با ذوق و شوق این کانال رو[سوسبز قلبم] زدم افتادم هر ثانیه و دقیقه و روزی که می گذشت، با دیدن این که شما نهال های سوسبز زیاد و زیاد تر میشدین، یه لبخند بزرگ رو لبم می نشست.😭💘 سعی کردم همیشه با عشق و علاقه و توی هر موقعیتی اینجا فعالیت کنم من واقعاً از داشتنتون خوشحالم بچه ها* الان که ۱‌k شدن سوسبز رو دیدم ، اشک تو چشمام جمع شد. وایِ من* خیلی دوستون دارم باشه؟😭🤍 بیاید بغلم، همتون عزیزای من، 1k شدنمون کلی مبارک😭🫂
شبتون به قشنگیِ فنجان های گُلدار و قدیمی؛🤍
عاشقِ اسفناجم، دیوانه ی شیرینی خامه ای در مادیات، دستی ندارم. او کتای رفعت و ملیح جودت صمیمی ترین دوستانم اند. و دلداده ای دارم بسیار محترم اسمش را نمیتوانم بگویم، منتقدین ادبی پیدایش می کنند. سرم را با چیزهای بی اهمیت گرم میکنم!..
گُلدان ها، چارپایه ی کوچک چوبی لیوان چای، تای نیمه باز حوله ی حمام با همین ها بعد از ظهر جمعه را به شب می رسانم، اصلا دوست ندارم سر بالا بیاورم و غروب را ببینم..