14.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سالروز_شهادت
توجه به شرایط زمان و شناخت وظایف با:
1⃣ الهام از #رهبری
2⃣ ارتباط مستمر با #مردم
از منظر #شهیدبهشتی
🔴 @Endarabbehem
✍ #وصیتنامه:
با شهادت انس بگیرید، لذت ایثار را بچشید، از فداکاری نترسید بگذاید که این فرهنگ نشأت گرفته از مکتب اسلام بر قلبهای مومنین نقش پیدا کند. بگذارید مادران و خواهران، جبهه عزیزانشان را ببینند و هنگام تربیت فرزندانشان این داغها را بر آنان منتقل کنند.
بگذارید پدران و برادران خبرهای جبهه را بشنوند و بیاد کربلای حسین نوحه سرایی کنند. بگذارید یتیمان بدانند پدرشان کجاست به آنها دروغ نگویید بگذارید غلطیدن اشکهایشان بر گونههای معصومانهشان همراه با یاد اهداف انسانی پدرشان باشد و کینه دشمنان اسلام را کینه آمریکا را، کینه شوروی را و کینه اسرائیل و طرفداران علنی و نیمه علنیاش را بگیرند. بگذارید قبلها بسوزد. بگذارید دلها بشکند که از زیر این دلهای شکسته چشمههای ایمان پدیدارمیشود که تا ابد درجوشش است...
#شهیدسیدجعفرطاهری
ولادت:۴۴/۱۰/۲۷
شهادت:۶۱/۱۱/۱۹
محل شهادت: فڪه
➕به عندربهم یرزقون بپیوندید⇩
🔴 @Endarabbehem
شهید حاج محمد ابراهیم همت:
ننگ تاریخ بر پیشانی ما خواهد ماند، اگر ذره ای از راه شهیدان عقب نشینی کنیم، مانند خوارج نهروان خواهیم بود اگر به اسلام و امام و شهیدان پشت کنیم.
➕به عندربهم یرزقون بپیوندید⇩
🔴 @Endarabbehem
#خاطرات_ماندگار
قبل از اذان صبح برگشت. پیکر شهید هم روی دوشش بود. خستگی در چهره اش موج می زد. برگه مرخصی را گرفت. بعد از نماز با پیکر شهید حرکت کردیم. خسته بود و خوشحال می گفت : یک ماه قبل روی ارتفاعات بازی دراز عملیات داشتیم. فقط همین شهید جامانده بود. حالا بعد از آرامش منطقه ، خدا لطف کرد و توانستیم او را بیاوریم.
خبر خیلی سریع رسیده بود تهران. همه منتظر پیکر شهید بودند. روز بعد از میدان خراسان تشییع با شکوهی برگزار شد. می خواستیم چند روزی تهران بمانیم. اما خبر رسید عملیات دیگری در راه است. قرار شد فردا شب از مسجد حرکت کنیم.
***
با ابراهیم و چند نفر از رفقا جلوی مسجد ایستاده بودیم. بعد از اتمام نماز بود. مشغول صحبت و خنده بودیم. پیرمردی جلو آمد. اورا می شناختم. پدر شهید بود. همان که ابراهیم، پسرش را از بالای ارتفاعات آورده بود. سلام کردیم و جواب داد.
همه ساکت بودند. برای جمع جوان ما غریبه می نمود. انگار می خواهد چیزی بگوید. اما !
لحظاتی بعد سکوتش را شکست، آقا ابراهیم ممنونم، زحمت کشیدی، اما پسرم ! پیرمرد مکثی کرد و گفت : پسرم از دست شما ناراحت است !!
لبخند از چهره همیشه خندان ابراهیم رفت. چشمانش گرد شده بود از تعجب ، آخر چرا !!
بغض گلوی پیرمرد را گرفته بود. چشمانش خیس از اشک بود. صدایش هم لرزان و خسته :
دیشب پسرم را در خواب دیدم. می گفت : در مدتی که ما گمنام و بی نشان بر خاک جبهه افتاده بودیم، هر شب مادر سادات حضرت زهراء(سلام الله علیها) به ما سر می زدند. اما حالا ! دیگر چنین خبری نیست. می گویند : شهدای گمنام مهمانان ویژه حضرت صدیقه هستند !
پیرمرد دیگر ادامه نداد. سکوت جمع مارا گرفته بود. به ابراهیم نگاه کردم. دانه های درشت اشک از گوشه چشمانش غلط می خورد و پایین می آمد. می توانستم فکرش را بخوانم. گمشده اش را پیدا کرده . #گمنامی !
#شهیدابراهیم_هادی
°~°~°~°~°~°~•~°~°~°
سلام ما بر این پاره های تن ملت که مونسی جز نسیم صحرا و #همدمی جز مادرشان #حضرت_زهرا ندارند
(امام خمینی)
➕به عندربهم یرزقون بپیوندید⇩
🔴 @Endarabbehem