#خاطرات_ماندگار
یکبار با حمید آقا داشتیم میرفتیم بیرون که بحث تقلب در امتحانات وسط کشیده شد😁من گفتم دانشگاه اگه تقلب نکنی اصلا نمیشه....حمید آقا سریع گفتن نباید تقلب کنید مخصوصا تو دانشگاه حتی اگه رد بشی🌹🌹🌹چون تاثیر مدرک روی حقوقتون میاد و حقوقت از نظر شرعی مشکل پیدا میکنه...
خودش میگفت بعضی وقتا ماموریت بودم و نرسیدم درس بخونم ولی تقلب نکردم و رد شدم ولی پیش خدا مدیون نشدم.....و دوباره درس رو برداشتم و فرصت کردم بخونم و نمره خوب هم آوردم😔واقعا اون لحظه به نوع بینش حمید جان و تفکرش غبطه خوردم که اینقدر مراقب اعمال و ایمانش هست و مالش پاک پاک هست.....
خوشابحالت رفیق نابم🌹🌹
🌷 شهید مدافع حرم #حمید_سیاهکالی_مرادی
@Endarabbehem
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃
🍃🌹
🍃
✨باسم رب الشهداء والصدیقین ✨
ازش پرسیدم:
وقتایی که تعادلشو از دست میده...
کتک هم میزنه...؟!😰
لبخندے زد وگفت:
چہ جــــورم...💔!
پرسیدم:
دردتون نمیاد…؟😥
ناراحت نمیشید…؟😰
بازم با لبخند گفت:
.
هر چه از دوست رسد نکوست…💕
.
خب چرا اون لحظه از اتاق خارج نمیشید؟!😢
اون که شما رو نمیشناسه،
چرا میمونید تا کتک بخورید...؟!😥😔
.
.
آررره...
درسته که اون توے اون موقعیتــ
نمیدونہ که من همسرشم...💕
.
ولے من کہ میدونم اون شوهـــــرمہ...❤️
نمیتونم تنهاش بذارم...😢
گفتم:
بعد اینکہ حالش خوب شد…
یادش که میاد چیکار کرده...؟🤔😢
.
آهی کشید و گفت:
آره...یادش میاد...💔
.
چہ حالـے میشه اون وقت...؟!
.
غمی اومد تو چهرهشو و گفت:
به دست و پام میفته و…💔😔
میزنه زیر گریه و میگه:😭
تو رو خدا منو ببخش...💔
حلالم کن...💔
دست خودم نیست…
.
پرسیدم:
شما چیکار میکنے تو قبال این شرمندگیش؟😓
.
نوازشش میکنـم و...
نمیذارم تو این حال بمونہ ...
.
"این حرفا چیہ دیـــــوونہ...
فدای سرت...
.
در طواف عاشقی باید بسوزی دم به دم…
کعبه ای این گونه هر پروانه دارد من تو را...
.
.
.
#شهدای_زنده
#جانبازان_اعصاب_و_روان
.
.
سلامتی جانبازان عزیزمون #صلوات
@Endarabbehem
لباسش خیلی وصله و پینه داشت.
گفتم:عمو!چرانمیری لباس نو بگیری؟"
گفت:" اینو #شهیدهمت بهم داده
#یادگاریه"......
#شهیدحـسـن_امـیـرےفـر
#عموحسن معروف جبهه ها
+به عندربهم یرزقون بپیوندید⇩
@Endarabbehem
عِنْدَربِهِمْ یُرْزَقُوُن
لباسش خیلی وصله و پینه داشت. گفتم:عمو!چرانمیری لباس نو بگیری؟" گفت:" اینو #شهیدهمت بهم داده #یاد
⭕️ #خاطرات_ماندگار
#شهیدحسن_امیری_فر، پیرمردی بسیجی از نیروهای واحد تبلیغات و روابط عمومی لشکر۲۷ محمد رسول الله بود. بچه های لشکر به او "عمو حسن" می گفتند و همه به خوبی می شناختندش. هر روز صبح، در زمین صبحگاه پادگان دوکوهه، همراه همه گردان ها، دور زمین صبحگاه می دوید. به دلیل کمبود فضا، گردان های لشکر، باید به نوبت محیط زمین صبحگاه را می دویدند. جوان ها به زحمت یک دور می دویدند اما جالب این که "عمو حسن" علی رغم آن سن و سالش، همراه هر گردانی یک دور می دوید. کنار گردان ها حرکت می کرد و شعارها و سرودهای حماسی و مذهبی می خوند که غالبا هیچ وزن و قافیه ای نداشتند و آن ها را فی البداهه از خودش می ساخت. زمانی که مخزن گلاب به دست می گرفت و در میان دو نماز یا مراسمات دیگر، گلاب روی سر و صورت بچه ها می پاشید هم، با همان صدای نمکین، همان شعر ها را تکرار می کرد.
در زمان عملیات، "عمو حسن" سلاح برمی داشت و دوشادوش بچه ها می جنگید و عاقبت هم در "عملیات کربلای پنج"، در خط مقدم، بر اثر اصابت ترکش به سرش، شربت شهادت نوشید.
➕به عندربهم یرزقون بپیوندید⇩
@Endarabbehem
https://www.aparat.com/v/pFHg4/
مستند "مقصد عالی"
نگاهی به زندگی #شهید_محسن_حججی
#درخواستی
@Endarabbehem
امام خمینی(ره):
#شهادت هدیه ای است
از جانب خداوند
برای کسانی که لایق هستند.
➕به عندربهم یرزقون بپیوندید⇩
@Endarabbehem